English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
To clear ones throat. سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight. مثل روز روشن است ( پرواضح است )
throat گلو
throat نای
throat دهانه
throat صدا دهان
throat از گلو ادا کردن
throat قسمت تنگ شده یک کانال یا یک ساختمان
throat گلوگاه چوب
throat گلوگاه
jump down someone's throat <idiom>
cut-throat تکی
ram (something) down one's throat <idiom> سرزنش کردن
To grip someone by the throat . گلوی کسی را گرفتن
I have a sore throat. گلویم دردمی کند
Sweet went down his throat. <proverb> آب خوش از گلویش پایین نرفت .
throat lash تسمهگلو
throat protector حافظگلو
cut-throat چاقوکش
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
effective throat گلوگاه موثر
furance throat گلوگاه کوره
to lie in one's throat دروغ شاخدارگفتن
chimney-throat گلوی دودکش
chimney-throat دود رو دودکش
cut-throat قداره کش
cut-throat گلوبر
strep throat گلو درد میکروبی گلودرد استرپتوکوکی
cut-throat جنایت کارانه
cut-throat بیرحمانه
cut-throat بیامان
sore throat گلو درد
lump in throat عقده در گلو
to stick in the throat درگلوگیرکردن
cut-throat هر کس برای خود
nozzle throat گلوگاه نازل
cut-throat غیر انسانی
skew throat گلوی مورب
skew throat گلوی اریب
cut-throat آدم کش
Let not your tongue cut your throat. <proverb> مگذار زبانت گلویت را قطع کند .
cut-throat razor تیغاصلاحگردن
cut throat competition رقابت ادمکشانه
putrid sore throat خناق
putrid sore throat دیفتری
throat=water drop ابچکان
To jump down somebodys throat. ناگهان وسط حرف کسی پریدن
To jump down someones throat. به کسی توپ وتشر زدن
cut throat competition رقابت بیرحمانه
The whisky burned in my throat . ویسکی گلویم راسوزاند
A bone has stuck in my throat . یک استخوان توی گلویم گیر کرده
ear, nose and throat specialist متخصص گوش و حلق و بینی [پزشکی]
to clear off ردکردن
in the clear <idiom> آزادانه عیبجویی کردن
to clear up روشن کردن
to clear up واریختن
to clear off رهاشدن از
to clear away جمع کردن
clear way محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
clear itself صاف شدن
clear up <idiom> حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
see one's way clear to do something <idiom> احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
to clear away برچیدن
in the clear <idiom> رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
clear up مرتب کردن
clear up بازشدن
clear itself لا افتادن
clear way محوطه صعود
clear جدا
clear :اشکار
clear مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear دفع توپ ازحوالی دروازه
clear دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear از گمرک دراوردن
clear خالص کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear نص
clear صریح
clear سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear درست
clear بطور واضح
clear زلال
clear صاف صریح
clear واضح
clear شفاف زدودن
clear ترخیص کردن
clear : روشن کردن
clear واضح کردن
clear توضیح دادن
clear صاف کردن
clear تبرئه کردن
clear فهماندن
clear روشن
clear رفع خطر صاف
clear پیام کشف روشن کردن
clear پاک کردن
all clear خطر رفع شد
clear out بیرون اوردن
to clear out خالی کردن
clear-out بیرون اوردن
clear-out خالی کردن
all clear شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
to be clear to somebody برای کسی واضح بودن
all clear سوت رفع خطر هوایی
to be clear to somebody برای کسی مشخص بودن
all clear علامت رفع خطر
clear تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear out خالی کردن
clear روشن زدودن
clear شفاف
to clear out بیرون اوردن
steer clear of someone <idiom> اجتناب کردن
as clear as crystal <idiom> مثل اشک چشم [زلال]
steer clear دور ماندن
steer clear اجتناب کردن
to make something clear چیزی را روشن کردن
clear picture تصویر شفاف
crystal clear واضح-مبرهن
stand clear of something <idiom> ازچیزدور نگه داشتن
clear the air <idiom> برطرف کردن سوتفاهمات
It wI'll clear up by morning . تا صبح هواصاف خواهد شد
clear space فضایباز
With a clear conscience. با وجدان پاک
Let him clear out . Let him go to blazes. بگذار گورش را گه کند
It was clear that she had lied . دروغش معلوم شد
clear sky آسمانصاف
clear key دکمهروشن
clear the decks <idiom> همه جارا مرتب کردن
coast is clear <idiom> هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
a clear conscience وجدان پاک
clear picture تصویر واضح
To clear away the the rubish. خاکروبه را جمع کردن
clear-sighted روشن بین
clear evidence دلیل واضح
clear proof بینه
clear eyed پاک نظر
clear for running طناب برای کشیدن ازاد است
clear from obligation بری الذمه
clear hawse زنجیرها ازادند
clear ice یخ شفاف
clear one's ears متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear sighted بصیر
clear sighted روشن بین
clear sightedness روشن بینی
clear eyed بصیر
clear sightedness بصیرت تیزنظری
clear span دهانه ازاد
clear evidence بینه
clear felling برش یکسره
clear cutting برش یکسره
clear-sighted بصیر
clear-sighted صاحب نظر
clear headed هوشیار
clear headed سرسبک
clear-headed هوشیار
clear-headed سرسبک
clear-cut روشن
clear-cut صریح
clear-cut درست تعریف شده
anchor clear لنگر ازاد است
clear verses ایات محکمات
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
clear cut روشن
clear cut صریح
to steer clear of بسلامت ردشدن از
clear varnish لاک روشن
clear varnish لاک شفاف
stand clear جایی را ترک کردن
clear voiced دارای صدای صاف
cut clear ازاد بریدن
under arm clear ضربه بلند از پایین دست
master clear کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
search and clear جستجو و پاک کردن دشمن
stand clear فرمان عقب توپ رو
stand clear عقب توپ رفتن
clear proof دلیل واضح
to clear land زمین راصاف کردن
clear to send ترخیص به ارسال
clear text پیام کشف
clear the air شک را بر طرف کردن
clear the air شک را برطرف کردن
clear text به صورت کشف
clear text متن کشف
clear starch خوب اهارزدن
clear span دهانه موثر
clear the bench استفاده از ذخیره ها
clear timber چوب سالم
net shot clear ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
line clear signal سیگنال ازاد
clear air turbulence اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
My voice is not clear today. صدایم امروز صاف نیست
stop/clear key وضوح
clear-entry key کلیدصفحههوشیار
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
stop/clear key دکمهتوقف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com