Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2 milliseconds)
English
Persian
To clinch(close,finalize)a deal.
معامله یی را جوش دادن
Search result with all words
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
Clinch the deal while the concerned party is stI'll keen
تا طرف گرم است معامله را انجام بدهید
Other Matches
finalize
بپایان رساندن
finalize
بمرحله نهایی رساندن
clinch
نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinch
بغل کردن حریف
clinch
اویزان
clinch
کسب عنوان قهرمانی
clinch
گروه پرچ بودن
clinch
قاطع ساختن
clinch
محکم کردن
clinch
ثابت کردن
clinch
پرچ کردن
clinch knot
گره ثابت
deal
چوب کاج
to deal
کارت دادن
[ورق بازی]
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
new deal
<idiom>
تغییر کامل ،شروع تازه ،شانس دیگر
new deal
نیودیل
new deal
برنامه توسعه اقتصادی فرانکلین روزولت پس از سالهای بعداز بحران بزرگ درامریکا که دران کمک به کشاورزی بازنشستگی وبیمه بیکاری و غیره گنجانیده شده است
new deal
سیاست جدید
new deal
روش سیاسی جدیدی که از دوران روزولت اعمال ان از طرف دولت ایالات متحده امریکا شروع شد
deal with
رسیدگی کردن
deal with
اقدام کردن
Did you get anything out of this deal ?
دراین معامله چیزی گیرت آمد ؟
new deal
قرار جدید
deal
اندازه مقدار بررسی
new deal
برنامه روزولت
deal
توافق تجاری
deal
سازماندهی کردن
deal
قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
deal
اقدام کردن
deal
توزیع کردن
deal
سر و کارداشتن با
deal
معامله کردن
deal
سر و کار داشتن
deal
مقدار
deal
اندازه
deal
قدر
deal
معامله داد و ستد
deal
حد معامله کردن
fair deal
روش منصفانه
package deal
معامله کلی معامله چکی
good deal
<idiom>
قیمت ارزان باکیفیتی بالا
package deal
مقاطعه در بست و خرید یکجا
package deal
معامله یکجا
Agreed . that is a deal .
قبول ( قبوله )
To deal the cards .
ورق دادن
raw deal
<idiom>
آخر خط ،پایان هستی
to deal in futures
معامله پیش کردن
to deal in futures
معامله سلف کردن
square deal
تقلب نکردن
to deal in futures
کالایاسهام پیش فروختن
deal lift
بلند کردن وزنه تا کمر وپایین بردن
fair deal
سیاست منصفانه
deal in futures
معامله سلف کردن
square deal
باشرف بودن رک وراست
big deal
بیاهمیتوفاقدجذابیت
wheel and deal
<idiom>
He gave me a square deal .
بامن منصفانه معامله کرد
A lucrative affair
[deal]
لقمه چرب ونرم
[کار یا معامله پردرآمد]
to deal out
[card game]
کارت دادن
[ورق بازی]
Did you make any profit in this deal ?
آیا دراین معامله استفاده ای داشتید ؟
I clinched a lucrative deal.
معامله چربی ( شیرینی ) انچام دادم
I took a great deal of trouble over it.
روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
mosaic parquet deal
راهروی اجر فرش
She gave me a raw deal .
بامن بد معامله کرد
plea deal
[between Prosecution and Defense]
توافق مدافعه
[بین دادستان و وکیل دفاع]
I made a lot of profit in the deal .
دراین معامله فایده زیادی بردم
The deal is off. Forget it . That doesnt count .
مالیده !(مالیده است ؟ بهم خورده ؟ لغو شده )
He has suffered a great deal at the hands of his wife .
از دست زنش خیلی کشیده
Don pulled the rug out from under me in my deal with Bill Franklin.
دان معامله من و بیل فرانکلین را به هم زد.
close with
اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close with
نزدیک شدن به دشمن
to keep close
نزدیک ماندن
to close down
تعطیل کردن
close in
نزدیک شدن
close in
نزدیک شدن به دشمن
close in
نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close up!
پشت توپ رو !
close
پایان
close
بستن
close
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close
بن بست
close-up
کاملا افراشته
close
محصورکردن
close
مسدود کردن
close-up
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close
منعقدکردن
close
نزدیک به ناو
close
جای محصور
close-up
از جلو
close
: بستن
close
نزدیک
close
چهاردیواری محوطه
close
تنگ
close
انتها
close
ایست توقف
close
پرچم افراشته
close
نزدیک بهم
to close down
بستن
close
نزدیک شدن به فورواردها
close up
از نزدیک
close up
از جلو
to be quite close
نزدیک به هم بودن
close
حیاط
close
چهار گوشه
close by
دم دست
close up
کاملا افراشته
close by
نزدیک
close up
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up
از نزدیک
close
تغییر وضع درایستادن
close
در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close reach
نزدیکبهنقطهپایان
of a close texture
سفت باف
close season
فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
run close
سخت دنبال کردن
to close up the rear
اخر از همه امدن
close to home
<idiom>
به احساسات شخصی نزدیک شدن
close ranks
<idiom>
برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
I had a close shave .
خطر ؟ زبغل گوشم پرید
To close the ranks .
صفوف خود را فشردن
close-fisted
<adj.>
دست بسته
to close airspace
مسدود کردن فضای هوایی
close-set
چشمهاینزدکبهم
close-cropped
مویکوتاهشده
close-up lens
لنزکلوزآپ
close-knit
صمیمی و متحد
close-knit
همبسته
close-knit
ریز بافت
to lie or keep close
پنهان بردن یاماندن
to draw to a close
به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
to close airspace
محصورکردن فضای هوایی
to have someone
[something]
under
[close]
scrutiny
کسی
[چیزی]
را با دقت آزمودن
[نظارت کردن]
close-fitting
چسباندن
close combat
جنگ تن به تن
close confinement
حبس انفرادی
close control
کنترل نزدیک
close control
رهگیری به روش کنترل نزدیک
close controlled
همکاری نزدیک
close controlled
رهگیری بروش کنترل نزدیک
close coordination
هماهنگی نزدیک
close corporation
شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close corporation
شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close coupling
جفتگری قوی
close defence
سه مدافع
close aboard
نزدیک
close fisted
خسیس
close fistedness
خشک دستی
close fistedness
خست
close combat
رزم نزدیک
close column
ستون بسته
close fitting
چسباندن
close-fitting
قالب تن
close-ups
از نزدیک
close-ups
از جلو
close-ups
کاملا افراشته
close-ups
نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close fitting
قالب تن
breach of a close
تجاوز به ملک دیگری
breach of close
تجاوز به ملک دیگری
close aboard
چسبیده به
close aboard
پوشش هوایی نزدیک
close aboard
نزدیک به قایق دیگر
close aneal
باز پختن مسدود
close aneal
گداختن مسدود
close attack
سه مهاجم
close column
ستون جمع
close fit
مناسب
close grain
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close up view
نمای کلوزاپ
close price
قیمت نزدیک
close price
دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close range
مسافت نزدیک
danger close
خطرنزدیک است
close range
فاصله نزدیک
close the door please
اگرزحمت نیست
close station
خدمه بدو مرخص
close station
افراد بدو مرخص
close supervision
نظارت نزدیک
close the door please
خواهش دارم
close support
پشتیبانی نزدیک
close confinement
زندان انفرادی
close up view
نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
danger close
خطر نزدیک
close grained
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close in security
برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close coordination
همکاری نزدیک
close ranks
فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close supervision
نظارت مستقیم
close interval
فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close march
راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
he had a close shave of it
مفت جست
disorderly close down
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
close the door please
بیزحمت در را ببندید
to cut grass close
علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
close packed structure
ساختار تنگچین
She was pretty when I saw her at close quarters .
از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
close air support
پشتیبانی هوایی نزدیک
sail close to the wind
اندکی از اصول تجاوزکردن
close support mission
ماموریت پشتیبانی نزدیک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com