English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
To collect (pack)the household goods. اسباب خانه را جمع کردن
Other Matches
household goods her by girl married anewly to given parents جهیزیه
collect وصول کردن
collect جمع شدن
collect جمع اوری کردن
collect وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect جمع آوری کردن
collect وصل کردن
collect بدست آوردن یا دریافت داده
collect گرد آوردی کردن
collect گرداوردن
collect جمع اوری کردن جمع کردن
freight collect پس کرایه
collect transfer بار کردن یک ثبات با بیتها ازمحلهای مختلف
charges collect هزینه نقدا" دریافت میشود
freight collect هزینه حمل در مقصد دریافت میشود
Where the carcass is there the ravens will collect together. <proverb> هر کجا لاشه اى وجود دارد آنجا لاشخورها دور هم جمع مى شوند.
household خانواده
household صمیمی
household مستخدمین خانه
household خانگی
household خانوار
household اهل بیت
household name بسیاربنام وشناختهشده
household troops دسته محافظین
household troops هیئت محافظ پادشاه یا نجیب زاده
household system نظام تولیدخانوادگی
household system نظام خانوادگی
household art هنرخانه داری
household art اصول خانه داری
household art فن اداره خانه
household budget بودجه خانوار
household economy اقتصاد خانگی
household economy تدبیر منزل
household expenditure هزینه خانوار
lord stew of the household خوانسالار
six-pack نیم دوجین
pack off روانه کردن
to pack off بیرون کردن
to pack off روانه کردن
six-pack شش قوطی
pack up دست از کارکشیدن
pack up بستن
pack بارکردن بردن
pack بزور جا دادن
pack متراکم کردن فشردن
pack توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
pack ارقام دهدهی ذخیره شده در فضای کوچکی با استفاده از فقط چهاربیت برای هر رقم
pack تعداد دیسکهای مغناطیسی ثابت یا متغیر
pack قرار دادن چیزها در جعبه برای فروش یا ارسال
pack دو رقم دهدهی با کد دودویی در یک کلمه کامپیوتری
pack ذخیره حجمی از داده به صورت کاهشی
pack گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
pack فرستادن
pack وسیله محمول
pack توده کردن بزور چپاندن
pack قرار دادن
pack بار
pack با نمایش چندین حرف داده با یک حرف ذخیره شده
pack تعداد کارت پانچ ها یا دیسکهای مغناطیسی
pack کوله پشتی
pack بقچه
pack محمول بادواب
pack بسته کردن
pack دسته گروه
pack بسته
pack فشردن
pack بسته کردن یکدست ورق بازی
pack بسته بندی کردن
pack فشرده سازی
pack staff بغچه نگه دار
survival pack بسته نجات
pack ice رجوع شود به pack ice
wolf pack حمله گرگ
dry pack مخلوطی از سیمان و ماسه که برای مرمت ترکهای بتن بکار میرود
wolf pack حمله چندزیردریایی با هم به هدف
disk pack گروه بسته
wolf pack گله گرگ
trade pack بسته بندی تجاری
disk pack بسته دیسک
disk pack گرده بسته
dismountable pack بسته قابل پیاده سازی
flat pack بسته مسطح
pack box پاکت
pack staff بارنگهدار
pack saddle زین مخصوص بار
pack road جاده مال رو
pack cloth لفاف بارپیچی
pack horse بارگیر
pack horse یابو
pack horse اسب بارکش
pack artillery توپخانه محمول با دواب توپخانه محمول توپخانه کوهستانی
power pack دستگاه تنظیم برق
summit pack کوله قله
pack annealing التهاب لفافی
gravel pack پوشش شنی
pack box بسته
pack board وسیله سیم کشی با گنجایش دو قرقره سیم
pack frame کوله پشتی زین دار
imagery pack بسته حاوی عکسهای هوایی یک منطقه مشخص
power pack جعبه تغذیه
nondismountable pack بسته غیرقابل پیاده سازی
pack ice یختوده
pack ice یخ شناور
I'd like a face-pack. من ماسک صورت میخواهم.
To pack a suitcase. چمدان بستن
a face-pack ماسک صورت
A pack of lies . یک مشت دروغ
ab power pack جعبه تغذیه ا.ب
to pack a jury جورکردن و برگزیدن اعضای هئیت منصفه بدانسان که طرافداری از شخص بنماید
climbing pack کوله پشتی
amphibious pack بارهای اب خاکی
amphibious pack تک اب خاکی
face pack مادهایکهبرایتمیزکردنپوستصورتاستفادهمیشود
film pack جایفیلم
emery pack جاسوزنی
pack saddle زین بارگیری
cigarette pack بستهسیگار
pack animals حیوان باربر
pack animals چهارپا
power pack باتری [مهندسی برق یا الکترونیک]
pack animal حیوان باربر
pack animal چهارپا
a pack of ravening wolves یک گروه گرگ ژیان
consolidated pack ice مجموعه یخهای شناور
pack annealing furnace کوره التهاب لفافی
portable disk pack بسته دیسک قابل حمل
to pack a weapon [colloquial] اسلحه ای با خود حمل کردن
to pack a weapon [colloquial] مسلح بودن
available goods کالاهای موجود
goods کالا
d. of goods تحویل کالا یا اجناس
goods کالاها
goods جنس
goods اجناس
goods امتعه
get the goods on someone <idiom> فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
producer goods کالاهای تولیدی
producer goods کالاهای سرمایهای
transport of goods رفت و آمد بار
stolen goods مال دزدی کالای دزدیده شده
fancy goods کالاهای تجملی
to t. a cusomer for goods کالای نسیه به مشتری دادن توگلایاردوی اعتباعجنس به مشتری دادن
perishable goods کالاهای فاسد شدنی
perishable goods کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
perishable goods perishables
piece goods کالاهایی که بصورت دانهای بفروش میرسد
transport of goods حمل و نقل بار
rationed goods کالاهای جیره بندی شده
yard goods اجناس ذرعی
to discharge goods کالا را تخلیه کردن
to countermand goods سفارش کالا را پس گرفتن
deliver the goods <idiom> موفق درانجام کاری که خوب انتظار میرود
to boycott goods تحریم کردن کالا
the goods in question کالای موردبحث
the goods are on order کالا را سفارش داده ایم
supporting goods موادی که در کالا بکاربرده نمیشودولی جهت تولید کالا لازم میباشد
supporting goods کالاهای حمایتی
substandard goods اجناس بنجل
Contraband goods. کالای قا چاق
substitute goods کالاهای جانشین
white goods حوله سفید ملافه
white goods پارچه سفید نخی
we ran out of these goods این کالای ما تمام شد
valuable goods اشیاء باارزش
valuable goods اشیاء بهادار
goods station ایستگاهکالاهایتجارتی
goods wagon واگنحملکالا
manufactured goods کالایکارخانهساز
Goods to declare همراه داشتن کالاهای گمرکی
stolen goods کالای مسروقه
stolen goods مال مسروقه
proprietary goods کالاهای اختصاصی
proprietary goods کالاهایی که دارای علامتی خاص میباشند
prohibited goods کالاهای منع شده
prohibited goods اشیاء ممنوع
prohibited goods کالاهای ممنوعه
producer's goods هرچیزی که تولید کننده یا صاحب کارخانه در جهت تولید جنس دیگری ازان استفاده کند
producer's goods مواد تولیدی
producer's goods کالاهای مولد
public goods کالاهای عمومی
secondhand goods کالاهای دست دوم
smuggled goods کالای قاچاق
stolen goods اموال مسروقه
staple goods کالای بسیار ضروری
spot goods کالاهای اماده تحویل
spot goods کالاهای موجود
soft goods کالاهای مصرف شدنی
soft goods کالاهای بی دوام
producer's goods کالاهای سرمایهای کالاهای تولیدی
goods afloat کالای در راه
consumption goods کالاهای مصرفی
consumer's goods کالای مصرفی
consolidate goods کالاها را ادغام کردن
complementary goods کالاهای مکمل
competitive goods کالاهای مورد رقابت
common goods کالای مورد نیاز عموم
collective goods پارک و غیره
collective goods مانند جاده
collective goods کالاهای قابل استفاده جمعی کالاهای عمومی که استفاده یک فرد ازانها موجب محرومیت دیگران از استفاده ان کالاها نمیشود
collective goods کالاهای جمعی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com