Dictiornary-Farsi | To dismiss(sack,discharge)someone. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (5 milliseconds)

English	Persian
To dismiss(sack,discharge)someone.	کسی را جواب کردن


Search result with all words

dismiss	روانه کردن
dismiss	مرخص کردن معاف کردن
dismiss	مرخص کردن
dismiss	منفصل کردن یکان مرخص
dismiss	سوزاندن توپزن و اخراج او
dismiss	منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
To dismiss (discharge) someone.	کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
To dismiss ( discharhe) someone.	عذر کسی راخواستن
To dismiss something from ones thoughtl .	فکری را از سر خود بیرون کردن
To meglect something . To dismiss something from ones mind.	کاری را پشت گوش انداختن
To dismiss lightly . To dismiss as trivial on top of everything	به هیچ گرفتن
to dismiss [remove] the board of managers	مرخص کردن [معاف کردن] هیئت مدیره
to dismiss [American E]	مرخص کردن [ارتش]
to dismiss [American E]	معاف کردن [ارتش]
Other Matches

sack	حمله کردن به مهاجم پشت خط تجمع پیش از انکه بتواندپاس بدهد
sack	گونی
sack	جوال
sack	پیراهن گشاد و کوتاه
get the sack <idiom>	ازدست کار
sack	کیسه
sack	شراب سفید پرالکل وتلخ
sack	یغما
sack	کیسه خواب کیسه سربازی
sack	بستر
sack	تخت
sack	درکیسه ریختن
sack	اخراج کردن یاشدن
sack	غارتگری بیغما بردن
climbing sack	کوله پشتی
You may know by a hanful the whole sack . <proverb>	مشت نمونه خروار است .
hit the sack <idiom>	به رختخواب رفتن
sack race	مسابقه دو درحالیکه پای مسابقه دهنده در کیسه پیچیده
to give the sack	روانه کردن
sack coat	ژاکت یا کت دارای یک یا دوردیف دگمه
sad sack	ادم خوش نیت ولی احمق وبی عرضه
to give the sack	بیرون کردن
discharge	ابراء
discharge	دبی
discharge	خالی کردن باتری
discharge	خالی کردن گلوله
discharge	تادیه
discharge	خالی کردن
discharge	اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge	مرخص کردن پس دادن
discharge	اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge	خارج کردن
discharge	گذر حجمی در واحگ زمان
discharge	شلیک عصبی تخلیه
discharge	برون ریزی
discharge	تخلیه الکتریکی
discharge	بده
discharge	انفصال ترشح
discharge	ترشح کردن
discharge	اداء کردن
discharge	تخلیه
discharge	مرخص کردن
discharge	درکردن
discharge	ازاد کردن
discharge	تخلیه بار
discharge	ادا کردن دین بری الذمه کردن
discharge	رفع اتهام
discharge	دشارژ
discharge	اخراج تخلیه الکتریکی
discharge	تادیه کردن
discharge	مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge	پرداخت
discharge	مفاصا تصفیه
discharge	تبرئه
discharge	منفصل یااخراج کردن
mutual discharge	مبارات
neural discharge	تخلیه عصبی
non self maintained discharge	تخلیه وابسته
order of discharge	حکم تصفیه
order of discharge	حکم برائت ذمه
undulatory discharge	تخلیه مواج
point discharge	تخلیه نقطهای
main discharge	تخلیه اصلی
lightning discharge	تخلیه اتمسفری
general discharge	خاتمه خدمت
glow discharge	تخلیه تابناک
glow discharge	تخلیه تابنده
honorable discharge	ترخیص محترمانه
general discharge	ترخیص عمومی از خدمت سربازی
flood discharge	بده فزون ابی بده سیل
flood discharge	بده طغیان
flaming discharge	تخلیه مشتعل
honorable discharge	ترخیص با سابقه خدمت مجدانه
impulse discharge	تخلیه ضربهای
implusive discharge	تخلیه غیر متناوب
internal discharge	تخلیه داخلی
internal discharge	تخلیه جزیی داخلی
oscillating discharge	تخلیه مواج
request for discharge	عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
discharge system	سیستمتخلیه
discharge tube	مجرایتخلیه
rain discharge	حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
total discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [در باتری]
deep discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [مهندسی برق یا الکترونیک]
discharge tube	لامپ تخلیه الکتریکی [فیزیک]
discharge pipe	لولهتخلیه
discharge bay	صفحهشارژنشده
residual discharge	تخلیه مانده
second townsend discharge	تخلیه دوم تاونزند
self maintained discharge	تخلیه ناوابسته
spontaneous discharge	شلیک خودانگیخته
surging discharge	تخلیه نوشی
to discharge a guarantee	ضمانتی را ازاد کردن
to discharge goods	کالا را تخلیه کردن
to discharge of an obligation	از دینی مبرا کردن
undesireable discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
utilizable discharge	بده مفید
corollary discharge	تخلیه تبعی
coefficient of discharge	ضریب تخلیه
coefficient of discharge	ضریب جریان
discharge nozzle	فواره تخلیه
discharge of affect	برون ریزی هیجانی
discharge of an obligation	سقوط تعهد
discharge of chips	تخلیه براده ها
discharge of contract	انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
discharge of solids	بده جامد
sediment discharge	بده جامد
discharge opening	راهگاه تخلیه
discharge opening	مجرای تخلیه
discharge pressure	فشار تخلیه
discharge recorder	تخلیه نگار
discharge resistance	مقاومت تخلیه
discharge hydrograph	منحنی بده
discharge head	سر لوله
discharge head	ارتفاع تخلیه
corona discharge	تخلیه الکتریکی
corona discharge	تخلیه کورونا
corona discharge	تخلیه الکتریکی ناقص در نزدیکی الکترودهای یک میدان غیر یکنواخت
discharge capacity	فرفیت تخلیه بار
discharge capacity	فرفیت تخلیه بارانداز
discharge chute	سرسره تخلیه
discharge conveyor	نوار تخلیه
conditional discharge	ازادی مشروط
discharge currect	جریان تخلیه
discharge currect	جریان دشارژ
discharge curve	منحنی بدههای اندازه گیری شده
discharge end	سمت تخلیه
discharge end	محل تخلیه
discharge gate	دریچه تخلیه
discharge spout	ناودانه ی تخلیه
discharge valve	سوپاپ دود
average discharge	بده متوسط
average discharge	بده میانگین
average available discharge	بده متوسط مفید
discharge without honor	اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
discharge cock	شیر تخلیه
electrical discharge	تخلیه برقی
average available discharge	بده میانگینی دسترس
anuual discharge	بده سالانه
absolute discharge	آزادی مطلق
electron discharge	تخلیه الکترونها
electrostatic discharge	تخلیه الکتروستاتیکی
electric discharge	تخلیه الکتریکی
disruptive discharge	تخلیه جرقهای
discharge valve	سوپاپ تخلیه
discharge velocity	سرعت تخلیه
charge and discharge	محل بارگیری و باراندازی
discharge voltage	ولتاژ تخلیه
discharge voltage	ولتاژ دشارژ
first townsend discharge	تخلیه اول تاونزند
brush discharge	تخلیه جارویی
dishonorable discharge	اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
charge and discharge statements	حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
abnormal glow discharge	تخلیه تابناک نامتعارف
cooling water discharge	تخلیه اب سرد
charge and discharge statements	حساب انحصار وراثت
to discharge someone without honor [from the army]	اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
discharge rate [of a pump]	مقدار حمل [تلمبه ای] [مهندسی]
bad conduct discharge	اخراج از خدمت
bad conduct discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت
compressor discharge pressure	فشار در قسمت خروجی کمپرسور
discharge rate [of a pump]	مقدار تحویل [تلمبه ای] [مهندسی]
capacitor discharge ignition	سیستم احتراق با انرژی زیاد
discharge rate [of a pump]	مقدار انتقال [تلمبه ای] [مهندسی]
After his discharge from the army, he came to Tehran .	پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
corona discharge current	جریان تخلیه کورونا
high rate discharge	تخلیه شدید
high frequency discharge	تخلیه فرکانس بالا
glow discharge lamp	لامپ تخلیه کنتاکتی
glow discharge tube	لامپ مشتعل
electric discharge lamp	لامپ تخلیه الکتریکی
luminous discharge lamp	لامپ تخلیه الکتریکی
gas discharge relay	رله تخلیه گازی
gas discharge lamp	لامپ تخلیه گازی
gas discharge display	صفحه نمایش سطح و سبک که از دو قطعه شیشهای پوشیده شده از هادی تشکیل شده است و توسط یک لایه توسط یک لایه نازک گاز نورانی جدا شده است که یک نقط ه صفحه توسط دو سیگنال الکتریکی انتخاب شده است
incandescent cathode discharge	تخلیه کاتد ملتهب
gas discharge arrester	برقگیر تخلیه گازی
xenon discharge lamp	لامپ تخلیهای گزنون
variable discharge turbine	توربین گازی که جرم جریان ان توسط شیرها یا دریچه هایی کنترل میشود و قدرت توربین را با ارتفاع ومتغیرهای دیگر سازگارمیکند
semi self maintained discharge	تخلیه نیم وابسته
discharge indicator disc	دیسک رنگی معمولا زرد یاقرمز برای نشان دادن تخلیه سیستم اطفاء حریق
normal glow discharge	تخلیه تابناک متعارف
mistake while in discharge of duty	خطا در حین انجام وفیفه
maximum flood discharge	بده حداکثرطغیان
maximum flood discharge	بده بیشینه طغیان
low pressure discharge	تخلیه ی فشار ضعیف
lightning discharge current	جریان تخلیه
high frequency gas discharge breakdown	شکست تخلیه گازی فرکانس بالا
glow discharge cold cathode tube	لامپ مشتعل