Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
To find a clear field . To find no rivals .
میدان را خالی دیدن
Other Matches
To find a way out. To find a remedy.
چاره پیدا کردن
find
پیدا کردن
to find out
ملتفت شدن فهمیدن
to find out
دریافتن
I find it's ...
به نظر
[عقیده]
من این ...
to find in
تهیه کردن
to find in
فراهم کردن
to find f.with
گلدکردن از
to find f.with
عیب جستن از
to find out
پیداکردن
to find out
کشف کردن
find out
<idiom>
فهمیدن ،یادگرفتن
find
یافتن
find
کشف کردن پیدا کردن
find
چیز یافته مکشوف
find
یابش
find
یافتن بوی شکار
find
برنامه کمکی در ویندوز که در همه دیسکها دنبال یک فایل یا پوشه یا کامپیوتر مشخص می گردد
find
فرمان FIND
Can you find your way out?
راهتان را به خارج می توانیدپیدا کنید ؟
find
به دست آوردن
find out
دریافتن
find
جستن تشخیص دادن
i did not find a there
کسی را در انجا نیافتم
find out
مکشوف کردن
find out
کشف کردن
find out
پی بردن
find touch
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
If I find the time .
اگر وقت کنم ( کردم )
Help me find my keys.
کمک کن کلیدهایم را پیدا کنم
To find fault.
بهانه گرفتن
who seeks will find
جوینده یابنده است
to find satisfactionin any one
از کسی رضایت داشتن
Sooner or later , he wI'll find out .
دیر یا زود خواهد فهمید
site of the find
چشمه
[باستان شناسی]
site of the find
منبع
[باستان شناسی]
Can you find me a babysitter?
آیا میتوانید برای من یک پرستار بچه پیدا کنید؟
find and replace
پیدا کردن و جایگزین نمودن
What find bath.
عجب حمام خوبی است
To find fault with something ( someone ) .
از چیزی ( کسی ) عیب گرفتن
find fault with
<idiom>
ایراد گرفتن
if i find an opportunity
اگر دست دهد
to find satisfactionin any one
از کسی خوشنودیاراضی بودن
to find oneself
نیازمندیهای خودرافراهم کردن
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
to find fault with
عیب جستن
to find fault with
از ملامت کردن
to find fault with
گله کردن از
Take things as you find them.
<proverb>
مسائل را همانگونه نه هستند بپذیر .
to find oneself
بودن
Can you find me a porter?
آیا میتوانید برای من یک باربر پیدا کنید؟
to find one work
کار برای کسی پیدارکردن
if i find an opportunity
اگر مجالی باشد
if i find an opportunity
اگر فرصتی پیداکنم
to always look for things to find fault with
همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
fast bindŠfast find
جای محکم بگذارتازودپیداکنی
I have no fault to find with his work .
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
We must find a basic solution.
باید یک فکر اساسی کرد
Find demolition charges to
قوطی مواد منفجره همه منظوره
I couldnt find the way back.
نتوانستم راه بر گشت را پیدا کنم
Did you ever find that pen you lost ?
قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
There is no fault to find with my work.
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
to pick up somebody
[to find sexual partners]
بلند کردن کسی
[زنی]
[برای رابطه جنسی]
[اصطلاح روزمره]
I racked ( cudgeled ) my brain to find a solution .
به مغزم فشارآوردم تا راه حلی پیدا کنم
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight.
مثل روز روشن است ( پرواضح است )
rivals
هم اورد
rivals
طرف مقابل دعوا
rivals
رقابت کردن
rivals
هم چشمی
rivals
نظیر شبیه
rivals
هم چشمی کننده
rivals
حریف
rivals
رقیب
rivals
هم چشم
clear itself
صاف شدن
clear
فهماندن
clear
تبرئه کردن
clear
صاف کردن
clear
توضیح دادن
clear
واضح کردن
clear
: روشن کردن
clear
ترخیص کردن
clear
شفاف زدودن
clear
روشن
clear out
بیرون اوردن
clear-out
خالی کردن
to clear out
خالی کردن
to clear out
بیرون اوردن
clear
درست
clear
پاک کردن
clear
پیام کشف روشن کردن
clear
رفع خطر صاف
to clear away
جمع کردن
clear
واضح
to clear away
برچیدن
clear up
بازشدن
clear up
<idiom>
حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
clear up
مرتب کردن
see one's way clear to do something
<idiom>
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
in the clear
<idiom>
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
in the clear
<idiom>
آزادانه عیبجویی کردن
clear itself
لا افتادن
clear way
محوطه صعود
clear way
محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
clear
صاف صریح
clear
زلال
to clear off
ردکردن
clear
:اشکار
to clear off
رهاشدن از
to clear up
واریختن
to clear up
روشن کردن
clear
بطور واضح
clear out
خالی کردن
clear
جدا
all clear
خطر رفع شد
all clear
سوت رفع خطر هوایی
all clear
علامت رفع خطر
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear
نص
clear
صریح
clear
سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear
آنچه به سادگی فهمیده میشود
to be clear to somebody
برای کسی مشخص بودن
clear
پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear
تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear
کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear
روشن زدودن
clear
شفاف
all clear
شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear-out
بیرون اوردن
to be clear to somebody
برای کسی واضح بودن
clear
از گمرک دراوردن
clear
خالص کردن
clear
دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear
دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear
دفع توپ ازحوالی دروازه
clear
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear
مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear text
پیام کشف
clear text
به صورت کشف
clear the air
شک را برطرف کردن
clear starch
خوب اهارزدن
clear varnish
لاک روشن
clear the air
شک را بر طرف کردن
clear text
متن کشف
clear span
دهانه موثر
clear for running
طناب برای کشیدن ازاد است
clear hawse
زنجیرها ازادند
clear one's ears
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear sighted
بصیر
clear sighted
روشن بین
clear sightedness
روشن بینی
clear sightedness
بصیرت تیزنظری
clear span
دهانه ازاد
clear the bench
استفاده از ذخیره ها
clear timber
چوب سالم
clear to send
ترخیص به ارسال
clear picture
تصویر شفاف
stand clear
عقب توپ رفتن
stand clear
جایی را ترک کردن
stand clear
فرمان عقب توپ رو
search and clear
جستجو و پاک کردن دشمن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
master clear
کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
to clear land
زمین راصاف کردن
clear picture
تصویر واضح
clear ice
یخ شفاف
steer clear
اجتناب کردن
a clear conscience
وجدان پاک
clear varnish
لاک شفاف
clear voiced
دارای صدای صاف
as clear as crystal
<idiom>
مثل اشک چشم
[زلال]
steer clear
دور ماندن
cut clear
ازاد بریدن
clear eyed
بصیر
Let him clear out . Let him go to blazes.
بگذار گورش را گه کند
clear-cut
روشن
clear-cut
صریح
clear-cut
درست تعریف شده
clear the decks
<idiom>
همه جارا مرتب کردن
crystal clear
واضح-مبرهن
It was clear that she had lied .
دروغش معلوم شد
clear space
فضایباز
anchor clear
لنگر ازاد است
clear sky
آسمانصاف
clear key
دکمهروشن
To clear away the the rubish.
خاکروبه را جمع کردن
clear cut
صریح
clear-sighted
بصیر
clear-sighted
صاحب نظر
clear headed
هوشیار
clear headed
سرسبک
clear the air
<idiom>
برطرف کردن سوتفاهمات
clear-headed
هوشیار
clear-headed
سرسبک
It wI'll clear up by morning .
تا صبح هواصاف خواهد شد
To clear ones throat.
سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
clear-sighted
روشن بین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com