Dictiornary-Farsi | To get things moving. To set the wheels in motion. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
To get things moving. To set the wheels in motion.	کارها راراه انداختن


Search result with all words

To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.	کارها را بجریان انداختن
Other Matches

Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion).	اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد
wheels	چرخ
wheels	دور
wheels	چرخش
wheels	رل ماشین
wheels	چرخیدن
wheels	گرداندن
wheels	چرخ طایر
wheels	گردش ناو
wheels	اتحادیه ورزشی
wheels	جاروب کردن با پا
wheels	چرخ سمباده
There are wheels within wheels .	کاسه ای زیر نیم کاسه است
There are wheels within wheels . <proverb>	هر چرخ را چرخى مى چرخاند .
wheels	ساسایی
there are wheels within wheels	زیرکاسه نیم کاسه است
brake wheels	چرخ های دندانه دار
catherine wheels	رجوع شود به pinwheel
to oil the wheels	چرخها را روغن زدن
to grease the wheels	چرخ هاراروغن زدن
driving wheels	چرخهایکمکیعقب
spinning wheels	چرخ نخ ریسی
spinning wheels	دوک نخ ریسی
gear wheels	چرخ های دندانه دار
cog wheels	چرخ های دندانه دار
to skid the wheels	ترمزکردن
cogged wheels	چرخ دنده ها
cog wheels	چرخ دنده ها
gear wheels	چرخ دنده ها
cogged wheels	چرخ های دندانه دار
spinning wheels	چرخ طیار
spinning wheels	چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
spare wheels	چرخ زاپاس
steering wheels	رل
steering wheels	چرخ سکان فرمان اتومبیل
steering wheels	غربالک
to spin one's wheels <idiom>	بدون نتیجه زحمت کشیدن [اصطلاح روزمره]
steering wheels	چرخ فرمان
hell-on-wheels <idiom>	شخص غرغرو وبدخلق
suck wheels	رکاب زدن پشت سر دوچرخه سوار دیگر به منظور کاستن از فشار هوا
meals-on-wheels	سرویسآوردنغذابهدرخانه
Keep moving!	بجلو برو [بروید] !
Keep moving!	ادامه بده [بدهید ] به راه!
moving	متحرک
moving	موثر
moving stairs {pl}	پلکان های متحرک
moving staircases	پله های برقی
moving havens	مناطق ازاد از نظر حرکت زیردریاییها مناطق امن حرکت دریایی
moving stairways	پله های برقی
moving stairs {pl}	پله های برقی
non moving water	اب راکد
moving staircases	پلکان های متحرک
moving stairways	پلکان های متحرک
moving staircase	بالارو
moving staircase	پله برقی
moving screen	پوشش ممانعتی
moving screen	گشتی ممانعتی
moving loads	بارهای متحرک
moving magnet	اهنربای گردان
moving pivot	نفر لولای گردش ستون چرخش لولایی حرکت یک ستون
moving stairway	بالارو
moving stairway	پله برقی
slow moving	دارای حرکت کند
a boy is moving in with us very soon	ؤ ذخغ هس پخرهدل هد صهفا عس رثقغ سخخد
moving traffic	ترافیک در حال حرکت
moving stairway	پلکان متحرک
moving staircase	پلکان متحرک
slow moving	کالاهایی که فروختن انها مدت زیادی طول میکشد
moving staircase	پلکان خودرو
moving staircase	بالارو
moving stairway	پله روان
moving staircase	پله روان
moving stairway	پله متحرک
moving staircase	پله متحرک
moving stairway	پله رونده
moving staircase	پله رونده
moving stairway	پلکان خودرو
moving staircase	پله برقی
moving coil	قاب گردان
moving average	میانگین غلتان
moving staircases	پله های روان
moving stairways	پله های روان
moving picture	سینما
moving staircases	بالارو ها
moving stairways	بالارو ها
moving stairs {pl}	بالارو ها
moving machine	ماشین چمن زنی
moving power	نیروی جابجا کننده
earth moving	خاکبری
moving staircase	پله روان
earth moving	جابجاکردن خاک
earth moving	حمل خاک
to keep the ball moving	توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
moving stairs {pl}	پله های متحرک
moving stairways	پله های متحرک
moving staircases	پلکان های خودرو
moving head	با نوک متحرک
moving stairways	پلکان های خودرو
moving pictures	سینما
moving average	میانگین متحرک
moving picture	فیلم سینما
moving stairs {pl}	پله های روان
moving stairs {pl}	پلکان های خودرو
moving staircases	پله های رونده
moving stairways	پله های رونده
moving stairs {pl}	پله های رونده
moving staircases	پله های متحرک
moving pictures	تصویرهای متخرک تصویرهای جنبنده
motion	اشاره کردن
motion	حرکت
motion	طرح دادن
motion	پیشنهادکردن
motion	پیشنهاد
motion	جنب وجوش
motion	جنبش
motion	تکان
We've given notice that we're moving out of the apartment.	ما آگاهی دادیم که از آپارتمان بارکشی می کنیم.
moving coil instrument	دستگاه اندازه گیری قاب گردان
fast moving stock	موجودی که به سرعت کاهش می یابد
moving magnet instrument	دستگاه اندازه گیری اهنربای گردان
fast moving depression	کمفشاری سریع
moving coil galvanometer	گالوانومتر قاب یا پیچک گردان
moving magnet galvanometer	گالوانومتر اهنربای گردان
moving iron instrument	دستگاه اندازه گیری اهن گردان دستگاه اندازه گیری اهن نرم گردان
fast moving stock	کالایی که به سرعت فروخته میشود
moving coil meter	سنجه با پیچک متحرک
slow moving depression	کمفشاری کند
fast moving depression	کمفشاری تند
slow motion	کند
wave motion	انتشار موج
equation of motion	معادله حرکت [فیزیک]
upward motion	حرکت رو به بالا
wave motion	حرکت موج
wave motion	حرکت موجی
vortex motion	حرکت گردابی
vibrational motion	حرکت راتعاشی
slow motion	کند جنبی
slow motion	حرکت کند
motion [politic]	پیشنهاد
to carry a motion	پیشنهادی را اجرا کردن
to decide on a motion	در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
To set in motion.	بحرکت ؟ رآوردن
slow-motion	برپیچسرخورنده
slow motion	کند نمایی
uniform motion	حرکت متشابه
motion picture	سینما
set in motion	راه انداختن
motion study	تحرک سنجی
simple motion	حرکت ساده در خط مستقیم یادایره یا مارپیچ
helicoidal motion	حرکت پیچی یا مارپیچی
harmonic motion	حرکت هماهنگ
harmonic motion	اهنگ مرکبی که از ترکیب چند موج صوتی ساده تر ترکیب شده باشد
harmonic motion	الحان مرکب
forward motion	جنبش پیشرو
equations of motion	معادلات حرکت
perpetual motion	حرکت دائم
drift motion	حرکت سوقی
disrotatory motion	چرخش ناهمسو
constant of motion	ثابت حرکت
conrotatory motion	چرخش همسو
compound motion	حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی
sampling in motion	نمونه برداری در حال انتقال
rotational motion	حرکت چرخشی
nonliner motion	حرکت غیرخطی
oscillating motion	حرکت نوسانی
oscillatory motion	جنبش تاب وار
oscillatory motion	نوسان
motion study	مطالعه ی حرکت
motion study	حرکت پژوهی
motion analysis	تجزیه حرکت
motion analysis	تحلیل حرکات
polar motion	وسیله نشان دادن حرکات قطعات یا مایعات سیال بااستفاده از انرژی مغناطیسی حرکت قطبی
proper motion	حرکت خاص
range of motion	دامنه حرکت
relative motion	حرکت نسبی
retrograde motion	حرکت رجعی
rotary motion	حرکت دایرهای
compound motion	حرکت مرکب
circular motion	حرکت گردشی
apparent motion	حرکت فاهری
transitional motion	حرکت انتقالی
to set in motion	بجریان انداختن به جنبش اوردن
to set in motion	راه انداختن
to put in motion	بکار انداختن
motion pictures	سینما
to make a motion	اشاره کردن
to make a motion	پیشنهاد کردن بر ان شدن
to put in motion	در جنبش دراوردن
to put in motion	بحرکت در اوردن
to put in motion	راه انداختن
circular motion	حرکت دایرهای
circular motion	حرکت مستدیر
ballistic motion	حرکت پرتابی
translational motion	حرکت انتقالی
moving coil measuring mechanism	مکانیزم سنجش قاب گردان
A shocking tale . A moving story .	داستانی تکان دهنده
It is one of those things.	گاهی پیش می آید ،دیگر چه می شود کرد
things	اشیا
I must think things over.	باید راجع به این چیز ها فکر کنم
things	اسباب