English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
To hold (keep) a secret close to ones chest. رازی درسینه نگهداشتن
Other Matches
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
chest صندوق
chest جعبه
on one's chest <idiom> عین کنه چسبیدن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
chest to chest سینه به سینه
chest یخدان
chest تابوت
chest قفسه سینه
chest تابوت خزانه داری
linen chest جامهدان
chest expander کششسینه
chest trap استوپ سینه
wind chest جعبهباد
hope chest جعبهای که زن جوان جهیزیه والبسه خود را در ان میگذارد
community chest صندوق اعانه برای امورخیریه
chest set صندوق
chest set جعبه
To stick out ones chest. سینه خود را بیرون دادن
To let off steam . To get it off ones chest. دل خود را خالی کردن
ammunition chest جعبه مهمات
ammunition chest شانه فشنگ قلاب نوار فشنگ
tea chest جعبهپلاستیکیکهبرایصادراتچایاستفادهمیشود
chest pass پاس از روی سینه
chest protector لایی کلفت محافظ سینه توپگیریا داور بیس بال
chest roll چرخیدن ژیمناست از حالت ایستاده بروی سینه
I have a pain in my chest. سینه درد دارم
chest set جعبه ابزار سینه بند
chest of drawers گنجه کشودار
sea chest سی چست
ash-chest خاکستر نگه دار
sea chest مکندههای اطراف ناو
sea chest صندوقچه ملوان
limber chest جعبه حمل مهمات توپخانه جعبه پیش قطار
slop chest صندوق ملبوس وملزومات کارکنان کشتی
chest freezer فریزر صندوقی [غذا و آشپزخانه]
wind chest table میزسینهباد
freezer [chest-type] فریزر صندوقی [غذا و آشپزخانه]
in secret در خفا
keep a secret <idiom>
in secret محرمانه
secret confidential
keep the secret رازراپوشیده نگاهدار
in secret مخفیانه
keep the secret این رازرافاش نکن
to keep secret پنهان داشتن راز
secret طبقه بندی سری
secret اطلاعات سری
secret مخفیانه
secret سری
secret اسرارامیز پوشیده
to let in to a secret با رازی اشناکردن
to let in to a secret محرم رازی کردن
secret محرمانه
secret دستگاه سری
secret نهان
secret مخفی
secret رمز
secret سر مجهول
secret نهانی
secret راز
Rub this ointment ( oil ) on your chest . این روغن را به سینه ات بمال
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
the secret will open to me ان راز بمن اشکار
secret police سازمان پلیس مخفی سازمان کاراگاهی
secret agents مامور مخفی
secret agents جاسوس
trade secret فوت و فن کاسبی
trade secret اسرار بازرگانی
he proved to know the secret معلوم شد راز را میداند
to betray a secret رازی را فاش ساختن
secret agent جاسوس
the secret will open to me خواهد گردید
secret agent مامور مخفی
open secret سر افشا شده
open secret راز آشکار
secret society انجمن سری
secret service دستگاه محرمانه دولت
secret papers اوراق سری
secret papers اسناد سری
secret ballot ورقه رای مخفی دارای اسامی چاپی کاندیداها
secret ballot رای مخفی
the secret parts شرمگاه
top-secret به کلی سری
open secret <idiom> راز فاش شده
dark secret راز نهان
secret services دستگاه محرمانه دولت
top secret مخصوص افسران وخواص خیلی محرمانه
top secret به کلی سری
top-secret مخصوص افسران وخواص خیلی محرمانه
the house went into secret session تشکیل داد
secret service money اعتبار سری دولت
the house went into secret session مجلس جلسه سری
close with نزدیک شدن به دشمن
close-up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close with اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close up! پشت توپ رو !
close up از نزدیک
close انتها
close in نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close in نزدیک شدن به دشمن
close in نزدیک شدن
close چهاردیواری محوطه
close جای محصور
close-up کاملا افراشته
close-up از جلو
close چهار گوشه
close حیاط
to be quite close نزدیک به هم بودن
to close down بستن
to close down تعطیل کردن
to keep close نزدیک ماندن
close up از جلو
close up کاملا افراشته
close up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up از نزدیک
close پایان
close ایست توقف
close در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close تغییر وضع درایستادن
close by نزدیک
close نزدیک شدن به فورواردها
close نزدیک بهم
close : بستن
close by دم دست
close محصورکردن
close نزدیک به ناو
close منعقدکردن
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close مسدود کردن
close پرچم افراشته
close بستن
close نزدیک
close بن بست
close تنگ
he had a close shave of it مفت جست
close the door please بیزحمت در را ببندید
to lie or keep close پنهان بردن یاماندن
close reach نزدیکبهنقطهپایان
close-ups از نزدیک
close the door please خواهش دارم
close-up lens لنزکلوزآپ
close-ups کاملا افراشته
danger close خطر نزدیک
danger close خطرنزدیک است
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
close-ups نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close the door please اگرزحمت نیست
close-ups از جلو
close-set چشمهاینزدکبهم
close-fitting قالب تن
close corporation شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
To close the ranks . صفوف خود را فشردن
I had a close shave . خطر ؟ زبغل گوشم پرید
run close سخت دنبال کردن
of a close texture سفت باف
close-fisted <adj.> دست بسته
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
close ranks <idiom> برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
to close up the rear اخر از همه امدن
close-fitting چسباندن
close-knit صمیمی و متحد
close-knit همبسته
close-knit ریز بافت
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
close fitting قالب تن
close fitting چسباندن
close up view نمای کلوزاپ
to draw to a close به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
to close airspace محصورکردن فضای هوایی
close season فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
close control کنترل نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
close controlled رهگیری بروش کنترل نزدیک
close coordination همکاری نزدیک
close coordination هماهنگی نزدیک
close corporation شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close coupling جفتگری قوی
close defence سه مدافع
close fisted خسیس
close fistedness خشک دستی
close confinement زندان انفرادی
close confinement حبس انفرادی
close combat جنگ تن به تن
close aboard نزدیک
close aboard چسبیده به
close aboard پوشش هوایی نزدیک
close aboard نزدیک به قایق دیگر
close aneal باز پختن مسدود
close aneal گداختن مسدود
close attack سه مهاجم
close column ستون جمع
close column ستون بسته
close combat رزم نزدیک
close fistedness خست
close control رهگیری به روش کنترل نزدیک
close fit مناسب
close range مسافت نزدیک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com