English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 130 (7 milliseconds)
English Persian
To live in affluence . درنازونعمت زندگه کردن
Other Matches
affluence فراوانی
affluence وفور نعمت
affluence فراوانی ثروت
affluence وفور
live on بزندگی ادامه دادن
live on بازهم زنده بودن
where do you live کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
live-in زیست کننده در محل کار
live-in سرخانه
to live in پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
live down <idiom> جبران خطاواشتباه
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
to live through something چیزی را تحمل کردن
to live through something طاقت چیزی را داشتن
to live through something تاب چیزی را آوردن
live به سر بردن
live down باخاطرات زنده ماندن
live تحت پتانسیل
live : زندگی کردن زیستن
live مهمات جنگی
live موثر
live دایر
live زنده
live زنده کردن
live فشنگ جنگی
live جریان دار
live سرزنده
live :زنده
live زنده بودن
live برقدار
live تیراندازی جنگی
to live to oneself تنها زندگی کردن
to live fast ولخرجی کردن
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
live wires سیم زنده
live wires سیم برقدار
live wire آدم پر حرارت و با پشتکار
live wire سیم زنده
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
to live in luxury درنعمت زیستن
live wire سیم برقدار
to live in luxury خوش گذرانی کردن
to live in privacy تنهازیستن
to live in reproach بخواری یا مذلت زیستن
we eat that we may live میخوریم برای اینکه زنده باشیم
to live fast خوش گذرانی کردن
live wires آدم پر حرارت و با پشتکار
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
How can you know the value of water -you who live . <proverb> تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى .
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
To live off ones capital . ازمایه خوردن
How many people live here ? چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
Where dose she live ? کجا زندگی می کند ؟
live ball توپ زنده
live in a small way با قناعت زندگی کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
live lining ماهیگیری در رودخانه که نخ و قلاب با جریان اب حرکت می کنند
live bag توری که ماهی را در زیر اب زنده نگهمیدارد
live load بارزنده
live load سربار
live load بار زنده
live load بار رونده
live forever زندگی ابدی
live load بارموثر
live forever ابرون ریشه دار
live forever ابرون گس
live fire تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
live ball توپ در جریان
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
it is impossible to live there در انجا میسرنیست
live ammunition مهمات جنگی
live bearing زنده زا
live box جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
live data داده موثر
does your father live ایا پدر شما زنده است
live exercise تمرین رزمی حقیقی
live exercise تمرین با تیر جنگی
live out the night شب را بسر بردن
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
live round گلوله جنگی
live round تیر جنگی
live steam بخار زنده
long live پاینده باد
long live زنده باد
live stock چارپایان اهلی
live stock مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
live vessel شناوه با خدمه
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
live out the night شب را صبح کردن
to die or to live مردن یازیستن
to live extempore دست بدهن بودن یازندگی کردن
live oak بلوط ویرجینیا
to live beyond one's means بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
live up to one's income به اندازه درامد خود خرج کردن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
to live at the expense of society روی دوش جامعه زندگی
to live like cat and dog دائما با هم جنگ و دعوا داشتن [زن و شوهر]
to live a long life عمر دراز کردن
live copy paste کپی الصاق مستقیم
to live at hack and manger درفراوانی زیستن
live from hand to mouth <idiom> پول بخور نمیر داشتن
to live at the expense of society بار دیگران شدن
To live a seeluded life. درگوشه تنهائی بسر بردن
I live in the apartment(flat) below. درآپارتمان زیری زندگه می کنم
(live off the) fat of the land <idiom> بهترین از هرچیز را داشتند
I live a very regular life . زندگی خیلی منظمی دارم
We live in the Machine Age . ما درعصر ماشین زندگه می کنیم
live load reduction کاستن از بار زنده
To live in a fools paradise . گول خوشیهای خیالی وزود گذر را خوردن
To live from hand to mouth . دست به دهن زندگه کردن
May his soull live in peace. روحش شاد باشد
The doctors dont think she wI'll live. پزشکان امیدی به زنده ماندن اوندارند
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
To live a long life . عمر طولانی (زیاد ) کردن
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
By trying to live like a king one ends by drawing . <proverb> آخر شاه منشى کاه کشى است .
My name is "Oliver Pit" and live in Berlin. اسم من الیور پیت هست و در برلین زندگی میکنم.
Most home helps prefer to live out. بسیاری از کارگران خانگی ترجیح می دهند بیرون از خانه زندگی کنند .
To live on borrowed money . To play for time . این کلاه آن کلاه کردن ( کلاه کلاه کردن )
They live abroad for the greater part of the year. آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
people who live in glass houses should not throw stones <idiom> هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com