Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
To pamper ( solicit ) someone . To play up to someone .
ناز کسی را کشیدن ( منت کشیدن )
Other Matches
pamper
نازپرورده متنعم کردن
pamper
بناز پروردن
solicit
درخواست کردن
solicit
درخواست یا تقاضا کردن از
solicit
التماس کردن
solicit
خواستن
solicit
تقاضا کردن جلب کردن
solicit
تشجیع کردن خواستاربودن
solicit
بیرون کشیدن وسوسه کردن
to solicit an office
درخواست ازیک شرکت
To beg (solicit ) someone favour .
از کسی منت کشیدن
play off
<idiom>
رفتار مختلف با اشخاص
let us play
بازی کنیم
play up
<idiom>
پافشاری کردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
in play
در شرف ضربه زدن به توپ
in play
بطور غیر جدی
play away
به بازی گذراندن
play away
باختن
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
in play
به شوخی
to play first f.
ویولون اول
to play up
درست و حسابی بازی کردن
to play upon
سو استفاده کردن از
to play away
ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
to play upon
گول زدن
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
to play at
خواهی نخواهی اقدام کردن
play off
<idiom>
ثابت ماندن بازی دوتیم
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
to play at
شرکت کردن در
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
to play at
داخل شدن در
play by play
پخش رادیویی
play on
سوء استفاده کردن از
play out
تا اخر ایستادگی کردن
play out
تا اخرایفا کردن
play out
تا اخر بازی کردن
play out
بپایان رساندن
play out
خسته کردن ماهی
play through
رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up
اطمینان دادن به
play up
تاکید کردن
to play
با وسائل پست سو استفاده کردن
play off
از سر خود واکردن
play by play
پخش رادیویی مسابقه
play down
بازی در وقت اضافه
we used to play there
ما انجا بازی میکردیم
we used to play there
.......
play for one
حفظ توپ
by-play
حرکات یا مکالمات فرعی
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play
کار یا نمایش ثانوی
play off
مسابقه را باتمام رساندن
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play up to
پشتیبانی کردن از
play
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play
بازی کردن
play
خلاصی داشتن
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play
خلاصی بازی
play
حرکت ازاد
play
تفریح کردن ساز زدن
to play the d.
شیطنت کردن
play
بازی
Let's play for keeps.
بیا جدی بازی کنیم.
[روی پول یا هر چیزی بها دار]
play
رقابت
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play
ضربه به توپ
play
تفریح بازی کردن
play
الت موسیقی نواختن
play
زدن
play
رل بازی کردن
play
روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play
نمایش نمایشنامه
play
اداره مسابقه
play
کیفیت یاسبک بازی
play
شرکت درمسابقه انفرادی
to play one f.
بکسی ناروزدن
to play first f.
پیش قدم بودن
to play itself out
اتفاق افتادن
out of play
توپ مرده
to play itself out
رخ دادن
come into play
روی کار امدن
to play it
با وسائل پست سو استفاده کردن از
all play all
مسابقه دورهای
play at
وانمود کردن
to play off
سنگ رویخ کردن
to play in or out
با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
child's play
بازی کودکان
to play the woman
جرامدن
child's play
هر کار بسیار آسان
play-act
بازی کردن
play-act
وانمود کردن
play-act
نقش داشتن
to play square
راست وحسینی بازی کردن
to play the truant
ازاموزشگاه گریز زدن
play-acted
ادا در آوردن
play-act
تو بازی رفتن
play-act
ادا در آوردن
play-acted
بازی کردن
play-acted
نقش داشتن
play-acted
وانمود کردن
play-acted
تو بازی رفتن
child's play
بچه بازی
to play the truant
از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play the man
مرد بودن
to play the deuce with
خراب کردن
to play the fool
مسخرگی کردن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
to represent a play
داستانی را نمایش دادن
to play the fool
احمقانه رفتارکردن
to play the fool
ابلهی کردن
what instrument can you play?
چه سازی میتوانیدبزنید
what instrument can you play?
کدام ساز را ...
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to play up to another actor
بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to play the deuce with
ضایع کردن
to play the woman
گریه کردن ترسیدن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the game
رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the man
مردانگی کردن
to play the fool
لودگی کردن
play-acting
بازی کردن
play music
موسیقی ساختن
to play with fire
با آتش بازی کردن
[همچنین اصطلاح مجازی]
to play with fire
آتش روشن کردن
as good as a play
<idiom>
مثل فیلم
play with fire
<idiom>
بازی باجان خود
play the field
<idiom>
با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play second fiddle to someone
<idiom>
ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play one's cards right
<idiom>
از فرصتهای خود سودبردن
play on words
<idiom>
بازی با کلمات
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play music
موزیک ساختن
play music
آهنگ ساختن
to play
[the]
harp
چنگ زدن
[موسیقی]
to play soccer
فوتبال بازی کردن
to play football
فوتبال بازی کردن
foul play
ناجوانمردی
foul play
<adj.>
ناجوانمردی
to play it safe
با احتیاط عمل کردن
[اصطلاح روزمره]
play hooky
<idiom>
از مدرسه یا کار دررفتن
play footsie
<idiom>
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play/pause
دکمهنمایشوایست
play key
کلیدپلی
play button
دکمهشروع
on/play button
کلیدشروعبهکار
play-acts
ادا در آوردن
play-acts
تو بازی رفتن
play-acts
وانمود کردن
play-acts
نقش داشتن
play-acts
بازی کردن
play-acting
ادا در آوردن
play-acting
تو بازی رفتن
play-acting
وانمود کردن
nativity play
نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
nativity play
کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
role play
بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
play footsie
<idiom>
از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play by ear
<idiom>
توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
To play cards .
ورق بازی کردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love .
عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
To play ones last card
آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play.
کار بدون تفریح
A 4-cat play.
نمایش در 4 پرده
Do you know how to play this game ?
این بازی رابلد هستید ؟
play-acting
نقش داشتن
to play possum
خودرا بنا خوشی زدن
play therapy
بازی درمانی
fair play
شرایط برابر
play fair
مردانه بازی کردن
appeal play
تقاضای بازیگر برای اعلام رای داور نسبت به خطای حریف
play fair
مردانه معامله کردن
play day
روزبیکاری یا تعطیل
play club
نوک چوبی
play club
دربازی گلف چوگان
dangerous play
بازی خطرناک
doll play
عروسک بازی
draw play
ضربه عمدی با انتهای گوی گلف
play bill
اعلان نمایش
fair play
رازی
play fellow
همبازی کودکان
play foul
نامردی کردن
play the hypocrite
تدلیس کردن
play the field
شرط بندی روی همه
play the ball
با دریبل صاحب توپ شدن
play the ball
حفظ توپ با دریبل
play out one's option
ادامه بازی در تیم پس ازپایان قرارداد بدون قراردادجدید
play offs
مسابقههای حذفی پایان فصل
play marking
حرکات تهاجمی
play marker
طراح حمله
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com