Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
To pass (fail,flunk) an exam.
درامتحان قبول ( رد )شدن
Other Matches
To flunk a course . To fail an exam.
در امتحان رد شدن
To pass the exam on the first try.
یک ضرب در امتحان قبول شدن
flunk
شکست خوردن
flunk
چیدن موجب شکست شدن
flunk
شکست
exam
examination=not
to write an exam
امتحان کتبی نوشتن
to mug up
[British E]
for an exam
فشرده درس خواندن
[برای امتحانی]
to swot
[British E]
for an exam
فشرده درس خواندن
[برای امتحانی]
The exam was too easy for words .
امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
How many students passed the exam?
چند نفر در امتحان قبول شدند؟
He feels shame at failing in his exam .
ازاینگه در امتحان مردود شده خجالت می کشد
fail out
ریزش کردن
without fail
حتما البته بی تخلف
fail
مردود شدن
fail
رد شدن قصور ورزیدن
fail
عقیم ماندن ورشکستن
fail
وا ماندن
fail
درماندن
fail
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail
ورشکست شدن
fail
قصور کردن
fail
سیستمی که پس از خرابی بخشی از آن هنوز کار میکند
fail
سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fail
رد شدن
fail
شکست خوردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail safe
تخریب امن
fail safe
ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
fail safe
با خرابی امن
fail-safe
با خرابی امن
fail back
پشتیبان
fail-safe
تخریب امن
fail-safe
ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
fail back
یدکی
fail soft
با خرابی تدریجی
fail soft
با خرابی ملایم
fail soft
تخریب
fail soft
تخریب تدریجی
fail softly
با خرابی ملایم
fail softly
با خرابی تدریجی
to fail
[memory]
وا ماندن
[حافظه یا خاطره]
to fail
[memory]
درماندن
[حافظه یا خاطره]
fail safe system
سیستمی که برای جلوگیری ازخرابی طراحی شده است سیستم با خرابی ملایم
to fail to provide an answer
درماندن در دادن پاسخ
power fail restart
سهولتی که یک کامپیوتر راقادر می سازد تا پس از قطع برق به عملیات عادی خودبرگردد
How did you make out? Did you succeed or fail?
شیری یا روباه ؟
You wI'll fail unless you work harder .
موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
His deeds fail to square with his words.
عملش با حرفش نمی خواند
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass on
پیش رفتن
pass on
در گذشتن
pass through
دیدن
pass through
متحمل شدن
pass over
غفلت کردن
pass over
عید فصح
pass out
مردن ضعف کردن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
pass on
دست بدست دادن
pass on
ردکردن
pass over
چشم پوشیدن
pass off
نادیده گرفتن
second pass
گذر دوم
one pass
تک گذری
one pass
یک گذری
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
pass away
مردن
pass away
درگذشتن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass by
ول کردن
pass off
برطرف شدن
pass off
برگزار شدن
pass off
تاشدن
pass off
بیرون رفتن
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass over
عید فطر
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
to pass on
رخ دادن
to pass over
چشم پوشیدن از
to pass over
صرف نظرکردن از
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
two pass
دو گذری
two pass
دوگذری
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass on
<idiom>
مردن
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
over-pass
پل هوایی
over-pass
پل روگذر
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
to pass on
امدن
to pass on
درگذشتن
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass
واقع شدن
to come to pass
روی دادن
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way
گذشتن
to pass a way
درگذشتن
to pass a way
مردن نابود شدن
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass off
ازمیان رفتن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
to pass off
تاشدن
to pass off
بیرون رفتن
to pass off
خارج شدن
to pass on
پیش رفتن
to pass on
گذشتن
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass
اتصال کوتاه
pass
تصویب شدن
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
معبر
pass
گردنه
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
اجازه عبور
pass
معبر جنگی
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
عبورکردن
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass
شنت کردن
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
گذراندن
pass
گذر
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
by pass
لوله فرعی
by pass
گذرگاه فرعی
by pass
دور زدن مانع
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
pass
کلمه عبور
pass
گردونه گدوک
pass
رایج شدن
pass
پاس دادن
pass
رد شدن سپری شدن
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
pass
پاس
pass
وفات کردن
pass
تمام شدن
pass
قبول کردن
pass
رخ دادن
come to pass
اتفاق افتادن
come to pass
رخ دادن
pass
تصویب کردن قبول شدن
pass
عبور کردن
pass
گذشتن
pass
اجتناب کردن
pass
گذر عبور
pass
گذراندن تصویب شدن
pass
پروانه
pass
بلیط
pass
جواز گذرنامه
pass
جواز
pass
راه
pass
گذرگاه
to pass in review
سان دیدن
to pass into silence
فراموش شدن
to pass into silence
مسکوت عنه ماندن
to pass muster
پذیرفته شدن
to pass muster
در بازدیدارتش و مانند انها
amountain pass
گدوک
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
to pass off a counterfeit
چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
to pass the buck to somebody
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
amountain pass
گردنه
amountain pass
راه باریک درکوه
to bring to pass
بوقوع رساندن
band pass
باندعبور
band pass
نوار گذر
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a dividend
سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a resolution
مقر رداشتن
band pass
نوار عبور
band pass
صافی میان گذر
backward pass
پاس عرضی یا به عقب
bach pass
پاس به عقب
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass by any thing
رعایت نکردن
amountain pass
شعب
to pass one's word
قول دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to pass the ball to somebody
توپ را به کسی پاس دادن
pass a judgement
قضاوت کردن
two pass assmbler
هم گذر دو گذری
wall pass
پاس مستقیم
by-pass taxiway
محلعبورلولهآب
ore pass
عبورسنگمعدن
boarding pass
کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
free pass
مجوزورود
to get a pass in physics
در امتحان فیزیک قبول شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com