English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
To pass away with ones wish unfulfI'lled . آرزویی را بگور بردن
Other Matches
I was literally ( nearly , almost ) kI'lled . I was within an ace of being kI'lled. چیزی نمانده بود کشته بشوم
He was nearly kI'lled . نزدیک بودکشته شود
They were all either kI'lled ou taken prisoners . همگی آنها کشته یا گرفتا رشدند
Strange to say he was not kI'lled. عجب آنکه کشته نشد
He was kI'lled on the spot. جابجا کشته شد
To have a tooth fI'lled. دندان پرکردن
He is strong-wI'lled. آدم با اراده ای است
His wish was fulfI'lled. آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
To have a tooth fI'lled. دندان پر کردن
No sooner was he gone than he was kI'lled . رفتن همان ( همانا ) وکشته شدن همان
The kI'lled and the wounded. کشته وزخمی ( در جنگ وغیره )
The bottle is fI'lled up with water بطری با آب پر شده است
The situation is fI'lled with impending troubles (incidents). اوضاع آبستن حوادث است
one pass یک گذری
one pass تک گذری
to pass on گذشتن
two pass دوگذری
two pass دو گذری
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
to pass over صرف نظرکردن از
pass off برطرف شدن
to pass on درگذشتن
to pass on امدن
to pass on رخ دادن
to pass over چشم پوشیدن از
by pass دور زدن مانع
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
by pass شنت کردن
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass اتصال کوتاه
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
come to pass اتفاق افتادن
come to pass رخ دادن
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
pass off <idiom> تظاهر کردن
to pass on پیش رفتن
to pass off خارج شدن
to pass off بیرون رفتن
pass on دست بدست دادن
pass on ردکردن
pass on در گذشتن
pass on پیش رفتن
pass off نادیده گرفتن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass off به حیله از خود رد کردن
pass off بیرون رفتن
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass out مردن ضعف کردن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through دیدن
pass through متحمل شدن
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
pass over چشم پوشیدن
pass over غفلت کردن
pass over عید فطر
pass over عید فصح
pass off تاشدن
pass off برگزار شدن
pass away مردن
second pass گذر دوم
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for قلمدادشدن بجای
to pass off ازمیان رفتن
to pass off برگذارشدن گذشتن
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass off تاشدن
pass away درگذشتن
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
to come to pass واقع شدن
to come to pass روی دادن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way گذشتن
to pass a way درگذشتن
pass by ول کردن
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
to pass a way مردن نابود شدن
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass گذر
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass معبر
pass مسیر کوتاه جنگی
pass اجازه عبور
pass معبر جنگی
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass رد کردن چوب امدادی
pass تصویب شدن
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass عبورکردن
pass کلمه عبور
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
pass پاس
pass وفات کردن
pass تمام شدن
pass قبول کردن
pass رخ دادن
pass تصویب کردن قبول شدن
pass رد شدن سپری شدن
pass عبور کردن
pass پاس دادن
pass رایج شدن
pass اجتناب کردن
pass جواز
pass گذراندن تصویب شدن
pass بلیط
pass جواز گذرنامه
pass پروانه
pass گردونه گدوک
pass راه
pass گذرگاه
pass گذر عبور
pass گذشتن
pass off <idiom> جنس را آب کردن
over-pass پل هوایی
by pass لوله فرعی
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
by pass گذرگاه فرعی
over-pass پل روگذر
pass on <idiom> مردن
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
pass گذراندن
pass گردنه
to pass by any thing رعایت نکردن
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
to pass a disease on بیماری منتقل کردن
pass a judgement قضاوت کردن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
to get a pass in physics در امتحان فیزیک قبول شدن
make a pass at someone <idiom>
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
sell to pass خیانت به مرام دسته خودکردن
shovel pass پاس از زیر بازو
shovel pass پاس اززیر بازو
slap pass پاس اریب
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
to bring to pass بوقوع رساندن
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
three pass assembler همگذار سه گذره
to pass one's word قول دادن
To pass the exam on the first try. یک ضرب در امتحان قبول شدن
to pass in review سان دیدن
to pass into silence فراموش شدن
to pass into silence مسکوت عنه ماندن
to pass muster پذیرفته شدن
to pass muster در بازدیدارتش و مانند انها
two pass assembler همگذار دوعبوری
two pass assembler همگذار دو گذره
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
triangular pass پاس مثلثی
triangle pass پاس مثلثی
to pass off a counterfeit چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
two pass assmbler هم گذر دو گذری
wall pass پاس مستقیم
by-pass taxiway محلعبورلولهآب
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a dividend سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a resolution مقر رداشتن
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
free pass مجوزورود
boarding pass کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
ore pass عبورسنگمعدن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass one's view از نظرگذشتن
sell the pass خیانت به مرام دسته خودکردن
lift pass پاس عمقی
dummy pass معبر کور
drop pass پاس بعقت
docl pass گواهی که پس از پرداخت هزینههای لنگرگاه به صاحب کشتی داده میشود
docl pass گواهی ورود به لنگرگاه یاخروج از ان
dig pass پاس از نزدیک زمین
diamond pass کالیبر الماسی
diagonal pass پاس مورب
cogging pass رخده شمش
cogging pass کالیبر شمشه
chest pass پاس از روی سینه
pass an opinion افهار عقیده کردن
flat pass پاس به دریافت کننده درمنطقه بالا
flat pass رخده مسطح
lead pass پاس به یار
lateral pass پاس توپ فوتبال از پهلو
khyber pass تنگه خیبر
jump pass پاس در حال پرش
inside pass مبادله چوب در امدادی
hook pass پاس هوکی
high pass پاس بلند
gravel pass شن گیر
foream pass پاس با ساعد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com