English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
Other Matches
re examination بازپرسی مجدد
examination امتحان
examination محک
examination امتحان ازمایش
examination ازمایه
examination ازمون
examination تست
examination امتحان
examination آزمایش
examination آزمون
examination رسیدگی
examination بازرسی معاینه
to take an examination امتحان دادن
examination معاینه
examination بررسی
examination معاینه کردن
self examination درون خویشتن بینی
self examination خود ازمایی
re-examination بازپرسی مجدد
examination استنطاق
examination معالجه کردن بازجویی امتحان کردن
examination بازپرسی
examination رسیدگی معاینه
examination بازرسی
re examination پرس ازمایی مجدد
re-examination پرس ازمایی مجدد
to sit for an examination در امتحانی وارد شدن یاشرکت کردن
cross examination استنطاق
cross-examination پرسش و مقابله
cross-examination بازپرسی
mental examination معاینه روانی
psychiatric examination معاینه روانپزشکی
bar examination امتحان وکالت
to give an examination امتحان کردن
to give an examination صورت امتحان دادن
examination of the soil ازمایش خاک
examination anxiety اضطراب امتحان
essay examination امتحان انشایی
cleared without examination ترخیص بدون بازرسی
To cheat in an examination. درامتحان تقلب کردن
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
cross examination بازجویی استنطاق بازجویی از شهود مواجهه دادن شهود
cross examination بازپرسی
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
cross examination بازجویی همگانی
cross examination بازرسی
qualifying examination امتحان صلاحیت
previous examination نخستین امتحانی که درجه A.B در کمبریج باید داد
soil examination بررسی و ازمایش زمین ازمایش خاک
sit for an examination در امتحانی شرکت کردن
To sit for an examination. درامتحان شرکت کردن
graduate record examination جی ار ای
graduate record examination امتحان ورودی بعد ازلیسانس
examination of witness's eligibility تزکیه
To mark the examination papers . ورقه های امتحان رانمره دادن
ceeb (college entrance examination board شورای امتحانات ورودی
The regulations prescribe that all employees must undergo a medical examination. آیین نامه تجویز می کند که همه کارکنان باید آزمایش پزشکی بدهند.
over-pass پل هوایی
to pass on درگذشتن
come to pass رخ دادن
to pass on امدن
two pass دو گذری
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
two pass دوگذری
to pass over صرف نظرکردن از
to pass over چشم پوشیدن از
to pass on رخ دادن
pass through متحمل شدن
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
to pass on گذشتن
second pass گذر دوم
pass on ردکردن
pass on در گذشتن
pass on پیش رفتن
pass off نادیده گرفتن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass off به حیله از خود رد کردن
pass off بیرون رفتن
pass off تاشدن
pass off برگزار شدن
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass out مردن ضعف کردن
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through دیدن
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass واقع شدن
pass over چشم پوشیدن
pass over غفلت کردن
pass over عید فطر
pass over عید فصح
pass off برطرف شدن
to come to pass روی دادن
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass off ازمیان رفتن
to pass off برگذارشدن گذشتن
to pass off تاشدن
to pass off بیرون رفتن
to pass off خارج شدن
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
one pass یک گذری
one pass تک گذری
pass on دست بدست دادن
to pass for قلمدادشدن بجای
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
pass by ول کردن
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
to pass a way گذشتن
to pass a way درگذشتن
pass away درگذشتن
pass away مردن
to pass a way مردن نابود شدن
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass on پیش رفتن
come to pass اتفاق افتادن
pass معبر
pass گذراندن
pass گذر
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass گذراندن تصویب شدن
pass جواز
pass کلمه عبور
pass بلیط
pass گذر عبور
pass گذرگاه
pass راه
pass گردونه گدوک
pass پروانه
pass جواز گذرنامه
pass وفات کردن
pass عبورکردن
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass تصویب شدن
pass رد کردن چوب امدادی
pass مسیر کوتاه جنگی
pass گردنه
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass معبر جنگی
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass اجتناب کردن
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
by pass دور زدن مانع
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
pass on <idiom> مردن
by pass لوله فرعی
by pass گذرگاه فرعی
pass رد شدن سپری شدن
pass عبور کردن
pass گذشتن
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
by pass شنت کردن
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass اتصال کوتاه
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
pass off <idiom> تظاهر کردن
pass off <idiom> جنس را آب کردن
pass تصویب کردن قبول شدن
pass پاس دادن
pass اجازه عبور
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
pass تمام شدن
pass قبول کردن
over-pass پل روگذر
pass رایج شدن
pass رخ دادن
pass پاس
three pass assembler همگذار سه گذره
to bring to pass بوقوع رساندن
to pass one's word قول دادن
shovel pass پاس از زیر بازو
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
shovel pass پاس اززیر بازو
to pass in review سان دیدن
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
spot pass پاس غیرمستقیم
slap pass پاس اریب
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
by-pass taxiway محلعبورلولهآب
wall pass پاس مستقیم
two pass assmbler هم گذر دو گذری
two pass assembler همگذار دوعبوری
two pass assembler همگذار دو گذره
pass a judgement قضاوت کردن
triangular pass پاس مثلثی
to pass a disease on بیماری منتقل کردن
ore pass عبورسنگمعدن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
To pass the exam on the first try. یک ضرب در امتحان قبول شدن
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
make a pass at someone <idiom>
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com