English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
To pass the news by word of mouth . خبری را در دهان به دهان پخش کردن
Other Matches
to pass on [information or news] به بقیه اطلاع دادن
by word of mouth شفاهی
by word of mouth زبانی
word of mouth کلمات مصطلح
word of mouth <idiom> از منبع موثق
word of mouth صدای کلمه شفاهی
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass one's word قول دادن
mouth to mouth method method air expired
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
keep up with the news <idiom> حفظ اطلاعات
Thats no news to me. این برایم خبر جدیدی نیست ( قبلا می دانستم )
what news خبرتازه چه دارید
news خبر
what news چه خبر تازه دارید
news اخبار
news اوازه
The news got round that he has come. خبرپیچیدکه اوآمده است
Job's news خبر بد
news vendor روزنامه فروش
news stand جایگاه فروش روزنامه
The news shocked me. این خبر مرا تکان داد (هول کردم )
to break news فاش کردن اخبار
They were devastated by the news. این خبر آنها را بسیار پریشان کرد.
That was exhilarating news. روح این خبر روحم را شاد کرد
What is the latest news? آخرین خبرها ( اخبار ) چیست ؟
unofficial news خبر غیر رسمی
to skim ones the news به اخبارنگاهی سطحی کردن
break the news <idiom> اول ازهمه خبر را رساندن
good news مژده
good news خبر خوش
news agency آژانس خبری
hot news خبر دست اول
news conference مصاحبه و کنفرانس مطبوعاتی
news conferences مصاحبه و کنفرانس مطبوعاتی
The news bowled her over . این خبر کمرش را شکست
news agent روزنامه فروش
news agent خبرگزار
news print کاغذروزنامه
news reader نرم افزاری که به کاربر امکان مشاهده لیست گروههای خبری و خواندن مقالات چاپ شده در هر گروه یا ارسال آن مقاله را میدهد
news room اطاق روزنامه خوانی
news writer خبرنگار
impartation of news رساندن یا ابلاغ خبر
news agencies بنگاه خبرگزاری
news-stands جایگاه فروش روزنامه
news-stand جایگاه فروش روزنامه
news agencies آژانس خبری
news agency بنگاه خبرگزاری
daily news paper روزنامه یومیه
The news caused a sensation. خبر مثل توپ صدا کرد
He cried the news all over the town . با داد وفریاد خبررا ؟ رشهر پرکرد
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
Bad news travels fast . <proverb> خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
mouth دهنه زدن
mouth گفتن
mouth دهان
mouth ادا و اصول در اوردن
mouth دهانه
mouth مصب
mouth در دهان گذاشتن
mouth مدخل بیان
mouth صحبت
down in the mouth لب و لوچه اویخته
down in the mouth افسرده
dry mouth زروستومی [پزشکی]
adders mouth تعلب امریکایی
hard mouth بد لگامی
hard mouth بد دهنگی
mouth filling گزاف
roof of the mouth کام
mouth filling غلنبه
lion mouth جا یا وضع خطر ناک
melt in one's mouth <idiom> خوشمزه بودن
take the words out of someone's mouth <idiom> حرف دیگری راقاپیدن
mouth of the furnace دهانه کوره
mouth filling مطنطن
I foamed at the mouth . دهانم کف کرد
river mouth دهانه رودخانه
mouth filling بلند
mark of mouth نشان پیری در اسب که ازگودی دندانش پیدا است
take the words out of someone's mouth <idiom> سخن از زبان کسی گفت
goal mouth دهانه دروازه
to give mouth عو عو کردن
bird's-mouth شکاف سه گوشه
keep one's mouth shut <idiom>
to shoot one's mouth off <idiom> زیادی حرف زدن
to shoot one's mouth off <idiom> لاف آمدن
to shoot one's mouth off <idiom> چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
hand to mouth <idiom>
foot and mouth یکجور ناخوشی واگیردار با تب در جانوران شاخدار
to shoot one's mouth off <idiom> بدون فکر حرف زدن
He has a big mouth. او [مرد] آدم دهن لقی است.
roof of the mouth سقف دهن
roof of the mouth سنق
roof of the mouth مذاق
dry mouth خشکی دهان [پزشکی]
to purse one's mouth [up] قهر کردن
foam at the mouth <idiom> خیلی عصبانی شدن
mouth organs ارغنون دهنی
to strike one in the mouth توی دهن کسی زدن
mouth-watering لذیذ
mouth-watering دهان آب انداز
mouth-watering خوشمزه
jointed mouth دهانهاتصال
hand-to-mouth محتاج گنجشک روزی
big mouth حرف مفتزن
hand-to-mouth دست بدهان
hand to mouth دست بدهان
You took the words out of my mouth. جانا سخن از زبان ما می گویی
big mouth دهنلق
mouth organs ساز دهنی
big mouth آدم پرحرف و کوتهبین
mouth organ ارغنون دهنی
hand to mouth محتاج گنجشک روزی
mouth organ ساز دهنی
big mouth پس گو
It melts in the mouth در دهان آب میشود(نرم و لذیذ است )
My mouth watered. دهانم آب می افتاد
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
put one's foot in one's mouth <idiom> نسنجیده حرف زدن
jump into the lion's mouth <idiom> خود را توی دهان افعی انداختن
drowned river mouth مصب
drowned river mouth دهانه
to make a wry mouth لب و لوچه در هم کشیدن
look a gift horse in the mouth <idiom> شکایت از هدیهای که کامل نیست
put words in one's mouth <idiom> چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
living from hand to mouth <idiom> دست به دهان زندگی کردن
a hand to mouth existence <idiom> دست به دهان زندگی کردن
a hand to mouth existence <idiom> دستش به دهانش می رسد
living from hand to mouth <idiom> دستش به دهانش می رسد
Never look a gift horse in the mouth. <proverb> دهان اسب پیشکشى را هرگز معاینه نکن .
foot-and-mouth disease تب آفتی
live from hand to mouth <idiom> پول بخور نمیر داشتن
hand to mouth reaction واکنش دست به دهان بردن
foot-and-mouth disease تب برفکی
straight from the horse's mouth <idiom> درست از خود شخص نقل قول کردن
dry mouth syndrome خشکی دهان [پزشکی]
make one's mouth water <idiom> ازبوی غذا به هوس افتادن
To live from hand to mouth . دست به دهن زندگه کردن
dry mouth syndrome زروستومی [پزشکی]
commissure of lips of mouth سطحاتصالدولب
born with a silver spoon in one's mouth <idiom> باثروت به دنیا آمدن
leave a bad taste in one's mouth <idiom> حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
To put the words in somebodys mouth. حرف دردهان کسی گذاشتن
I was scared stiff. I had my heart in my mouth. دل تو دلم نبود
To put the words into someones mouth. حرف توی دهن کسی گذاشتن
It left a good taste in my mouth . مزه اش توی دهانم ماند
To be born with a silver spoon in ones mouth . درناز ونعمت بدنیا آمدن
Perhaps you are waiting for the plums fall into your mouth. لابد انتظار داری که لقمه را بجوند ودهانت بگذارند
It is not a pottage so hot as to burn the mouth . <proverb> آش دهن سوزى نسیت .
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
the morning hour has gold in its mouth <proverb> سحرخیز باش تا کامروا باشی
a closed mouth catches no flies <proverb> تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
Hand, foot and mouth disease [HFMD] بیماری دست، پا و دهان [پزشکی]
as soonn as he opened his mouth, he put his foot in it <idiom> دسته گل به آب داد
word بالغات بیان کردن
word لغات رابکار بردن
word فرمان
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word عهد
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
word واژه
word قول
word پیغام خبر
i came across a word بکلمه ای برخوردم
word لغت
word لفظ
in a word <idiom> به طور خلاصه
word گفتار
word واژه سخن
word حرف
word عبارت
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
in one word خلاصه اینکه مختصرا
word مشابه 10721
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word تعداد کلمات در فایل یا متن
keep to one's word سر قول خود بودن
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
last word حرف اخر
last word اتمام حجت
in one word خلاصه
say the word <idiom> علامت دادن
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
in a word خلاصه اینکه مختصرا
last word بیان یا رفتار قاطع
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
to keep to one's word سرقول خودایستادن
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
the last word حرف اخر
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
the last word سخن قطعی
the last word ک لام اخر
the last word سخن اخر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com