English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
Other Matches
What foreign language do you know? کدام زبان خارجی رامی دانید ؟
What foreign language do you speak ? با کدام زبان خارجی آشناهستید ؟
tp perfect oneself in an art در هنری سرامد یا کامل شدن
tp perfect oneself in an art در فنی متخصص شدن
To belittle one self . To make oneself cheap . To lower oneself . خود را کوچک کردن (سبک حقیر پست )
To belittle oneself . To make oneself cheap. خود را سبک کردن ( تحقیر نمودن )
The foreign ministry. the ministry of foreign affairs. وزارت امور خارجه
perfect مام
perfect عالی ساختن
perfect درست
perfect کاملا رسیده تکمیل کردن
perfect بی عیب تمام عیار
perfect تکمیل کردن
perfect کامل
perfect ساختن چیزی که کاملا درست است
perfect کاملا درست و بدون غلط
It is a perfect fit. کاملا" اندازه است ( لباس ،کفش وغیره )
in perfect trim کاملا اراسته یا اماده
to be the perfect fit <idiom> مو نمی زند
present perfect مربوط به ماضی نقلی ماضی نقلی
perfect monopoly انحصار کامل
perfect arch قوس دور تمام
perfect pitch رجوع شود به pitch absolute
perfect number عدد بی کاست
perfect participle وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
perfect foresight پیش بینی کامل
letter perfect از بر
perfect market بازار کامل
perfect liquid نقدینه کامل
perfect end همه تیرها به هدف
perfect information اطلاعات کامل
perfect infinitive مصدری که با اسم مفعول ساخته میشودو جای ماضی کامل را میگیرد
perfect fluid سیال کامل
perfect foresight اینده نگری کامل
perfect gazes گازهای ساده
perfect gas گاز کامل
perfect game یک سری بازی بولینگ با 21استرایک
perfect competition رقابت کامل
perfect loss زیان خالص
She is a perfect wife . یک همسر کامل است
perfect loss زیان خاص
letter perfect جزء بجزء
letter perfect کاملاوارد
perfect loss زیان مطلق
perfect number عدد کامل [ریاضی]
perfect liquid پول نقد
perfect game باحداکثر 003 امتیاز
word-perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
word perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
future perfect شامل زمان اینده نقلی که در انگلیس بصورت have willو have shall ساخته میشودونشانه خاتمه عمل درزمان اینده میباشد
perfect tense ماضی کامل
letter perfect کلمه بکلمه
perfect tense ماضی قریب
perfect score امتیاز کامل
perfect radiator تابنده کامل
past perfect ماضی بعید
perfect price discrimination تبعیض قیمت کامل
In perfect condition (shape). کاملا" صحیح وسالم
practice makes perfect <proverb> کار نیکو کردن از پر کردن است
future perfect tense زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
past perfect tense ماضی بعید
present perfect tense ماضی قریب
present perfect tense ماضی کامل
practice makes perfect کارکن تا استاد شوی
practice makes perfect کار نیکو کردن از پر کردن است
foreign بیرونی ناجور
foreign بیگانه
foreign توقیف اموال مدیون غایب
foreign خارجه
foreign نامناسب
foreign خارجی
foreign توقیف اموال مدیون خارجی
The car is now in perfect running order . اتوموبیل الان دیگه مرتب وخوب کارمی کند
foreign loan وام خارجی
foreign aid کمک خارجی
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
foreign bill حواله ارز خارجی
foreign value system نظام ارزشی بیگانه
foreign bill برات ارزی
foreign bill برات خارجی
foreign excess تجهیزات نظامی که از مصرف داخلی اضافه تر بوده و به خارج ارسال یا فروخته می شوند
foreign bill برات قابل پرداخت در خارج ازکشور
foreign currency ارز خارجی
foreign deposit سپرده خارجی
foreign currencies اسعار
foreign currencies پولهای خارجی
foreign currency ارز
the foreign office وزارت خارجه
foreign trade تجارت خارجی
foreign trade بازرگانی خارجی
foreign law حقوق خارجی
foreign judgment رای دادگاه خارجی
foreign judgment حکم دادگاه خارجی
foreign investment سرمایه گذاری خارجی
foreign affairs امورخارجه
foreign market بازار خارج
foreign minister وزیر امور خارجه
foreign particle جسم خارجی
foreign policy سیاست خارجی
foreign affairs اموربیگانگان
foreign policy خط مشی عمل خارجی
foreign reserves ذخائر خارجی
foreign subjects اتباع بیگانه
foreign body آنچهتصادفادرسرجایخودنباشد
foreign currency پول کشور خارجی
foreign volunteer آدم اجیر پولکی
foreign nationals اتباع خارجه
She has a foreign appearance. ظاهرش خارجی بنظر می آید
foreign national تبعه خارجی
foreign exchange مبادله خارجی
foreign exchange پول خارجی ارز خارجی
foreign exchange ارز
foreign exchange پول کشور خارجی
foreign exchange ارز خارجی
foreign exchange پول خارجی
Foreign Office وزارت امور خارجه
foreign exchange تعویض خارجی
foreign volunteer [سرباز] مزدور
foreign national ملیت خارجی
inflow of foreign funds ورود وجوه خارجی
inflow of foreign funds ورودسرمایههای خارجی
rationing of foreign exchange جیره بندی ارز خارجی
foreign trade multiplier ضریب فزاینده بازرگانی خارجی
foreign exchange control نظارت بر ارز
minister of foreign affairs وزیر امور خارجه
foreign exchange rate نرخ ارز
foreign exchange transaction معاملات ارزی
foreign exchange transactions معاملات ارزی
net foreign investment خالص سرمایه گذاری خارجی
minister for foreign affairs وزیر امور خارجه
foreign military sales فروش نظامی خارجی فروش مواد و تجهیزات فروش مواد و تجهیزات نظامی به خارجیان
foreign letter paper کاغذ چاپاری نازک
balance of foreign trade تراز تجارت خارجی
ministry of foreign affairs وزارت امور خارجه
Foreign residents in tehran. خارجیان مقیم تهران
foreign aid program برنامه کمک خارجی
foreign exchange market بازار ارز
committe of foreign exchange کمیسیون ارز
This is a perfect (an excellent) site for a cinema(theatre house). این زمین برای ساختن یک سینما جان می دهد
This law wI'll be a disincentive to foreign investors. این قانون باعث سردی سرمایه گذاران خارجی خواهد شد
secretary of state for foreign affairs وزیر امور خارجه
secretary of state for foreign affairs وزیرخارجه
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
language بصورت لسانی بیان کردن
language کلام
language مترجم زبان از یک زبان به کد ماشین .
language لسان
language قالب و فرمت دستورات و داده ها در یک زبان مشخص
language استفاده از کامپیوتر برای ترجمه یک متن از یک زبان به زبان دیگر
language زبان برنامه نویسی که از نشانه هایی استفاده میکند تا دستورات ای که باید به کد ماشین تبدیل شوند را کد کند
language زبان برنامه نویسی ساخته شده از توابع برای کارهای مختلف که توسط مجموعه دستوراتی فراخوانی میشود
language در زمان اجرا
language هر برنامهای که هر خط برنامه را به زبان دیگری ترجمه میکند.
language زبان
pl. language زبان پی ال وان
language سخنگویی تکلم
language برنامهای که را در یک زبان به دستور مشابه در زبان دیگر تبدیل میکند
language برنامهای که به عنوان مترجم
language تبدیل و اجرا میکند
language دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
language زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
language زبانی که برای برنامه نویسی طولانی و پیچیده است که هر دستور نشان دهنده یک دستور کد ماشین است
first language زبانیکهازهمهبهآنبیشترتسلطدارید
second language زباندوم
language زبان
language سیستم کلمات و نشانه ها که امکان ارتباط با کامپیوترها را فراهم میکند.
language ابزارهای سخت افزاری و نرم افزاری برای کمک به نوشتن برنامه هایی به زبان خاص توسط برنامه نویس
for a language course برای یک دوره زبان
language زبان برنامه نویسی که حاوی دستورات کد دولویی است و مستقیما توسط CPU قابل فهم است
language نرم افزاری که به کاربر امکان وارد کردن برنامه به زبان خاص و سپس اجرای آن میدهد
language زبان در سیستم هدایت پایگاه داده ها که امکان میدهد در پایگاه داده ها به راحتی جستجو شود و پرسش شود
language زبان اصلی که برنامه با آن نوشته میشود تا توسط کامپیوتر پردازش شود
I am here for a language course من برای برای یک دوره زبان به اینجا آمدم.
pascal language زبان پاسکال
original language زبان اصلی
parliamentary language زبان مجلسی
parliamentary language اصطلاخات پارلمانی
parliamentary language زبان مودبانه
object language زبان مقصود
tongue [language] زبان
objective language زبان مقصود
object language زبان مقصد
official language زبان رسمی
tone language زبانهای اهنگی
to interpret [for somebody] [from/into a language] ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to translate something [from/into a language] برگرداندن [نوشتنی] چیزی [از یک زبان یا به زبانی]
to translate something [from/into a language] ترجمه [نوشتنی] کردن چیزی [از یک زبان یا به زبانی]
the turkish language زبان ترکی
the persian language زبان فارسی
technical language زبان تخصصی
technical language زبان فنی
target language زبان مقصود
a dead language <idiom> زبان مرده و منقرض شده [زبانی که دیگر آموزش داده نمی شود اما شاید برخی از کارشناسان از آن استفاده کنند.]
to pick up a language. <idiom> زبانی را مثل آب خوردن یاد گرفتن. [از روش های غیر رسمی مثل گوش کردن به حرف بومی های آن زبان]
language lab آزمایشگاه
universal language زبان فراگیر
use bad language فحش دادن
use foul language فحاشی کردن
written language زبان نوشتاری
language laboratories آزمایشگاه زبان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com