English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
To pick at ones food . از روی سیری خوردن
Other Matches
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday . از دوشنبه لب به غذانزده ام
food خوراک
food غذا
food قوت
food طعام
Do you want some more food ? بازهم غذا می خواهی ؟
Please help yourself ( with the food ) . لطفا" برای خودتان غذا بکشید
Have you had enough (food) سیر شدی ؟
food container فرف غذا
food packet بسته غذایی
food industries صنایع غذایی
food gathering خوراک اوری
food for thought <idiom> درمورد چیز باارزش فکر کردن
junk food گنده خوراک
junk food هله هوله
food freezer یخچال فریزر
food freezer فریزر
food for powder کشته شدنی
food for powder تیر خوردنی
food processor اجزایمخلوطکن
food chemistry شیمی غذا
food deprivation محرومیت غذایی
food container فرف غذای قابل حمل
food packet جیره بسته بندی شده
food perference رجحان غذایی
food preference پسند غذایی
food aid کمکغذائی
When it comes to me there is no more food (left). به من که می رسد غذا تمام شده
This food is very nourshing . این غذا خیلی قوت دارد
food mixer ماشینهمزنبرقی
To heat up the food. غذا را گرم کردن
To cook food. غذا پختن
To kI'll animals for food . جانوران را برای غذا کشتن
To assimilate food. غذا را جذب کردن
frugal food حاضری
frugal food خوراک ساده
food web شبکه غذایی
food production تولید غذا
food program برنامه غذایی
food program رژیم تغذیه
food rationing جیره بندی مواد غذائی
food science علم غذا
junk food غذای ناسالم
food tide سیل
food tide طغیان اب
Please heat up my food. لطفا" غذایم را داغ کنید
restorative food غذای مقوی
to dress [food] آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
burnt food ته دیگ [برنج]
to burn the food بگذارند غذا ته بگیرد
the garden provides food باغ خوراک تهیه میکند
to wolf one's food <idiom> مثل گاو خوردن
the garden provides food باغ غذا
the garden provides food میدهد
to toy with one's food با غذای خود بازی کردن
food shop بقالی
food shop خواربار فروشی
to be food for worms مردن
to be food for fishes غرق شدن
food pyramid هرم غذایی
The food is cold. غذا سرد است.
the food was smoked خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
First food , then talk . <proverb> اول طعام آخر کلام .
food chain زنجیره غذایی
food chains زنجیره غذایی
fast food تند خوراک تندکار
articles of food موادغذایی یا خوراکی
food stamp تمبر خوراک
food stamps تمبر خوراک
health food خوراک بهداشتی
health food غذای سالم
different kinds of food غذاهای جوربه جور
food poisoning مسمویت غذایی
convenience food غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
preparation of food تهیه خوراک
plant food غذای گیاه
plant food غذای گیاهی
to spit out food تف کردن غذا
to spit out food بیرون دادن غذا
convenience food خوراک پیش پخته
staple food مواد غذائی ضروری
pollution of food in water آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
Oily skin (food). پوست ( غذای ) چرب
table of food equivalents جدول ارزش جیره غذایی
The food was not fit to eat. غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
Our food supply is getting low. ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
pollution of food on and in the ground آلودگیغذاییودرزمین
basic source of food منابعاولیهغذا
their principal food is rice خوراک عمده انها برنج است
Be carefull not to spI'll the food . مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Plain food (dress). غذا ( لباس ) ساده
food dtufe stuff ماده غذایی
food dtufe stuff خوردنی
food and agricultural organization از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
food and agricultural organization سازمان خواروبار وکشاورزی
dailgy food allowance جیره روزانه
dailgy food allowance جیره غذایی روزانه
annual food plan برنامه غذایی سالیانه
I musn't eat food containing ... من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
Frozen meat ( food ) . گوشت ( غذای ) یخ زده
food stamp program برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
grazing food chain زنجیره غذایی چرندگان
food dtufe stuff خوار و بار
The food has a salty taste . غذا شور مزه است
Rice is a wholesome food . برنج غذای کاملی است
Dont stint the food . سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
it is highly valued as food برای خوراک بسیارمطلوب است
Good wholesome food . غذای سالم وکامل
There isnt much food in the house. زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
to pick up برداشتن
to pick up سوارکردن
Pick, what you like [want] ! هر کدام را می خواهی بردار!
to pick up برچیدن
to pick thanks بوسیله سخن چینی
to pick thanks خود شیرینی کردن
to pick over بازرسی کردن و برگزیدن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
to pick out سوا کردن برگزیدن
to pick out جدا کردن
to pick on عیب جویی کردن از
to pick on برای کارهای دشواربرگزیدن بستوه اوردن
to pick up somebody کسی را پیدا کردن [دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
pick نخ پود [در صنعت با این نام هم کاربرد دارد از بین تارها معمولا بصورت ضربی عبور داده می شود تا گره ها را در جای خود محکم کند.]
When should I pick you up? کی عقب شما بیایم؟
pick-me-up <idiom> بعداز ضعف وخستگی غذا ونوشیدنی خوردن دوباره زنده شدن
pick on <idiom> حرف بد به کسی زدن
pick out <idiom> انتخاب کردن
pick up <idiom> دریافت کردن
pick up <idiom> سوارکردن مسافر ،دریافت کردن
pick up <idiom> تمیز ،مرتب کردن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
pick up <idiom> اتفاقی
pick up <idiom> دریافت صدای رادیو و...
pick up <idiom> دستگیر کردن شخص
pick up <idiom> برداشتن چیزی ازروی زمین
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
To pick on someone . To have it in for someone . با کسی لج افتادن
to pick off تک تک انداختن
pick-up کندن
pick کلنگ زدن
pick up برچیدن
pick up سوار کردن مسافر
pick کلنگ دو سر
pick up کندن منظم کردن
pick up اشنا شدن
pick up یارگیری
pick هرنوع الت نوک تیز
pick سیستم عامل چند کاربره
pick over برگزیدن
pick چند کاره
pick at خرده گرفتن بر
pick at بازی کردن باغذا از روی بی اشتهایی
pick off چیدن
pick off یکی یکی با تیر زدن
pick-me-up نوشابه مقوی
pick off رد شدن از راننده دیگر
pick که روی mainframe و کامپیوترهای PC یا کوچک کار میکند
pick out جدا کردن
pick out انتخاب کردن دریافتن
pick over چیدن
pick up واگذار کردن مسئولیت مهاریک بازیگر ازاد به کسی
pick خلال گوش
pick خلال دندان
to have one's pick انتخاب کردن
pick باخلال پاک کردن
pick کلنگ زدن و
pick-up پیک اپ
pick کندن
pick چیدن
pick کلنگ
pick up برداشتن
to pick at any one از کسی عیبجویی کردن کسیراسرزنش یا استهزاکردن
to pick off چیدن
to pick off کندن
to pick off یکی یکی باتیرزدن
to have one's pick برگزیدن
pick خلال دندان بکاربردن
pick مضراب
pick زخمه
pick کلنگ
pick دزدیدن
pick عیبجویی کردن
pick ناخنک زدن
pick up بدست اوردن
pick me up نوشابه مقوی
pick بازکردن
pick نوک زدن به برگزیدن
a copious choice of food and drink غذا و نوشیدنی فراوان
central food preparation facility کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
food regarded as cooked by a specified person دست پخت
The smell of food permeated through the flat . بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
Mexican food is hot 9spicy). غذاهای مکزیکی تند است
pick's disease بیماری پیک
pick wickian روشن بین
to pick up a language. <idiom> زبانی را مثل آب خوردن یاد گرفتن. [از روش های غیر رسمی مثل گوش کردن به حرف بومی های آن زبان]
toe pick تیغه تیز جلویی اسکیت برای کمک به پرش یا چرخش
tooth pick خلال دندان دندان کاو
Don't pick on me. سر به سر من نگذار.
pick-ups پیک اپ
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com