English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
To pick up (to lose) the thread of conversation. رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
Other Matches
It is formed by alternatively lifting and lowering one warp thread across one weft thread این است که توسط روش دیگر بلند کردن و پایین آوردن موضوع یکی پیچ و تاب در سراسر یک موضوع پود تشکیل
conversation گفتگو
conversation گفت وشنید
conversation مکالمه محاوره
to join in [on] a conversation واسطه شدن [میانجی شدن] در مذاکره ای
upsetting conversation گفتگو ناراحت کننده
criminal conversation عمل منافی عفت
telephone conversation گفتگوی تلفنی مذاکره تلفنی
mensal conversation گفتگوی سر میز
At this point of the conversation. صحبت که به اینجا رسید
They have got engrossed in conversation . صحبت آها گه انداخته
telephone conversation مکالمه تلفنی
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
To engage someone in conversation . کسی را بحرف کشیدن
To strick up a conversation with somebody. سر صحبت را با کسی باز کردن
She turned the conversation to another subject. او [زن] موضوع را [به چیزی دیگر] عوض کرد.
The water and electricity have been cut off our conversation , the آب وبرق ما قطع شده است
thread مثل نخ باریک شدن
thread رشته رشته شدن
thread دارای خطوط برجسته کردن حدیده وقلاویز کردن
thread موجی کردن
thread نخ کشیدن به
thread بند کشیدن
thread نخ کردن
thread رشته
thread رگه
thread شیار برجستگی
thread رزوه شیارداخل پیچ ومهره
thread سیم
thread برنامهای که از بخشها و قسمتهای کوچکتر تشکیل شده است
thread ساختاری که در آن هر گره اشاره گری به گره دیگر دارد
thread فایلی که یک ورودی آن حاوی آدرس و داده را دارد باشد.
thread زبان برنامه نویسی که به بخشهای زیادی از کد امکان نوشتن و پس استفاده توسط برنامه اصلی میدهد
thread نخ یاقیطان
thread دنده پیچ
thread پیچ کردن
thread دندانه
thread دنده دار کردن مارپیچ
thread ریسمان
thread نخ
thread قیطان
thread bare فرش کهنه
hang by a thread <idiom>
butterss thread شیار اره
thread count [تعداد رشته نخ تار یا پود در یک طول مشخص]
angular thread پیچ تحت زاویه
angular thread پیچ وی شکل
air thread مخاط شیطان
acme thread شیار ذوزنقه ای
death thread تهدید به مرگ
cut a thread پیچ تراشیدن
direction of thread سوی پیچش پیچ
direction of thread جهت پیچ
mercury thread مارپیچ جیوهای
nut thread پیچ مهره
inside thread دنده داخلی قلاویز
inside thread مارپیچ داخلی
metallic thread نخ زربفت [اینگونه نخ ها که از تابیده شدن ورقه های نازک طلا، نقره و یا دیگر فلزات بدور نخ تهیه می شوند، جهت تزئین فرش بکار رفته.]
sewing thread نخ خیاطی
silver thread نخ های زربفت یا نقره ای [این نوع نخ در بعضی قالیچه ها جهت تزئین در بافت فرش بکار می رود.]
gold thread گلابتون زر
external thread دنده خارجی
english thread پیچ و مهره انگلیسی
warp thread تارشیاری
thread the needle پاس دقیق از بین مدافعان
thread tap قلاویز
thread fineness [ضریبی جهت تعیین کیفیت نخ]
stepped thread کولاس پیچی ناقص
thread fineness نمره نخ
stepped thread پیچ ناقص کولاس
stair thread کف پله
thread take-up lever اهرم بالا-پائینبرندهنخ
screw thread حدیده
weft thread ریسمانتاریشکل
thread trimmer آرایندهنخ
thread guide راهنماینخ
air thread لعاب خورشید
rubber thread ریسمانلاستیکی
trapezoidal thread دندههای ذوزنقهای
thread fineness ظرافت نخ
screw thread پای پیچ
left hand thread پیچ چپ گرد
thread rubber separator میانگیر نخدار
Our life is hanging by a thread . زندگی مابه تار مویی بند است
to lose ones he سرخودرابباد دادن
lose out توفیق نیافتن
to lose something چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to lose f. لاغرشدن
to lose way کند شدن
to lose ones he گیج شدن
lose one's way <idiom> گم شدن
lose out <idiom> بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
lose out شکست خوردن
lose از دست دادن
to go and lose بخاطر غفلت از دست دادن [اصطلاح روزمره]
lose شکست خوردن
lose منقضی شدن باختن
lose زیان کردن
lose باختن
lose تلف کردن
lose مفقود کردن
lose گم کردن
lose از دست رفتن
lose نداشتن چیزی دیگر پس از این
to lose something مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
to lose scent گم کردن
to lose one's life مردن
to lose plant مردن
to lose the t. of a discourse رشته سخن را ازدست دادن
to lose plant پژمرده شدن
to lose interest جلب توجه نکردن
to lose one's nerves خود را باختن
to lose one's nerves دست پاچه شدن
to lose one's nerves متانت را از دست دادن
to lose one's temper ازجادر رفتن
to lose one's life جان دادن
to lose one's temper متین بودن خونسردی نشان دادن
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] دلواپس بودن [صطلاح روزمره]
to lose patience شکسبایی را از دست دادن
to lose patience بی طاقت شدن
to lose patience تاب و توان رااز دست دادن
to lose one's life درگذشتن
to lose one's life فوت کردن
lose sight of <idiom> ندیدن ،فراموش کردن
lose touch with <idiom> از دست دادن شانس ملاقات وارتباط
lose track of <idiom> ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
lose time هدر دادن زمان
to lose weight لاغر شدن
to lose track [of] فراموش کنند [یا دیگر ندانند] که شخصی [چیزی] کجا است
lose time تلف کردن زمان
lose time وقت تلف کردن
lose one's head <idiom> دست پاچه شدن
lose temper <idiom> عصبی شدن
lose one's temper <idiom> از کوره دررفتن
not to lose sight of ملاحظه کردن [به کسی یا چیزی] را فراموش نکردن
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
to lose one's reason عقل خود را ازدست دادن
Those who lose must step out. هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
She is beginning to lose her looks . قیافه اش را دارد از دست می دهد
lose time وقت هدر دادن
to lose one's reason غیر عاقلانه شدن
lose face <idiom> به خاطراشتباه ،با قصور خجالت زده بودن
lose ground <idiom> به عقب رفتن ،ضعیف تر شدن
lose heart <idiom> سست ودلسرد شدن
lose one's marbles <idiom> دیوانه شدن
lose one's shirt <idiom> پول زیادی را از دست دادن
to lose face آبروی خود را از دست دادن
to lose interest بی میل شدن
to lose heart مایوس شدن
lose the case محکوم شدن در دعوی
to lose one's sight کور شدن
lose one's sight کور شدن
lose one's head دیوانه شدن
lose of ball لورفتن توپ
lose ground فرصت خود را ازدست دادن
lose ground عقب افتادن
to lose face پست شدن
to lose an eye ازیک چشم نابیناشدن
to lose courage بی جرات شدن
to lose courage ترسیدن
to lose face نام نیک یا اعتبارخودرا ازدست دادن
to lose ground پس نشستن
to lose ground عقب نشینی کردن
To lose ones sight . To go blind. کور شدن
To win (lose ) a bet . شرطی رابردن (باختن )
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
To lose ones enthusiasm(ardour). شل شدن (بی علاقگ )
To be out out of breath . To lose ones wind . از نفس افتادن
To lose onehead . To get into a panic. دست پاچه شدن
Though the wolf may lose his teeth but never loses. <proverb> گرگ یتى اگر دندانهایش را هم از دست بدهد سرشت خود از دست نخواهد داد .
To give up in despaer . To lose hope . قطع امید کردن
To sever ones ties . to lose interest. قطع علاقه کردن
pick over چیدن
pick out انتخاب کردن دریافتن
pick out جدا کردن
pick off رد شدن از راننده دیگر
pick off یکی یکی با تیر زدن
pick off چیدن
To pick on someone . To have it in for someone . با کسی لج افتادن
pick هرنوع الت نوک تیز
pick over برگزیدن
to pick up somebody کسی را پیدا کردن [دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
pick نخ پود [در صنعت با این نام هم کاربرد دارد از بین تارها معمولا بصورت ضربی عبور داده می شود تا گره ها را در جای خود محکم کند.]
pick خلال گوش
pick up برچیدن
pick up برداشتن
Pick, what you like [want] ! هر کدام را می خواهی بردار!
pick کلنگ دو سر
pick at بازی کردن باغذا از روی بی اشتهایی
pick up <idiom> تمیز ،مرتب کردن
pick up <idiom> اتفاقی
pick up <idiom> دریافت صدای رادیو و...
pick up <idiom> دستگیر کردن شخص
pick up <idiom> برداشتن چیزی ازروی زمین
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
pick چند کاره
pick که روی mainframe و کامپیوترهای PC یا کوچک کار میکند
pick me up نوشابه مقوی
When should I pick you up? کی عقب شما بیایم؟
pick up <idiom> سوارکردن مسافر ،دریافت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com