Dictiornary-Farsi | To put a spoke in someones wheel. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
To put a spoke in someones wheel.	چوب لای چرخ کسی گذاردن ( ایجاد مانع واشکال )


Other Matches

wheel spoke	پره چرخ
spoke wheel	چرخ پره دار
To probe someones affairs . To pry into someones affairs .	تو کوک (کار ) کسی رفتن
wheel measurement [ wheel measuring]	بازرسی چرخ [سنجش چرخ]
spoke	میله چرخ
She had an aside with me . She took me aside and spoke to me	مراکنار کشید وبا من صحبت کرد
Sh spoke in such a way that…	طوری صحبت کرد که
to spoke the t.	راست گفتن
spoke	پره چرخ
spoke	محکم کردن
spoke	اسپوک میله دار کردن
spoke bone	زند بالا
spoke bone	زند اعلی
spoke shave	رنده مشتی
I spoke my mind.	آنچه دردل داشتم بزبان آوردم
spoke shave	رنده مشته رنده کبوتری رنده کبوتری
he spoke tous	بما سخن گفت
He Spoke very highly of you.	از شما خیلی تعریف می کرد
the man to whom you spoke	مردی که باوسخن گفتید
I spoke my mind.	من خیلی رک گفتم.
he spoke smoothly	بنرمی سخن گفت
Her eyes spoke volumes of despair.	در چشمهای او [زن] ناامیدی کاملا واضح است.
To ask after someone [someones health]	حال کسی را پرسیدن. [جویای احوال کسی شدن.]
To get someones back up.	روی سگ کسی رابالاآوردن
To take away someones living .	کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
To trample on someones right .	حق کسی را لگه مال کردن
To tald someones head off.	سر کسی را بردن ( با پ؟ حرفی )
To break someones heart.	دل کسی راشکستن
To bring something to someones ears .	مطلبی را به گوش کسی رساندن
To box someones ears .	تو گوش کسی زدن
To bring something to someones attention .	چیزی را ازنظر کسی گذراندن
To drum something into someones head .	مطلبی را به گوش کسی خواندن
To go to someones rescues . To succour someone .	به فریاد کسی رسیدن
To custivate someones frindship .	با کسی گرم گرفتن
To readdress someones grievances.	بداد کسی رسیدن
To talk behind someones back.	پشت سر کسی حرف زدن
To jump down someones throat.	به کسی توپ وتشر زدن
To laugh in someones face.	به ریش کسی خندیدن
To opev someones wound.	داغ کسی را تازه کردن
To wear down someones resitance.	تاب وتوان رااز کسی سلب کردن
To box someones ears.	تو گوش کسی زدن
To oil someones palm.	سبیل کسی را چرب کردن ( رشوه دادن )
To damp someones ardour.	دماغ کسی راسوزاندن (خیط کردن )
To breake someones heart.	دل کسی راشکستن
To pull the wool over someones eyes .	سر کسی را شیره مالیدن ( فریب دادن )
To amuse someone . to engage someones attention .	سر کسی را گرم کردن
To play (trifle) with someones feeling.	با احساسات کسی بازی کردن
To bring something to someones notice ( attention ) .	چیزی را بنظر کسی رساندن
To sound someone out . To feel someones pulse .	مزه دهان کسی را فهمیدن
To pull someones leg . To kid someone.	سر بسرکسی گذاشتن
To put the words into someones mouth.	حرف توی دهن کسی گذاشتن
To amuse someone . To engage someones attention.	سر کسی را گرم کردن
To be in someones black list (book).	درلیست سیاه کسی بودن
To get someones goat To utter blasphemies .	کفر گفتن
To set someones mind at ease.	خیال کسی را راحت کردن
To dampen someones enthusiasm(spirits).	تو ذوق کسی زدن
To pull someones ear . To teach someone a lesson .	کسی را گوشمالی دادن
To put someones back up . To make someone livid .	کفر کسی را با لاآوردن
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice .	کسی را متوجه چیزی کردن
four wheel	چهارچرخه
He's a fifth wheel.	او [مرد] آدم زایدی است.
fifth wheel	چرخپنجم
to take the wheel	پشت رل نشستن
wheel well	محفظهای که یک واحد ازارابه فرود را در حالتی که جمع شده است در خود جای میدهد
third wheel	سومینچرخدنده
fifth wheel	جفت ساز که خودرو را به تریلر وصل میکند
wheel	چرخ طایر
wheel	گردش ناو
wheel	چرخ نخ ریسی
wheel	اتحادیه ورزشی
wheel	جاروب کردن با پا
wheel	ساسایی
wheel	چرخ سمباده
wheel	دوک نخ ریسی
wheel	[همچنین علامتی در فرش چین به مفهوم چرخه زندگی]
wheel	رل ماشین
wheel	چرخش
wheel	چرخ
wheel	دور
wheel	چرخیدن
be a fifth wheel <idiom>	آدم اضافی یا زاید [در گروهی از آدمها]
to be a fifth wheel [to be in the way]	آدم اضافه [بدون همسر] بودن [در جشنی که همه زوج دارند]
wheel	گرداندن
turning wheel	چرخهسفالگری
tracing wheel	چرخهترسیم
cogged wheel	چرخ دندانه دار
wheel chock	مانعچرخ
wheel trim	قالپاق
wheel cylinder	سیلندرچرخدنده
adjustment wheel	چرخ متحرک
wheel head	سرچرخدنده
wheel tractor	فرمانتراکتور
toothed wheel	چرخ دندانه دار
brake wheel	چرخ دندانه دار
striker wheel	چرخهضارب
drive wheel	چرخدنده
chain wheel B	زنجیریچرخهیب
chain wheel A	زنجیریچرخهیA
centre wheel	چرخهمیانی
banding wheel	چرخهچرخنده
catherine wheel	رجوع شود به pinwheel
worm wheel	چرخ دنده حلزونی
worm wheel	دنده کرمی شکل
worm wheel	پیچ حلزونی
wheel wright	چرخ ساز
escape wheel	دندهخلاص
spoked wheel	چرخاسبوکد
rotating wheel	چرخهدوار
press wheel	چرخفشار
pitch wheel	چرخکوککردن
main wheel	چرخاصلی
large wheel	چرخبزرگ
hand-wheel	چرخدستی
front wheel	چرخجلو
fourth wheel	چهارمینچرخهای
modulation wheel	چرختعدیلصدا
wheel brace	آچار چرخ خودرو
wheel wrench	آچار چرخ خودرو
band wheel	چرخ تسمه خور
to spin a wheel	چرخی را تند چرخاندن
I feel like a fifth wheel.	من حس می کنم [اینجا] اضافی هستم.
to be broken on the wheel	روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
Barlow's wheel	چرخ بارلو [مهندسی برق]
buckled wheel	چرخ خم شده [تاب خورده]
wheel and deal <idiom>
reversible wheel	چرخی که در دو جهت بگردد
to reinvent the wheel <idiom>	هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
adjustable wheel	چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
forged wheel	چرخ آهنگری شده
steered wheel	چرخ هدایت شده
cog wheel	چرخ دنده
cogged wheel	چرخ دنده
wheel gloves	دستکش رانندگی
wheel barrow	فرقون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
wheel barrow	فرغون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
dog-wheel	دماغه
dog-wheel	استوانه
cathedrian wheel	پنجره چرخی
spinning wheel	چرخ ریسندگی [این وسیله از یک چرخ چوبی شکل بزرگ و چند قطعه چوب بوجود آمده و توسط دست یا پا به حرکت در می آید.]
cast wheel	چرخ ریختگی
persian wheel	چرخاب
gear wheel	چرخ دنده
gear wheel	چرخ دندانه دار
free wheel	حرکت بدون رکاب زدن
four wheel brake	ترمز چهار چرخ
fly wheel	چرخ دندانه داروزینی که روی محور دواری قرار می گیرد
fly wheel	چرخ لنگر فلایول
fly wheel	چرخ لنگر
fly wheel	چرخ طیار
ferris wheel	چرخ فلک
ferris wheel	گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره
grinding wheel	چرخ سمباده
grinding wheel	چرخ سنگ زنی
grinding wheel	چرخ سنباده
paddle wheel	چرخ پره دار متحرک کشتی بخار
overshot wheel	چرخی که اب از بالا ریخته انرا می گرداند
mill wheel	چرخ یا پره اسیاب
magnet wheel	چرخ رتور
magnet wheel	چرخ گردنده
impluse wheel	چرخ فشار مستقیم
idler wheel	چرخ طیار
idler wheel	چرخ هرزگرد
idler wheel	چرخ یا دنده چرخندهای که حرکت را به چرخ دیگری انتقال میدهد
idle wheel	دنده چرخ رابط بین دو چرخ
hand wheel	چرخ دستی
gyro wheel	rotor gyro
emery wheel	چرخ سمباده
driving wheel	چرخ گرداننده
all wheel drive	محرک تمام چرخها
activity wheel	گردونه فعالیت
abrasive wheel	سنگ چاقو تیز کنی
abrasive wheel	چرخ سمباده
steering wheel	غربالک
steering wheel	چرخ سکان فرمان اتومبیل
steering wheel	چرخ فرمان
steering wheel	رل
spare wheel	چرخ زاپاس
spinning wheel	چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
spinning wheel	چرخ طیار
spinning wheel	دوک نخ ریسی
spinning wheel	چرخ نخ ریسی
brake wheel	ترمز چرخها
break wheel	چرخ قطع
buff wheel	چرخ سنباده
driving wheel	چرخ محرک
four wheel drive	محرک چهار چرخ
daisy wheel	عضو چاپ کننده در یک چاپگرچرخ دوار
cup wheel	چرخ سمباده
crown wheel	چرخی که دندانههای ان نسبت به سطح ان عمودباشد
control wheel	صفحه تنظیم کننده
control wheel	صفحه کنترل
color wheel	گردونه رنگ امیزی
cog wheel	چرخ دندانه دار
chain wheel	چرخ زنجیر
capstan wheel	چرخ لنگر فلایویل
capstan wheel	چرخ دوار
buffing wheel	چرخ سنباده
four-wheel drive	محرک چهار چرخ
persian wheel	دولاب
wheel sucker	دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا