English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
To put someones back up . To make someone livid . کفر کسی را با لاآوردن
Other Matches
To get someones back up. روی سگ کسی رابالاآوردن
To talk behind someones back. پشت سر کسی حرف زدن
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . کسی را متوجه چیزی کردن
Make sure you give it back. حتما [آن چیز را] به من برگردانید. [چیزی که به کسی قرض داده می شود.]
livid خاکستری رنگ
livid کبود شده کوفته
livid کبود
livid سربی رنگ
To probe someones affairs . To pry into someones affairs . تو کوک (کار ) کسی رفتن
To ask after someone [someones health] حال کسی را پرسیدن. [جویای احوال کسی شدن.]
To trample on someones right . حق کسی را لگه مال کردن
To take away someones living . کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
To custivate someones frindship . با کسی گرم گرفتن
To oil someones palm. سبیل کسی را چرب کردن ( رشوه دادن )
To go to someones rescues . To succour someone . به فریاد کسی رسیدن
To box someones ears . تو گوش کسی زدن
To bring something to someones ears . مطلبی را به گوش کسی رساندن
To wear down someones resitance. تاب وتوان رااز کسی سلب کردن
To jump down someones throat. به کسی توپ وتشر زدن
To drum something into someones head . مطلبی را به گوش کسی خواندن
To laugh in someones face. به ریش کسی خندیدن
To damp someones ardour. دماغ کسی راسوزاندن (خیط کردن )
To opev someones wound. داغ کسی را تازه کردن
To box someones ears. تو گوش کسی زدن
To breake someones heart. دل کسی راشکستن
To break someones heart. دل کسی راشکستن
To readdress someones grievances. بداد کسی رسیدن
To tald someones head off. سر کسی را بردن ( با پ؟ حرفی )
To bring something to someones attention . چیزی را ازنظر کسی گذراندن
To pull someones leg . To kid someone. سر بسرکسی گذاشتن
To amuse someone . To engage someones attention. سر کسی را گرم کردن
To pull the wool over someones eyes . سر کسی را شیره مالیدن ( فریب دادن )
To put a spoke in someones wheel. چوب لای چرخ کسی گذاردن ( ایجاد مانع واشکال )
To set someones mind at ease. خیال کسی را راحت کردن
To put the words into someones mouth. حرف توی دهن کسی گذاشتن
To dampen someones enthusiasm(spirits). تو ذوق کسی زدن
To amuse someone . to engage someones attention . سر کسی را گرم کردن
To play (trifle) with someones feeling. با احساسات کسی بازی کردن
To be in someones black list (book). درلیست سیاه کسی بودن
To get someones goat To utter blasphemies . کفر گفتن
To sound someone out . To feel someones pulse . مزه دهان کسی را فهمیدن
To bring something to someones notice ( attention ) . چیزی را بنظر کسی رساندن
To pull someones ear . To teach someone a lesson . کسی را گوشمالی دادن
To make money. To make ones pile. پول درآوردن ( ساختن )
to make friends [to make connections] رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
back to back credit اعتبار اتکایی
back to back housing خانه ی پشت به پشت
To take someones side . To side with someone. از کسی طرفداری کردن
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
at the back of پشت
back down از ادعایی صرفنظر کردن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
at the back در پشت
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
keep back دفع کردن
keep back مانع شدن
get back دوباره بدست اوردن
Welcome back. رسیدن بخیر
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
back off عقب زدن
out back مایع روان شده
out back چسب مایع
go back برگشتن
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
at the back of به پشتی
at the back of در عقب
on the way back در برگشتن
to back out of جرزدن
to get back بازیافتن
to get back دوباره بدست اوردن
to get back one's own انتقام خودراگرفتن
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
on ones back بستری
to go back برگشتن
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
to keep back بازداشتن
to keep back جلوگیری کردن از
to come back پس امدن
to come back برگشتن
come back بازگشت بازیگر
to back out of دبه کردن
to back up یاری یاکمک کردن
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
behind his back پشت سراو
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
the back of beyond دورترین گوشه جهان
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
come back بازگشتن
come back برگشتن
to keep back مانع شدن
to keep back دفع کردن پنهان کردن
back out دوری کردن از موج
To back down . کوتاه آمدن
back off ازاد بریدن قطع کردن
back off پشت را تراشیدن
back off کاستن سرعت در سر پیچ
back off عقب بردن
back off عقب رفتن
back of پشت سر
get back <idiom> برگشتن
back out نکول کردن
back out کهنه و فرسوده شدن
back out دوری کردن از الغاء کردن
to look back سرد شدن
to look back از پیشرفت خودداری کردن
come back <idiom> دوباره معروف شدن
come back <idiom> به فکر شخص برگشتن
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
back out <idiom> زیر قول زدن
right back بک راست
go back on <idiom> به عقب برگشتن
back nine نیمه دوم پیست 81 قسمت
back سطح ازاد
back سمت عقب
back پشت ریختن پشت انداختن
back پشت را تقویت کردن
back فهر
back پشت نویسی کردن
back تنظیم بادبان پشت کمان
back مدافع خط میدان
back که یک باتری پشتیبان دارد
to get back to somebody به کسی خبر دادن
to get back to somebody کسی را باخبر کردن
back-up پشتیبانی یا کمک
back پشتی
back جهت مخالف جلو
back کمک کردن
back-up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back بک
back مدافع
back درعقب برگشت
back به عقب
back پشتی کنندگان تکیه گاه
back عقبی گذشته
back پس
back پشت
back عقب
back نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back تیر اصلی پشت بند
to back out [of] الغاء کردن
to back out [of] دوری کردن [از]
back پاداش
back جبران ازعقب
back پشتیبان
to back out [of] نکول کردن
back فهرنویسی کردن
back پشت چیزی نوشتن
back سوارشدن
back برپشت چیزی قرارگرفتن
back بعقب رفتن بعقب بردن
back پشتی کردن پشت انداختن
back بدهی پس افتاده
back پشت سر
back-up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up تکمیل کردن
back up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
to back somebody up یاری کردن به کسی
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
back-up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
look back سر خوردن
come back دوباره مد شدن
back-up تکمیل کردن
back up تقویت کردن تقویتی
back up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back up پشت قرار دادن
back up معکوس ریختن
back up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up دور زدن [با اتومبیل]
keep back جلونیایید
back up جاگیری پشت یار
look back سرد شدن
back up پشتیبانی یا کمک
to back روی چیزی شرط بستن
back-up تقویت کردن تقویتی
up and back بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
back-up پشت قرار دادن
back-up معکوس ریختن
keep back نزدیک نشوید
back of در پشت
back-up جاگیری پشت یار
to back somebody up از کسی پشتیبانی کردن
back-up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
to get back on one's feet وضعیت خود را بهتر کردن
right half back نگهبان راست
roll back عقب کشیدن
throw back ترقی وپیشرفت را عقب انداختن
to get back on one's feet بهتر شدن [از بیماری]
sweep back بک ازاد
roll back قیمت جنسی یاکالایی را بسطح اولیه پایین اوردن
shell back دریانوردی که از خط استواگذشته باشد
roll back به عقب راندن تدریجی مواضع دفاعی دشمن در هم نوردیدن تدریجی دفاع دشمن
send back برگرداندن
to send back برگرداندن
roll back کاریک برنامه کاربردی پایگاه داده ها برای توقف تراکنش و برگشت پایگاه داده ها به وضعیت قبلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com