English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (2 milliseconds)
English Persian
To seize with both hands. دودستی چسبیدن
Other Matches
seize نشستن
seize گیرکردن پیستون بعلت حرارت زیاد
seize ربودن
seize ضبط یا توقیف یاتصرف کردن
seize قبض کردن
seize قاپیدن
seize ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
to seize something [from somebody] چیزی را توقیف کردن [از کسی]
to seize something [from somebody] چیزی را گرفتن [از کسی]
to seize something [from somebody] چیزی را ضبط کردن [از کسی]
seize اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seize نج پیچ کردن طناب
seize بتصرف اوردن
seize ربون
seize قاپیدن توقیف کردن
seize دچار حمله
seize شدن
seize درک کردن
seize تصرف کردن
seize گرفتن
to seize the opportunity ازموقع استفاده کردن
to seize the opportunity فرصت را غنیمت شمردن
To seize an opportunity . فرصت را غنیمت شمردن
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist. فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
on all hands ازهرسو
hands down بدون احتیاط
hands down بدون کوشش بسهولت
to come to hands دست به یخه شدن
off one's hands <idiom> از شر چیزی خلاص شدن
hands off <idiom>
hands down <idiom>
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
of all hands ازهرسو
of all hands ازهمه طرف درهرحال
on all hands بهرطرف
on all hands ازهمه طرف
hands on <adj.> کارآمد
old hands ادم با سابقه و مجرب
hands قدرت توپگیری
second hands نیم دار
second hands کار کردن
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
second hands مستعمل دست دوم
hands-off دست نزنید
hands-off دست زدن موقوف
hands off دست نزنید
second hands عاریه
hands off دست زدن موقوف
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands crew
all hands همگی اماده همگی
all hands کلیه پرسنل
To shake hands with someone. با کسی دست دادن
If I lay my hands on him. اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
It is in the hands of God . دردست خدا ست
farm hands پالیزگر
farm hands کشتیار
farm hands کارگر مزرعه
deck hands جاشو
deck hands ملوان ساده
wash your hands دستهای خود را بشویید
To wash ones hands of somebody (something). دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
My hands are tied. <idiom> دستهایم بسته اند.
someone's hands are tied <idiom> دستهای کسی بسته بودن [اصطلاح مجازی]
hands of Fatima طرح دستان فاطمه [نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
wash one's hands of <idiom> ترک کردن
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
lay hands on someone <idiom> صدمه زدن
lay hands on something <idiom> یافتن چیزی
(one's) hands are tied <idiom>
To rub ones hands. دستها را بهم مالیدن
chafe of hands ساییدگی پوست دست ها
My hands are tied. <idiom> نمی توانم [کاری] کمکی بکنم.
hour hands عقربه ساعت شمار
it injured his hands بدستهایش اسیب زد
join hands توحید مساعی کردن
joint hands شریک شدن
joint hands تشریک مساعی کردن
lay hands on something بر چیزی دست یافتن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
lay hands on something چیزی را یافتن
lay hands one someone دست روی کسی بلند کردن
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
imposition of hands دست گذاری
duty hands نگهبانان
all hands parade سان و رژه عمومی
all hands parade همگی به رژه
by show of hands با نشان دادن دست
change hands دست بدست رفتن
to change hands دست بدست رفتن
clean hands پاکی
clean hands بی الایشی
duty hands گروه نگهبانان
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to link hands دست بهم دادن
to lay hands on دست انداختن بر
to strike hands دست پیمان بهم دادن
to kiss hands دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to shake hands دست دادن
to clasp hands دست یکی شدن
to clasp hands دست بهم زدن
open hands دست باز بودن
open hands سخاوت
he is short of hands کارگر کافی ندارد
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
to lay hands on دست زدن به
shake-hands grip طرزقرارگیریدست
I am busy . my hands are tied. دستم بند است
ammunition in hands of troops مهمات موجود در دست یگانها
standard poker hands استانداردبرهایدستی
Those who agree,raise their hands. موافقین دستهایشان رابلند کنند
Wipe your hands on a towel. دستهایت را با حوله پاک کن
to get [lay] [put] your hands on somebody <idiom> کسی را گرفتن [دستش به کسی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
It changed hands a few times before I got it. چند دست گشت تا به من رسید
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
to read people's hands کف بینی کردن
many hands make light work <proverb> یک دست صدا ندارد
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com