Dictiornary-Farsi | To speake broken French. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 144 (8 milliseconds)

English	Persian
To speake broken French.	فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن


Other Matches

To speake on different topics.	از هر دری سخن گفتن
To speake in recommendation of someone . To recommend somebody.	سفارش کسی را کردن ( توصیه ومعرفی )
To speake in great detail.	مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
We speake the same language. we are on the same wavelength. we understand each other.	زبان همدیگر رامی فهمیم
broken	رام واماده سوغان گیری
broken	شکسته
broken	شکسته شده
broken	منقطع منفصل
broken <adj.>	شکسته [دستگاهی]
broken	نقض شده
broken-down	ازپای درامد
broken <adj.>	خراب
broken down	ازپای درامد
a broken arm	بازوی شکسته
broken winded	تنگ نفس
broken wind	یلپپیک
broken weather	هوای بی قرار
The lamp is broken.	لامپ خراب است.
broken stowage	فضای خالی اطراف امادها وبارها در داخل کشتی
broken stone	سنگ شکسته
broken stone	سنگریزه
broken stone	خرده سنگ
broken sleep	خواب بریده بریده
broken rock	صخره
broken money	پول خرد
heart broken	دل شکسته
heart broken	محنت زده
wind broken	دچار پربادی
The socket is broken.	پریز برق شکسته است.
My car has broken down.	اتومبیلم خراب شده است.
to be broken on the wheel	روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
In my broken English .	با انگلیسی دست وپا شکسته ام
broken-hearted <adj.>	دل شکسته
Burglars have broken in.	دزد ها [با زور] آمده بودند تو.
wind broken	خسته
wind broken	ریوی شده
broken marriage	زناشویی گسیخته
broken hardening	سخت گردانی شکسته
broken home	خانواده گسیخته
broken homes	خانواده گسیخته
broken-hearted	دلشکسته
broken hearted	دلشکسته
broken fibres	تار عضلانی پاره شده
broken bricks	پاره اجر
broken bricks	سنگریزه
broken ground	زمین ناهموار
broken field	محوطه دفاعی فراسوی خط تجمع
broken country	زمین مضرس
broken country	زمین دوعارضه
broken english	انگلیسی دست و پا شکسته
he received a broken hand	دستش شکست
The dog has broken loose .	سگ زنجیرش را باز کرد وفرار کرده است
The door – handle has broken off.	دسته درشکسته است
He broken an Olympic record.	رکورد المپیک را شکست
I had my car broken into last week.	هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
My face has broken with pimples.	صورتم جوش زده است
broken traffic line	خط گسسته برای امد و شد
broken traffic line	خط چین برای امد و شد
he does not know french	او زبان فرانسه نمیداند فرانسه بلد نیست
keep up your french	زبان فرانسه راهمانقدرکه میدانیدنگاه دارید
French	مقشر کردن
the french	فرانسوی ها
to take french	بی خداحافظی رفتن
to take french	بی خبر رفتن جیم شدن
French	: فرانسوی
French	فرانسه زبان فرانسه
French	فرانسوی کردن
My French is not up to much.	فرانسه ام چندان تعریفی ندارد
French	:خلال کردن
to take french	بی بدردو رفتن
He felt like he'd finally broken the jinx.	او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
That jar is broken and that measure spilt . <proverb>	آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
French bean	لوبیا
pedlar french	زبان ویژه دزدان
French horn	نوعی شیپور
French doors	دری که تخته میانیش شیشه مستطیلی دارد
French doors	درب دارای دولنگه
French polish	روغن جلا
French door	دری که تخته میانیش شیشه مستطیلی دارد
He is ahead of me in french.	درزبان فرانسه از من جلواست
french dressing	سس سالاد
French stick	قرصدراز نازک نان
French bean	لوبیای سبز
French window	پنجره لولادار
french beans	لوبیا سبز
To take French leave .	یواشکی مر خص شدن
French beans	لوبیای سبز
french toast	نوعی نان شیر مال سرخ کرده
French beans	لوبیا
He took French leave. <idiom>	او کار رو پیچوند.
He took French leave. <idiom>	او جیم شد.
French Order	سبک معماری فرانسوی
French cut	تراشفرانسوی
french wheat	گندم سیاه
french grass	اسپرس
french heel	پاشنه کفش زنانه بلند وخمیده بجلو
french leave	مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
french marigold	گل جعفری
french master	اموزگار
french master	فرانسه
french mustard	خردل با سرکه
french pastry	شیرینی اردینه فرانسوی
french revolution	انقلاب فرانسه
french fry	برش سیب زمینی سرخ کردن
french fry	برشهای سیب زمینی رادرروغن سرخ کردن
french defence	دفاع فرانسوی شطرنج
french wheat	دیلار
french drain	زهکش خشکه چینی
french chalk	گچ فرانسوی
french chalk	گچ درزیگران گچ خیاطی
French door	درب دارای دولنگه
french chalk	پودر خشک کن
french chop	گوشت دنده
french curve	پیستوله
french revolution	انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
french telephone	تلفن دارای گوشی ودهانی نصب بر روی یک دسته
to take french leave	بی بدرودرفتن
to take french leave	جیم شدن
to talk french	فرانسه حرف زدن
French window	اقشقشه
French dressing	چاشنی سالاد فرانسوی
French fries	سیب زمینی سرخ کرده
French Guiana	گیانای فرانسه
French Guiana	گویان فرانسه
French Polynesia	پولینزی فرانسه
French cuff	سردستپیراهنمردانهفرانسوی
to take french leave	بی خداحافظی رفتن
French windows	اقشقشه
law french	اصطلاحات امیخته با فرانسه که در زبان حقوقی بکارمیرود
French window	درپنجرهای
French windows	درپنجرهای
French betting layout	صفحهشرطبندیفرانسوی
french or haricot bean	لوبیا
quotation marks (French)	علائمنقلقول
French roulette wheel	چرخهقمارفرانسوی
French knot stitch	گرهفرانسوی
French Renaissance Revival	احیای سبک رنسانس
french onion soup	سوپ پیاز فرانسوی
The house next door was broken into/burgled/burglarized yesterday.	دیروز دزد خانه همسایه را زد.
By [In] comparison with the French, the British eat far less fish.	در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native .	فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
He is giving her French lessons in exchange for English lessons	به اودرس فرانسه می دهد ودرعوض انگیسی می گیرد
She is French on her fathers on her fathers side.	از طرف پدر فرانسوی است