English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 128 (7 milliseconds)
English Persian
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
Other Matches
judicious دارای قوه قضاوت سلیم
bounds محدودیتی که به تعداد اعضای یک آرایه داده میشود
out of bounds خارج شدن توپ از محدوده زمین
To know no bounds. حد وحصر نداشتن
out of bounds خارج از خط کناری یا پایان یا خط دروازه توپ خارج از میدان واترپولو توپ مرده
out of bounds بیرون از زمین بازی [ورزش]
bounds محدودیت یا فضایی که کسی میتواند عمل انجام دهد
i knew no bounds حد نداشت
by leaps and bounds خیلی تند
advance by bounds پیشروی خیز به خیز
The ball was out of bounds. توپ خارج [از زمین بازی] بود.
by leaps and bounds زود زود
advance by bounds حرکت خیز به خیز
bounds register ثبات کرانه ها
by leaps and bounds با جست و خیز
course to steer راه پیمودنی
course to steer راه رفتنی
steer گوساله پرواری
steer بردن
steer راهنمایی کردن هدایت کردن
steer رهبری
steer حکومت اداره کردن
steer هدایت کردن راهنمایی کردن
steer راندن
steer در رهگیری هوایی و پشتیبانی مستقیم هوایی یعنی گرای مغناطیسی داده شده را ببندید تا به من برسید
steer con
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
to steer clear of بسلامت ردشدن از
steer wrestling پریدن از اسب به گردن گاو وفرود امدن او به زمین باپیچاندن گردنش
steer clear دور ماندن
steer clear of someone <idiom> اجتناب کردن
steer clear اجتناب کردن
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
middle name نام وسطی-اسموسطین
middle course میانه روی
middle میان
of middle a میان سال
middle میانه میدان
middle منطقه میانی زمین
middle میانی وسطی
middle مرکز
middle وسط
the middle finger انگشت میانه
the parting in the middle فرق وسط
up to the middle in water تا کمر در اب
middle distance فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
Middle East سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
middle-of-the-road بیطرف
middle layer قشر میانی
middle weight میانه
middle weight میان وزن
middle watch نگهبانی نیمه شب
middle term قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
middle succession توالی میانین
Middle East خاورمیانه
Middle West باختر میانه
middle-of-the-road میانه رو
piggy in the middle بازیخرسوسط
Middle Eastern مربوطبهخاورمیانه
middle torus گچبریمیانی
middle toe انگشتمیانی
middle sole لژمیانی
middle piece قطعهمیانی
middle phalanx بندانگشتمیانی
middle panel قابچوبیمیانی
middle lobe نرمهششمیانی
middle linebacker مهرهخطآخریمیانی
middle leg پایمیانی
middle jib بادبانسهگوشکوچکمیانی
middle covert پرهایمیانی
middle of the road <idiom> سردوراهی گیرکردن
middle succession توالی وسطی
middle-aged میان سال
middle school دبیرستان
middle schools دبیرستان
Middle Ages قرون وسطی
middle aisle شبستان
middle aisle صحن
middle bar of a saw کمانکش اره
middle body قسمت میانه ناو یا کشتی
middle deck پل میانی
middle ear گوش میانی
middle ear حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle age دوره بین جوانی وپیری
middle age میان سال
middle aged دوره بین جوانی وپیری
middle aged میان سال
middle class طبقه متوسط
middle class طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle classes طبقه متوسط
middle classes طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle ear گوش وسط
middle game وسط بازی
middle price قیمت متوسط
middle part قسمت میانی
middle price قیمت حد وسط
middle sized دارای اندازه متوسط
middle sized میان اندازه
middle latitude منطقه معتدله
middle insomnia بیخوابی میانی
middle heavyweight 09 کیلوگرم
middle plane صفحه میانتار
middle english انگلیسی تا 0051میلادی
middle fraction پاره میانی
middle fraction جزء میانی
middle finger انگشت میان
middle finger وسطی
middle part میان
member of the middle class عضو طبقه متوسط
infection of the middle ear عفونت گوش میانی [پزشکی]
inflammation of the middle ear عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle-class person عضو طبقه متوسط
mullion=middle post وادار
middle nasal concha کنجایمیانیدماغی
middle distance race دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
type of middle cloud شکالابرقسمتمیانی
middle ground buoy بویه زمین میان گذرگاه
middle level management مدیریت سطح متوسط
middle lintel in window کمرکش پنجره
middle lintel in window وادار میانی پنجره
middle lintel in window الت وسطی پنجره
middle primary covert پرهایاولیهمیانی
upper middle class طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
middle ear inflammation [MEI] عفونت گوش میانی [پزشکی]
The working (middle,upper)class. طبقه کارگر (متوسط بالا )
middle leg (outer surface) پایمیانی
middle rial of door frame قیدچه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com