Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 200 (9 milliseconds)
English
Persian
To stop being intransigent.
از خر شیطان پایین آمدن
Other Matches
intransigent
سخت گیر
intransigent
سر سخت
non-stop
بیوقفه
non-stop
مدام
Last stop. All out.
آخرین ایستگاه. همه پیاده بشن.
[حمل و نقل]
non-stop
یک ریز
non-stop
بیتوقف
non-stop
یکسره
to come to a stop
ایستادن
[مهندسی]
to come to a stop
متوقف شدن
[مهندسی]
to come to a stop
از کار افتادن
[مهندسی]
t stop
روش توقف با گذاشتن پای ازاد بطور عمودی پشت اسکیت دیگر
non-stop
پیوسته
stop out
دیر به خانه آمدن
[شب]
stop over
توقف کوتاه مدت
stop by
<idiom>
ملاقات کردن
stop off
<idiom>
توقف بین راه
stop over
<idiom>
شب بین راه ماندن
Stop here, please.
لطفا همینجا نگه دارید.
stop-go
رفتارتغییرپذیروغیرمداوم
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
stop and go
پاس با دویدن گیرنده توپ به جلو و توقف کوتاه و دوباره به جلو برای پاس بلند
until stop
[up to the stop]
تا جای توقف
to stop
[doing something]
نگاه داشتن
to stop
[doing something]
دست کشیدن
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
non-stop
پایسته
stop
ایستاندن
stop
متوقف کننده
stop
گیره
stop
برخورد
stop
ورجستن
stop
ناک دان
stop
استوپ داور بوکس
stop
قطع کردن
stop
ایستادن
stop
مانع
stop
ایستگاه نقطه
stop
توقف منزلگاه بین راه
stop
ایستادن توقف کردن
stop
از کار افتادن مانع شدن
stop
نگاه داشتن
stop
سدکردن
stop
تعطیل کردن
stop
خواباندن بند اوردن
stop
منع
stop
ایست
stop
متوقف کردن ایستگاه
stop
توقف
stop
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stop
دستور برنامه نویسی کامپیوتر که اجرای برنامه را متوقف میکند
stop
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stop
دستوری که فرآیند را موقتاگ متوقف میکند تا کاربر داده وارد کند
stop
ن شود پیام به درستی دریافت شده است پیش از ارسال بیشتر داده
stop
انجام ندادن عملی
stop
توقف انجام کار
stop
لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stop
جلوگیری منع
stop
زمانی که دیسک گردان طول می کشد تا متوقف شود پس از اینکه توان دیگری ندارد
stop
مکث
to make a stop
ایست کردن
request stop
ایستگاهیکهدرآناتوبوستنهازمانیمیایستدکهمسافرانخبردهند
stop press
خبریابخشیکهپسازچاپسایرقسمتهایروزنامهچاپشود
to put a stop to
را گرفتن
I am working here non-stop.
یک بند دارم اینجا کار می کنم
to put a stop to
بس کردن جلو
to put a stop to
موقوف کردن
to make a stop
مکث کردن
stop key
کلیداستپ
To stop coveting something.
دندان طمع چیزی را کشیدن
depth stop
توقفعمیق
water stop
اب بند
to stop short
یک مرتبه ایستادن یا مکث کردن
to bring to a stop
را گرفتن
to stop payment
درمانده یا ورشکست شدن
end stop
بستتحتانی
heel stop
ترمزگیر
ski stop
ترمزاسکی
stop at intersection
توقفدرتقاطع
stop button
دکمهایست
stop rod
میلهایستایی
How far is the bus stop ?
تا ایستگاه اتوبوس چقدرراه است ؟
label-stop
زانویی آبچکان
Stop complaining.
[اینقدر]
شکایت نکن.
Stop complaining.
[اینقدر]
نق نزن.
stop-and-go traffic
ترافیک سپر به سپر
Say when stop!
[when pouring]
بگو کی بایستم!
[هنگام ریختن نوشابه]
Stop pushing!
هل ندهید!
Stop pushing!
عاجز نکنید !
stop in one's tracks
<idiom>
سریه متوقف شدن
Where is the bus stop?
ایستگاه اتوبوس کجاست؟
REQUEST STOP
ایستگاه درخواستی
to stop cold something
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
to stop the bus
جلوی اتوبوس را گرفتن
stop
[Engineering]
توقف
[برخورد]
[محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای]
[مهندسی]
adjustable stop
توقف قابل تنظیم
[مهندسی]
Stop talking!
<idiom>
ساکت باش!
Stop nagging!
نق نزن!
stop code
کد توقف
safety stop
ضامن اسلحه گیره ضامن
safety stop
ترمز خطر
reed stop
کلید یا جا انگلشتی الات موسیقی بادی
program stop
توقف برنامه
limit stop
حد ایست
leave stop
بازداشت
jump stop
توقف ناگهانی با پرش بهواوچرخش
hockey stop
نوعی ایست ناگهانی
sear stop
مانع پایه اتش
sear stop
مانع چخماق
sear stop
ضامن چکاننده
stop cock
شیر
stop cock
شیرسماوری
stop cock
شیر بستن جریان اب
stop bit
بیت ایست نما
stop bit
بیت توقف
stop bit
ذرهء ایست نما
stop bath
ابگونه اسیدی که برای تثبیت عکس وفیلم بکار میرود
bar stop
توقف میله
stop instruction
دستورالعمل توقف
grout stop
اب بندی بوسیله تزریق دوغاب
decompression stop
مکث غواص کوتاه در عمقهای معین در صعود
bar stop
ضربه میله
band stop
صافی میان نگذر
stop volley
جاخالی
whistle-stop
در نقاط مختلف از مردم دیدارکوتاهی نمودن
whistle stop
در نقاط مختلف از مردم دیدارکوتاهی نمودن
bus stop
ایستگاه اتوبوس
full stop
وقفه کامل
door stop
زبانه در
door stop
دکمه کله قندی
dynamic stop
ایست پویا
geneva stop
کلیدچرخ دندهای صلیبی شکل که در دستگاه فیلم برداری موجود میباشد
geneva stop
سیستم نگهدارنده فیلم
flue stop
دکمه ارگ
flue stop
کلید ارگ
flag stop
توقف
flag stop
ایست
elevation stop
متوقف کننده حرکت ارتفاع
elevation stop
حد نهایی درجه
full stop
نقطه
stop go policy
سیاست تثبیت
stop squawk
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه شناسایی دشمن وخودی را خاموش کنید
stop hit
دره
stop hit
ضد حمله شمشیربازضمن حرکات پیچیده حریف مهاجم
stop knob
دکمه
stop sign
علامت توقف
stop shot
ضربه با چرخش که گوی اصلی بیلیارد بعد از تماس می ایستد
stop payment
دستور عدم پرداخت چک به بانک
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
stop lamp
چراغ ترمز
stop light
چراغ ترمز
stop mechanism
مکانیزم توقف
stop logs
تیرکهای سد کننده
stop list
اسامی شرکتهایی که خرید از انهامنع شده
stop street
خیابان فرعی
stop go policy
توسعه
stop list
صورت متخلفین
stop dog
علامت وقف
stop element
عنصر ایست
to bring to a stop
بس کردن جلو
to bring to a stop
موقوف کردن
stop gap
وسیله یا چاره موقتی
stop the leave
بازداشت کردن
stop watch
ساعت وقت گذاری
stop valve
شیر قطع جریان
stop thief
ای دزد!دزدرابگیرید!
If you don't feel like it, (you can) just stop.
اگر حوصله این کار را نداری خوب دست بردار ازش.
How long does the train stop here?
چه مدت قطار اینجا توقف دارد؟
blade close stop
محلبرخورددولپهقیچی
stop loss order
دستور خرید یافروش سهام بدلال سهام
firing stop mechanism
وسیله منع اتش ضامن خودکار
firing stop mechanism
مکانیسم ضامن اتش
the train runs without a stop
میرود
the train runs without a stop
قطار بدون ایست
start stop transmission
مخابره قطع و وصلی
stop light switch
کلید لامپ ترمز
stop dead/cold
<idiom>
سریع توقف کردن
start stop drives
محرکهای قطع و وصلی
start stop system
سیستم قطع و وصلی
to try to stop the march of time
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
Leave her alone. Stop bothering her.
دست از سر دخترک بردار
To stop being adamant (unyielding).
از خر شیطان پائین آمدن
The bus stop is no distance at all .
ایستگاه اتوبوس فاصله زیادی با اینجا ندارد
Signal a car to stop .
علامت بده که یک اتوموبیل بایستد
Does the train stop in London?
آیا قطار در لندن توقف دارد؟
stop charge regulation
تنظیم با قطع جریان
end stop
[Engineering]
توقف
[برخورد]
[محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای]
[مهندسی]
Stop your little games (tricks).
ازاین بازیها (حقه وکلکها )دست بردار
stop lamp switch
کلید لامپ ترمز
a
[non-stop]
barrage of jokes
جوکهای مدام پشت سر هم
stop lamp switch
کلید چراغ ترمز
We are waiting for the rain to stop .
معطل بارانم که بند بیاید
hop stop and jump
قسمتهای سه گانه پرش طول سه گام
isolating stop valve
شیر جدا کننده
stop/clear key
دکمهتوقف
stop/clear key
وضوح
to stop taking
[pills]
,
[to go off a drug]
متوقف شدن
[از خوردن قرص]
to take action to prevent
[stop]
such practices
اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com