Dictiornary-Farsi | To tease someone. To pull someonelet. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
To tease someone. To pull someonelet.	کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )


Other Matches

tease	اذیت کردن کسی را دست انداختن
tease	پوش دادن مو
tease	سخنان نیشدارگفتن
tease	اذیت
tease	شوخی با آزار
tease	ازاردادن
to tease a person for a thing	کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
pull it out	پیروزی در واپسین لحظات
pull through	در سختی بکسی کمک کردن
pull through	در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
pull together	همکاری کردن
pull up	جلوگیری کردن
pull up	جلو افتادن رسیدن
pull up	صعود
pull up	بالا کشیدن هواپیما بالا کشیدن
pull up	کاستن سرعت اسب
pull up	اتصال یا برقراری ارتباط با یک سطح ولتاژ
pull up to	به چیزی رسیدن
pull up to	با چیزی برابر شدن
pull through	در تنگنا کمک یافتن
pull over	ژاکت
pull over	عرق گیر
pull down	دریافت کردن
pull down	کاستن
pull down	پایین اوردن تخفیف دادن
pull down	خراب کردن
pull off	باوجود مشکلات بکارخود ادامه دادن
pull away	عقب نشینی کردن
pull off	مقاومت کردن
pull away	کنار گرفتن
pull off	نیروی کشش برقی
pull over	اتوموبیل را بکنار جاده راندن کنار زدن
pull over	پیراهن کش ورزش
pull up with	به چیزی رسیدن
pull up with	با چیزی برابر شدن
to pull through	رها شدن
to pull together	با هم کارکردن
to pull together	باتفاق زیستن
Pull yourself together.	حواست را جمع کن
pull up	توقف کردن [اتومبیل]
pull (something) off <idiom>	باانجام رساندن کامل کارها
pull over <idiom>	متوقف کردن ماشین گوشه جاده
pull through <idiom>	بهبود یافتن
to pull through	موفق شدن
to pull through	کامیاب شدن
to pull through	جنس
to pull out	از واگن خانه یا ایستگاه بیرون امدن
to pull off	بردن
to pull down	ویران کردن
to have the pull of	برتری داشتن بر
to have the pull of	اعمال نفوذکردن بر
to pull	اغراق گفتن
to pull	افسانه جعل کردن
to pull down	خراب کردن بی بنیه کردن
to pull down	ارزان کردن
to pull in	دست از کار یا رویه خودکشیدن
to pull in	داخل واگن خانه شدن
to pull off	برداشتن
to pull off	باوجود دشواری انجام دادن
to pull through	به هدف خود رسیدن
pull out	عازم شدن
pull	ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull	برتری جزئی و مختصر
pull	کشش
pull-in	توقیف کردن
pull	بازیابی داده از پشته
pull-in	نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull-in	متوقف شدن
pull in	توقیف کردن
pull	POP
pull out	ترک کردن
pull-out	بیرون امدن
pull-out	عازم شدن
pull-out	ترک کردن
pull out	خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
pull out	بیرون امدن
pull	بیرون کشیدن بازیگر
pull	1 way give
pull in	متوقف شدن
pull	کندن پشم کندن از
pull	کشیدن دندان
pull	بطرف خود کشیدن کشش
pull in	نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull	کشیدن
pull-out	خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
pull	چیدن
to pull to pieces	از هم جداکردن
to pull to pieces	خرد کردن
pull-back	مانع
to pull up a plant	گیاهی را ازریشه دراوردن
to pull up by the roots	ریشه کن کردن
to pull up by the roots	از ریشه دراوردن
pull-back	چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
to pull up by the roots	از بیخ دراوردن
to pull to pieces	از هم سوا کردن
pull-back	بازداشت
pull-back	فنر
to pull round	بهبودی یافتن
to pull short	یک مرتبه جلوگیری کردن
to pull on one's stockings	چوراب بپاکشیدن
to pull the strings	دیگران را الت قراردادن
to pull the strings	گربه رقصاندن
to pull on one's stockings	جوراب پا کردن
to pull the wires	تحریکات کردن
to pull the wires	سیمهای عروسک خیمه شب بازی رادردست داشتن
pull-backs	مانع
pull-backs	بازداشت
pull-backs	چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
to pull the wires	گربه رقصانی کردن
pull-backs	فنر
to pull to pieces	عیب جویی کردن از
to pull up by the roots	بیخ کن کردن
pull the plug <idiom>	شغل مناسب
pull the rug out from under <idiom>	بهم ریختن نقشه شخصی
pull up stakes <idiom>	کوچ کردن
pull ahead	جلو زدن [در رانندگی]
to pull down a building	خراب کردن ساختمانی
to pull down a building	متلاشی کردن ساختمانی
to pull strings	از رابطه ها برای پارتی بازی استفاده کردن
pull the plug <idiom>	افشاء راز کسی
pull strings <idiom>	رشوه دادن
pull rank <idiom>	تحت تفثیر قراردادن
pull back	چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull handle	دستهکشش
pull rod	میلهکشش
pull strap	نوارکشش
pull back	بازداشت
pull back	مانع
To pull the trigger .	ما شه تفنگ را کشیدن
She wI'll survive . She wI'll pull through.	زنده خواهد ماند
pull a fast one <idiom>	تقلب کردن
pull one's socks up <idiom>	پیشنهاد عالی دادن
pull one's weight <idiom>	کارها را تقسیم کردن
pull someone's leg <idiom>	سربه سرکذاشتن
pull out of a hat <idiom>	اختراع کردن
to pull caps	هایهو برپا کردن
pull a horse	دهنه اسب را کشیدن
pull out quote	عبارت استخراج شده
give a pull at	کشیدن
pull release	وسیله قطع کشش مین
pull release	عامل قطع کشش
pull round	رفع نقاهت کردن
pull round	بهبودی یافتن
pull shot	ضربه با اوردن پای عقب جلومیله و حرکت افقی چوب کریکت
pull the bell	زنگ را بزنید
pull the bell	ریسمان زنگ رابکشید
pull the pace	جلوافتادن و در نتیجه کاستن از فشار هوا برای نفرات عقب
dead pull	کوشش بیهوده
drawbar pull	فشار وارد به بازوی اتصال یابازوی کشش
pull-outs	خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
pull-outs	بیرون امدن
pull to pieces	خرد کردن
pull oneself together	بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
pull oneself together	خود را جمع کردن
pull a punch	در موقع ضربه دست را کشیدن
pull bread	مغز نان تازه که دوبار به پزندتا سرخ شود
pull by the leg	دست انداختن
pull device	ماسوره کشش مین
pull a face	ادا در اوردن
mzgnetic pull	کشش مغناطیسی
long pull	اضافه پیمانهای که درنوشابه خانه ها برای جلب مشتریان میدهند
leg pull	دست اندازی
pull down menu	فهرستی که میتواند توسط تیک کردن اشاره گر ماوس بر روی عنوان ان و یا توسط فشردن دکمه صفحه کلیدنمایش داده
pull down menu	شود
pull instruction	دستورالعمل بازیابی
leg pull	گول زنی
hydrostatic pull	کشش ایستابی
pull gear	چرخ دنده بالابر
hamstring pull	کشیدگی عضله پشت ران
pull to pieces	سخت انتقاد کردن
pull-outs	عازم شدن
to pull any one's sleeve	کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one by the sleeve	استین کسیرا کشیدن
to pull any one by the sleeve	کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one across a river	کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
push pull	وابسته بدولوله الکترونی که جریان برق در انها دردوجهت متضاد جریان یابد
to pull a result	نتیجه گرفتن
pull device	عامل کششی
pull-ins	نقشه یا عملی را متوقف ساختن
to pull a horse	توی دهن اسب زدن
to pull a proof	نمونه دراوردن باماشین فشاردستی که ...سوی خودبکشند
pull back	فنر
to pull any one's sleeve	استین کسیرا کشیدن
to pull any one's ear	کوش کسیرا کشیدن
to pull a proof	نمونه چاپی دراوردن
to pull caps	نزاع کردن
pull-ins	متوقف شدن
pull-outs	ترک کردن
to pull at a pipe	با کوشش اب از لولهای کشیدن
to pull any one's leg	کسیرا دست انداختن یا گول زدن
to pull any one's ear	کسیراگوشمالی دادن
pull-ins	توقیف کردن
pull up point	نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
push pull stage	طبقه پوش- پول
pull a good oar	خوب پارو زدن
pull a wry face	ادا در اوردن
to pull off something [contract, job etc.]	چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
to pull a wry face	اداو اصول دراوردن
to pull a lone oar	کمک نگرفتن
to pull a lone oar	تنها کارکردن