English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
To turn tail . To show a clean pair of heels . فرار را بر قرار ترجیح دادن
Other Matches
to turn orclap by the heels درزندان افکندن
turn tail گریختن
to turn tail گریختن
to turn tail پشت کردن
turn tail پشت کردن
turn tail <idiom> فرار از خطر یا مشکل
tail to tail polymer بسپار دم به دم
He is a show-off. He likes to put on an act. He likes to show off. اهل تظاهر است [اهل نمایش وژست]
to turn [to turn off] [to make a turn] پیچیدن [با خودرو]
to take to ones heels در رفتن
heels چرخیدن
to take to ones heels گریختن
heels پاشنه پی دیواره حائل یا سد
heels کج شدن یک ور شدن
to take to ones heels پاشنه راورکشیدن
heels کجی ناو پاشنه ناو
heels درپاشنه قرارگرفتن
heels قسمت عقبی بدنه قایق
heels قسمت عقبی سر چوب گلف
heels مهمیز
heels توپ را با پاشنه پا رد کردن
heels کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heels پاشنه در
heels پس مانده
heels زاویه میل ناو
heels پاشنه جوراب پاشنه گذاشتن به
heels ته پاشنه کف
heels پاهای عقب
heels پاشنه سد
to have the heels of any one کسیرادردوعقب گذاشتن
heels پشت سم
heels پاشنه
to lay by the heels در بند نهادن بزمین زدن
to fling up the heels جفتک انداختن
to lay by the heels بر انداختن
lay by the heels در بند یا زندان نهادن
lay by the heels تعقیب کردن
to kick ones heels چشم براه ایستادن
swing from one's heels ضربههای قدرتی
to kick one's heels چشم براه ایستادن منتظرایستادن
heels over head معلق
to fling up the heels لگدانداختن
to lay up any ones heels کسی رابزمین زدن یاکشتن
head over heels <idiom> کاملا ،عمیقا
head over heels <idiom> منتهای درجه
cool one's heels <idiom> به علت بی ادبی دیگران منتظر ماندن
Achilles heels نقطهء جراحت پذیر
Achilles heels نقطهء زخم پذیر
Achilles heels نقطهء ضعف
to lay by the heels باز داشتن
heels over head وارونه
head over heels نا امیدانه عمیقا
head over heels وارونه
kick up one's heels <idiom> زمان خوبی داشتن
head over heels پشت ورو
high heels کفشپاشنهبلند
to pair off دو نفر دو نفر کردن [برای کاری یا در جشنی]
pair جور کردن وشدن
pair جفت کردن وشدن
to pair off جفت جفت گذاشتن دوبدوگذاشتن
to pair off رفتن
pair جفت شدن
to pair off دوتادوتا
to pair somebody off [up] with somebody کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
to pair off جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
pair هرچیز دو جزئی
pair زن و شوهر
au pair خدمت تهاتری
au pair وابسته به مبادلهی خدمت
pair جفت کردن
pair جفت
pair زوج
one pair یکجفت
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
lay fast by the heels تعقیب کردن
drag one's feet/heels <idiom> آهسته کار کردن
twisted pair جفت پیچیده شده
contact pair زوج اتصال
ion pair زوج یون
vector pair زوج برداری
ordered pair زوج مرتب [ریاضی]
to go up one pair of stairs بالارفتن
pair oar کرجی دو پارویی
pigeon pair پسرودختری که یگانه فرزندان پدرومادرخودباشند
pair interactions بر هم کنشهای زوجی
pigeon pair پسر ودختر دوقولو
pair royal سه سر سه طاس یکجور
pair of gears زوج چرخ دنده
stereoscopic pair زوج استروسکپی
coxless pair کایاکدونفرهمراهراهنما
stereoscopic pair زوج برجسته بینی
pair of compasses پرگار
coxed pair کایاکدونفره
pair production تغییر شکل انرژی سینتیک فوتون یا هر ذره پر انرژی به جرم
electron pair زوج الکترون حفره
to go up one pair of stairs یک اشکوب
pair royal سه برگ یکجور
ordered pair جفت مرتب
electron pair زوج الکترون
ordered pair زوج مرتب [ریاضی]
To kick ones heels. To mark time. درجا زدن
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
A pair of old pants ( trousers ) . یک شلوار کهنه
input pair of terminals زوج ترمینالهای اولیه
electron pair bond پیوند زوج الکترون
bonding electron pair زوج الکترون پیوندی
double pair royal چهار برگ یکجور
double pair royal چهارطاس یکجور
twisted pair cable کابل زوج بهم پیچیده
acid base pair زوج اسید- باز
small pair of compasses پرگاره
inert pair effect اثر زوج بی اثر
lone pair electron زوج الکترون تنها
lone pair electron زوج الکترون ناپیوندی
A pair of shoes (gloves,socks). یک جفت کفش( دستکش ؟جوراب )
pair exchange sorting algorithm نوعی الگوریتم مرتب کردن مستلزم مقایسه دادههای زوج بندی شده
unshielded twisted pair cable مشابه 10294. مراجعه شود به CATEGORY CABLE
clean درست کردن
clean پاک کردن
clean خالص
clean زدودن
clean هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
clean بدون قید و شرط
clean بی نقص
clean حرکت بدون نقص
clean تمیز کردن
clean تمیزکردن
clean عفیف
clean زدودن
clean تمیز کردن
clean پاکیزه کردن
clean پاک کردن
Please get it off ! [Please clean it up !] لطفا این را پاک کنید !
clean پاک
clean پاکیزه
clean نظیف طاهر
clean مرتب کردن
clean ساده
clean بی قید و شرط
clean مایع یا پارچهای که کثیفی را از صفحه VDU پاک کند
clean کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
clean بدون کثیفی یا خرابی یا برنامه
come clean <idiom> راست گفتن
clean تمیز
to clean down پاک کردن
to clean down گردگرفتن از
clean تمیز کردن چیزی
clean فضایی که دیسکهای سخت و قط عات ساخته شده اند. هوای درون تصفیه میشود تا هیچ گونه آلودگی در آن نباشد تا به قط عات آسیب برساند
clean دیسک مخصوصی که کثیفی را ازنوک خوندن / نوشتن پاک میکند
clean پاک کردن خطا از داده
clean-up عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
clean up عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
clean بی نقض
clean کپی که آماده تایپ است و تغییرات زیادی روی آن اعمال نشده است
clean صفحهای
To clean someone out. جیب کسی ؟ ؟ خالی کردن
clean که از زمان خواندن تغییری نکرده است
show فهماندن
show up کسی را لو دادن
to show up نشان دادن
show one out راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
show me شکاک
show off جلوه دادن
show me دیر باور
show اثبات
show off خودنمایی کردن ادم خودنما
show-off جلوه دادن
show نمودن
show نشان
show جلوه
show ارائه نمایش
show-off خودنمایی کردن ادم خودنما
show نشان دادن
show ابرازکردن
show up حاضر شدن حضور یافتن
to show up جلوه گر شدن
to show up رسوا کردن لودادن
to show f. سرجنگ داشتن
i did it for show برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
Please show me the way out I'll show you ! لطفا " را ؟ خروج را به من نشان دهید
no-show <idiom> شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
no show مسافری که جا برای خودمحفوظ کرده ولی برای سفرحاضر نمیشود
show off <idiom> پزدادن
whole show <idiom> همه چیز
show up <idiom> فاهر شدن ،رسیدن
show up <idiom> راحت دیدن
show up سر موقع حاضر شدن
to show one out راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
to show one out کسیرا از در بیرون کردن
to show off خودنمایی کردن
show-off <idiom> قپی آمدن
to show off نمایش دادن
show up <idiom> سر و کله اش پیدا می شود
to show f. تسلیم نشدن رام نشدن
clean-shaven ریش تراشیده
clean weapon جنگ افزار اتمی کم ریزش جنگ اتمی که اثار باقیه کم داشته باشد
dry clean خشک شویی کردن
to clean arives رودخانه ایی را لاروبی کردن
dry clean لباس را بابخار تمیز کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com