English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Two cas and a mouse , two wives in one house , two. <proverb> دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
Other Matches
wives همسران
old wives' tales حرف الکی
plurality of wives چنر زنی
plurality of wives تعد دزوجات
old wives' tale یاوه
old wives' tales شایعه
old wives' tale حرفهای خاله زنکی
old wives' tale عقیدهی قدیمی و مردود
old wives' tales خرافه
old wives' tale خرافه
old wives' tale شایعه
old wives' tale حرف الکی
old wives' tales حرفهای خاله زنکی
old wives' tales عقیدهی قدیمی و مردود
old wives' tales یاوه
mouse نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse حرکت میکند
mouse esuoM ای که به پورت سری PC وصل است و داده مختصات را از طریق پورت سریال منتقل میکند
mouse فلش کوچک ری صفحه نمایش که با حرکت mouse
mouse esuoM ای که به کارت مخصوص وصل شده به باس کامپیوتر وصل است
mouse موش خانگی
mouse جستجو کردن
mouse موش گرفتن
mouse که از mouse و نه صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند
mouse خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
mouse برنامهای که داده محل ارسالی را از mouse به مختصات استاندارد تبدیل میکند تا توسط نرم افزار قابل استفاده باشد
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse بند پیچ کردن
mouse ماوس
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse موش
mouse وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
mouse که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
mouse مقابل حساسیت Mouse
cordless mouse ماوس بی سیم [کامپیوتر]
bus mouse ماوس گذری
mouse deer اهوی ختا
bus mouse ماوس خطی
serial mouse ماوس ترتیبی
cordless mouse موشی بی سیم [کامپیوتر]
cordless mouse موشواره بی سیم [کامپیوتر]
as timid as a mouse <idiom> مثل موش [ترسو]
field mouse موش صحرائی
mechanical mouse وسیله چاپ که با حرکت دادن آن روی سطح صاف ایجاد میشود
meadow mouse موش پنسیلوانی
mouse trap نوعی جنگ افزار ضدزیردریایی
mouse trap تله موش
mechanical mouse mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
mouse button دکمه ماوس
harvest mouse موش خرمن
harvest mouse یکجورموش که درساقههای گندم لانه میکند
flitter mouse شبکور
flitter mouse شب پره
flying mouse موش خرمای پرداراسترالیایی
mouse ear گل مرا فراموش مکن
to be [as] poor as a church mouse <idiom> بیش از اندازه تنگدست بودن
play cat and mouse with someone <idiom> موش و گربه بازی کردن
The cat ate the whole mouse. گربه تمام موش راخورد ( گوشت ،استخوان وغیره )
left handed mouse تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
The mouse was unable to get into the hole , yet it. <proverb> موش توى سورخ نمى رفت جاروب هم به دمش بست .
as poor as a church mouse مثل گدای شب جمعه [فقیر]
He poked the mouse with his finger to see if it was still alive. او [مرد] با انگشتش موش را سیخونک زد تا ببیند که آیا هنوز زنده بود یا نه.
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like. <proverb> گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
necessary house محرمانه
It is not very far from our house. خیلی ازمنزل ما دورنیست
house-to-house جستجویخانهبهخانه
He came out of the house. از منزل درآمد
Outside the house. بیرون از خانه
necessary house خلوت
necessary house خصوصی
necessary house محرم
house to get خانه اجارهای
to keep house خانه داری کردن
her house خانه اش
her house خانه ان زن
the house over the way خانه روبرو
to let a house خانهای را اجاره دادن
necessary house نهانی
house of d. توقیف گاه
house of d. زندان موقتی
own a house خانهای دارم
house to let خانه اجارهای
i do not know your house خانه شما را بلد نیستم نمیدانم خانه شما کجاست
i own that house من صاحب ان خانه هستم
keep house خانه داری کردن
keep house در خانه ماندن
own a house دارای خانهای هستم
This house is my own . این خانه مال خودم است ( اجاره یی نیست )
to keep house خانه نشین شدن
keep house <idiom>
house جایگاه جا
house منزل دادن پناه دادن
house منزل گزیدن
house خانه نشین شدن
house مجلس
house جا دادن
house محکم کردن
in-house درون ساختمان یک شرکت
in house درون ساختمان یک شرکت
house قرار دادن یک وسیله در یک محفظه
house جادادن
house اهل خانه اهل بیت
house خاندان
house شرکت
house منزل
house سرای
house خانه
on the house <idiom> مجاز درکاری
house 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
house برج
software house مرکز نرم افزاری
slaughter house کشتارگاه
station house ایستگاه راه اهن
station house مرکزکلانتری
station house ایستگاه کلانتری
solar house گلخانه شیشهای
slaughter house سلاخ خانه مسلخ
software house خانه نرم افزاری
tree house خانه بالای درخت
summer house خانه تابستانی
house of cards طرح پوشالی [اصطلاح مجازی ]
house of cards ساختمان با ورقهای پاسور
the rear of a house قسمت عقب یا پشت خانه
the narrow house گور قبر
the narrow house خانه تنگ و تاریک
[the house] is haunted [این خانه] روح دارد
the house is occupied خانه خالی نیست
the house is occupied خانه اشغال شده یا مسکون است
the house is in my possession خانه در تصرف من است خانه در دست من است
tea house قهوه خانه
systems house خانه سیستم ها
summer house خانه باغچه دار
the man of the house مرد یا خانه بزرگ
summer house کوشک
the upper house مجلس اعیان یا لردها
safe house خانه امن
round house بازداشت گاه اطاق عقبی درعرشه بالای کشتی
pilot house اطاق سکان
pigeon house برج کبوتر
pigeon house لانه کبوتر
pigeon house کبوتر خان
pest house خسته خانه
pest house بیمارستان طاعونی ها اسایش گاه
panel house جنده خانه
opposite to the house روبروی خانه
opposite the house مقابل خانه
opposite the house روبروی خانه
opera house اپرا
opera house تماشاخانه
pilot house پل فرماندهی
poor house گدا خانه
rest house مهمان سرا
ranch house خانه یک اشکوبه
range house اطاق انبارمیدان
range house دفتر میدان تیر
pump house تلمبه خانه
printing house چاپخانه
power house کارخانه برق
pot house ابجو فروشی خرابات
pot house میخانه
porter house جایگاه فروش و صرف ابجووکباب و مانند انها
poor house دارالمساکین
poor house مسکین خانه
poor house نوانخانه
summer house کلاه فرنگی
house of cards ساختمان سست بنیاد [اصطلاح مجازی]
house of cards <idiom>
hen house مرغدونی
house dress لباسخانه
winder house خانهنخپیچ
acid house نوعی موسیقی رقص کهاصولا با استفاده از مواد مخدر توهمزا همراه است
apartment house ساختمان آپارتمانی
auction house شرکی کهکارش برگزار کردن حراج باشد
country house خانهروستایی
doll's house خانهعروسکی
bath-house حمام عمومی
block-house دژ چوبی
culver-house [سوراخی در کبوترخانه]
common-house نشیمنگاه صومعه
coach-house ساختمان خدمه [در کنار ساختمان اصلی]
charnel-house [انبار استخوان مردگان]
chapter-house ساختمان جلسات
cap-house سرستون
cap-house خرپشته
bone-house [جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
free house مغازهایکهچندیننوعآبجومیفروشد
house guest میهمان
To vacate a house. خانه ای را خالی کردن ( بلند شدن از محل )
speciality of the house غذای مخصوص طبخ منزل
Where is the guest house? مهمانسرا کجاست؟
The house burned down . خانه سوخت
As I entered the house… هینطور که وارد خانه شدم
His house was redeemed . خانه اش از گرو در آمد ( در آورد )
How dirty the house is ! چقدر خانه کثیف است
bring the house down <idiom> باعث خنده زیاد دربین تماشاچیان
clean house پاک کردن
archery-house روزنه باریک تیزاندازی
house servant خدمتکارمنزل
clean house زدودن
clean house تمیز کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com