Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
We are living in the age of mass communication.
ما در دوران ارتباطات جمعی زندگی می کنیم.
Other Matches
mass communication
ارتباط جمعی
To be living off someone.
سربا رکسی بودن
ever living
جاودانی جاودان
ever living
بی مرگ لایموت
d. living
زندگی باناز نعمت
living
وسیله گذران معیشت
living
معاش
living
جاودانی
living
جاندار
living
زنده
For all we know he may be living .
از کجامعلوم که زند ؟ نباشد
living
حی درقیدحیات
living
زندگی
ever living
غیرفانی
living wage
مزدکافی برای امرار معاش
living area
منطقه زندگی
living standard
سطح زندگی
level of living
سطح زندگی
free living
بی بند وبار
free living
عیاش
free living
خوش گذران
living polymer
بسپار زنده
free living
تسلیم هوای نفس
living rooms
اتاق نشیمن
living room
اطاق نشیمن
living room
سالن نشیمن
living room
اتاق نشیمن
living rooms
اطاق نشیمن
cost of living
هزینه زندگی
cost of living
نفقه
cost of living
خرجی
standard of living
سطح زندگی
standard of living
استاندارد زندگی
standard of living
معیار زندگی
standards of living
سطح زندگی
standards of living
استاندارد زندگی
standards of living
معیار زندگی
living rooms
سالن نشیمن
living chess
شطرنج با مهرههای جاندار
living wage
مزد امرارمعاش
to scramble for a living
تقلای معاش کردن
to scramble for a living
برای معاش یازندگی تلاش کردن
within living memory
تا انجا که مردمان زنده
within living memory
به یاد دارند
ye living and the dead
زندگان و مردگان
living standards
استانداردزندگی
To take away someones living .
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
living end
<idiom>
عالی
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
to scramble for a living
خون عرق ریختن تا نان خود را در بیاورد
living death
مرگ تدریجی
living corpse
مرده متحرک
living wage
مزد معیشت
To be in the land of the living .
درقید حیات بودن
living death
زندگی شبیه مرگ
living environment
محیط زنده
living expenses
هزینه زندگی
living death
زندگی مرگبار
living environment
جانداران محیط زیوندگان- پرمون
living organisms
موجودات زنده
living picture
پرده نقاشی
living picture
نمایش یاتصویر برجسته
living soil
خاک زنده
living creatuse
حیوان
living cost
هزینه زندگی
living creatuse
جاندار
Do you call this living ? Some life !
این هم شد زندگه ؟
to scare the living daylights out of somebody
کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
Elephant in the living room
فیل در اتاق نشیمن
living from hand to mouth
<idiom>
دستش به دهانش می رسد
living from hand to mouth
<idiom>
دست به دهان زندگی کردن
he makes a living with hispen
بانویسندگی گذران میکند
knock the living daylights out of someone
<idiom>
باعث غش کردن کسی شدن
cost of living index
شاخص هزینه زندگی
He is stI'll alive (living).
هنوززنده است
The living languages of the world.
زبانهای زند ؟ دنیا
minimum standard of living
حداقل سطح زندگی
to beat the living daylights out of someone
<idiom>
دمار از روزگار کسی درآوردن
communication
مکاتبه
communication
وسیلهای مانند مودم که داده را ارسال و دریافت میکند
communication
سوکت یا اتصال فیزیکی که به وسیله اجازه ارتباط میدهد
communication
پردازندهای که چندین واسط و مدیریت بین کامپیوتر و کنترل خط وط ارتباطی برقرار میکند.
communication
اتصال فیزیکی که داده روی آن ارسال میشود
communication
مراوده وسایل ارتباطی
communication
نقل وانتقال
communication
ابلاغ
communication
ارتباطات مواصلات
communication
وسیله کنترل خط برای بررسی سیگنالهای متقاضی داده
communication
نرم افزاری که به کاربر اجازه کنترل مودم و استفاده ازسرویس online میدهد
communication
ارسال دریافت داده به جای صوت و تصویر
communication
اطلاع
communication
ارتباط
communication
ابلاغیه
communication
ارتباطات
communication
مخابرات
communication
ارتباط و مخابرات
communication
عبور اطلاعات
communication
پارامتر هایی که نحوه کنترل ارسال داده را بیان می کنند
communication
مجموعهای از وسایل مانند ترمینال ها وچاپگر ها که توسط یک کامپیوتر مرکزی به هم وصل هستند و اجازه ارسال سریع و ساده داده می دهند
communication
بافری در گیرنده که به یک وسیله جانبی کند اجازه قبول داده از یک وسیله جانبی سریع میدهد بدون کم کردن سرعت
communication
اخبار
communication
مسیر فیزیکی که فرستنده را به گیرنده وصل میکند
communication
مدار الکترونیکی که به کامپیوتر اجازه ارتباط با مودم میدهد
communication
مجموعه اصلی از برنامه ها که پروتکل ها را رعایت می کنند.کنترل کنندههای فرمت و وسیله و خط برای نوع وسیله یا خط استفاده میشود
communication
وسیله الکترونیکی که ارسال داده و router مسیر را کنترل میکند
communication
کامپیوتری که ارسال داده در شبکه را کنترل میکند
communication
پردازندهای که شامل چندین تابع handshaking وتشخیص خطا برای چندین اتصال بین وسایل است
communication
رادیو یا هر رسانه قابل حمل سیگنال انجام میشود
communication
کامپیوتر همراه با کارت مودم یا فکس که به کاربران شبکه در استفاده از مودم حق اشتراک میدهد
communication
مخابره
communication
فرآیندی که در آن ارسال و دریافت داده با استفاده از تلفن
communication
ماهواره
communication
ترمینال یا مودمی که قادر به ذخیره سازی داده ارسال شده است
demands of providing healthy living and working conditions
خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
data communication
انتقال اطلاعات
communication technician
تعمیر کارفنی مخابرات
communication theory
نظریه ارتباطات
data communication
ارتباط داده ها
communication theory
تئوری مخابرات
data communication
داد وستداطلاعات
data communication
ارتباط دادهای
communication zone
منطقه مواصلات
communication technician
تکنیسین مخابرات
communication protocol
پروتکل ارتباطی
communication receiver
گیرنده مخابرات
communication satellite
ماهواره مخابراتی
communication satellite
اقمارمخابراتی
communication security
تامین مخابراتی
communication of punishment
ابلاغ تنبیه
communication theory
نظریه ارتباط
communication signal
سیگنال مخابراتی
communication system
نظام ارتباطی
data communication
مخابره داده ها
tele communication
مخابرات تلفنی وغیره ازمسافات دور
visual communication
ارتباط بصری
visual communication
مخابره بصری
wire communication
ارتباط با سیم
communication antenna
آنتنمرتبط
communication devices
ماشینمرتبط
communication set
دستگاهارتباط
communication tunnel
تونلمرتبطکننده
network communication
ارتباطشبکهای
telephone communication
ارتباط تلفنی
tele communication
ارتباط دور برد
electric communication
مخابرات
one sided communication
ارتباط یکسویه
privileged communication
مدارک محرمانه
privileged communication
مکاتبات یا ارتباطاتی که برمبنای اطمینان صنفی با وکیل دادگستری به وجود می اید ووی مجاز به افشای انهانیست بذور کلی هر نوع نامه و مکاتبهای که به دلائل قانونی نباید گشوده و فاش شود
routes of communication
مسیرهای ارتباطی
routes of communication
کانالهای ارتباطی
lines of communication
خطوط مواصلاتی
synchronous communication
ارتباط همزمان
communication cord
کلید اضطراریقطار یا اتوبوس
communication security
برقراری تامین مخابراتی
communication channels
وسایل ارتباطی
communication chief
رئیس ارتباطات
communication circuit
مدار ارتباطی
communication chief
رئیس مخابرات یکان
communication cover
پوشش مخابراتی
communication deception
فریب مخابراتی
communication deception
گول زدن دشمن در ارتباط و مخابرات
communication device
دستگاه ارتباطی
communication engineer
مهندس مخابرات
communication channels
طرق مواصلاتی
communication channel
کانال ارتباطی
background communication
ارتباط پس زمینه
basic communication
گزارش یا مدرک اولیه مکاتبات اولیه
communication and electronics
رسته مخابرات و الکترونیک
communication cable
کابل جریان ضعیف
communication cable
کابل ارتباطی
communication center
مرکز مخابرات
communication center
مرکزارتباطات
communication channel
مجرای ارتباطی
communication channel
کانل ارتباطی
communication engineering
مهندسی مخابرات
communication network
شبکه ارتباط و مخابرات
communication network
شبکه ارتباطی
communication of punishment
ابلاغ مجازات
communication link
پیوند ارتباطی
communication link
تسلسل مخابراتی
communication link
رابطه مخابراتی ربط مخابراتی
communication link
اتثال ارتباطی
communication network
شبکه ارتباط
communication network
شبکه مخابراتی
communication line
خط ارتباطی
communication interface
میانجی ارتباطی
communication engineering
تکنیک مخابرات تکنیک جریان ضعیف
communication line
خط مخابراتی
data communication system
سیستم ارتباطات داده
communication operation instructions (co
دستور کار مخابرات دستورالعمل مخابرات
axis of signal communication
محور ارتباط و مخابرات محور ارتباطات
combined communication board
هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
communication relay ship
ناو تقویتی مخابراتی
combined communication board
هیئت ارتباطات ستاد یکانهای مرکب
communication security custodian
مسئول شمارش و تحویل و تحول و نگهداری وسایل تامین مخابراتی
communication standing instructions
دستورات ثابت مخابراتی
communication security monitoring
کنترل تامین مخابراتی نظارت در امر تامین مخابراتی
communication security custodian
مسئول وسایل تامین مخابراتی
communication security account
میزان تامین مخابراتی اندازه تامین مخابراتی
communication control character
کاراکتر کنترل ارتباطی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com