English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
We live in the Machine Age . ما درعصر ماشین زندگه می کنیم
Other Matches
live سرزنده
live :زنده
live زنده بودن
live : زندگی کردن زیستن
live فشنگ جنگی
where do you live کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
live به سر بردن
live on بازهم زنده بودن
live موثر
live دایر
to live in پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
live جریان دار
live تحت پتانسیل
live برقدار
live تیراندازی جنگی
live مهمات جنگی
live زنده کردن
live زنده
live on بزندگی ادامه دادن
live down باخاطرات زنده ماندن
live-in زیست کننده در محل کار
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
to live through something چیزی را تحمل کردن
to live through something طاقت چیزی را داشتن
to live through something تاب چیزی را آوردن
live-in سرخانه
live down <idiom> جبران خطاواشتباه
live wire سیم زنده
To live off ones capital . ازمایه خوردن
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
live out the night شب را صبح کردن
How can you know the value of water -you who live . <proverb> تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى .
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
live ball توپ زنده
live wires آدم پر حرارت و با پشتکار
How many people live here ? چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
live wires سیم زنده
live wires سیم برقدار
live wire آدم پر حرارت و با پشتکار
does your father live ایا پدر شما زنده است
live wire سیم برقدار
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
Where dose she live ? کجا زندگی می کند ؟
we eat that we may live میخوریم برای اینکه زنده باشیم
long live پاینده باد
long live زنده باد
to live to oneself تنها زندگی کردن
to live in reproach بخواری یا مذلت زیستن
to live in privacy تنهازیستن
To live in affluence . درنازونعمت زندگه کردن
to live in luxury خوش گذرانی کردن
to live in luxury درنعمت زیستن
live ball توپ در جریان
to live fast ولخرجی کردن
live load بار رونده
live ammunition مهمات جنگی
live bag توری که ماهی را در زیر اب زنده نگهمیدارد
live bearing زنده زا
live box جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
live data داده موثر
live load بار زنده
live exercise تمرین رزمی حقیقی
live exercise تمرین با تیر جنگی
live fire تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
live forever زندگی ابدی
live forever ابرون گس
live forever ابرون ریشه دار
live in a small way با قناعت زندگی کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
live lining ماهیگیری در رودخانه که نخ و قلاب با جریان اب حرکت می کنند
live load بارزنده
live load بارموثر
live oak بلوط ویرجینیا
to live fast خوش گذرانی کردن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
to live beyond one's means بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
to live extempore دست بدهن بودن یازندگی کردن
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
to die or to live مردن یازیستن
live vessel شناوه با خدمه
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
live up to one's income به اندازه درامد خود خرج کردن
live stock مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
live stock چارپایان اهلی
live steam بخار زنده
live round تیر جنگی
live round گلوله جنگی
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
it is impossible to live there در انجا میسرنیست
live out the night شب را بسر بردن
live load سربار
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
to live like cat and dog دائما با هم جنگ و دعوا داشتن [زن و شوهر]
May his soull live in peace. روحش شاد باشد
The doctors dont think she wI'll live. پزشکان امیدی به زنده ماندن اوندارند
To live a long life . عمر طولانی (زیاد ) کردن
live copy paste کپی الصاق مستقیم
To live a seeluded life. درگوشه تنهائی بسر بردن
To live from hand to mouth . دست به دهن زندگه کردن
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
live load reduction کاستن از بار زنده
to live a long life عمر دراز کردن
to live at hack and manger درفراوانی زیستن
live from hand to mouth <idiom> پول بخور نمیر داشتن
To live in a fools paradise . گول خوشیهای خیالی وزود گذر را خوردن
I live a very regular life . زندگی خیلی منظمی دارم
to live at the expense of society بار دیگران شدن
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
(live off the) fat of the land <idiom> بهترین از هرچیز را داشتند
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
I live in the apartment(flat) below. درآپارتمان زیری زندگه می کنم
to live at the expense of society روی دوش جامعه زندگی
By trying to live like a king one ends by drawing . <proverb> آخر شاه منشى کاه کشى است .
Most home helps prefer to live out. بسیاری از کارگران خانگی ترجیح می دهند بیرون از خانه زندگی کنند .
My name is "Oliver Pit" and live in Berlin. اسم من الیور پیت هست و در برلین زندگی میکنم.
To live on borrowed money . To play for time . این کلاه آن کلاه کردن ( کلاه کلاه کردن )
They live abroad for the greater part of the year. آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
people who live in glass houses should not throw stones <idiom> هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
machine تراشیدن ماشین
machine کامپیوتر یا سیستم یا پردازندهای که از قط عات مختلف متصل بهم برای انجام یک عمل تشکیل شده است
machine تعداد قط عات متحرک جدا یا بخشها که با هم کار می کنند تا فرآیندی را انجام دهند
machine ماشین
machine دستگاه
machine براده برداشتن
machine شیارانداختن روی فلز
machine ماشین کردن با ماشین رفتن
machine تراشکاری کردن صیقل کردن
machine کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور
machine زبان برنامه نویسی که حاوی دستوراتی است به صورت کد دورویی که مستقیما توسط واحد پردازش مرکزی بدون ترجمه فهمیده میشود
machine عمل پردازش دستورات در برنامه توسط کامپیوتر
machine غیراستاندارد یا آنچه روی سخت افزار یا نرم افزار تولیدکننده دیگر بدون تغییرات قابل استفاده نباشد
machine تولید برنامه کد ماشین از برنامه HLL با ترجمه و اسمبلر کردن هر دستور HLL
machine یری را تقلید می کنند و حاوی دلایل اولیه و سایر خصوصیات انسان هستند
machine دستوری که توسط ماشین تشخیص داده میشود و بخشی از مجموعه دستورات محدود آن است
machine خطای ناشی خرابی سخت افزار
machine زبان برنامه نویسی که روی کامپیوتری که کامپایلر مناسب دارد قابل ترجمه و اجرا است
machine که قابل اجرا روی هر سیستم کامپیوتری باشد
machine 1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machine سیستم کامپیوتری که برای ترجمه متن و دستورات از یک زبان به دیگری به کار می رود
machine بایت تشکیل شده است برای عملوند و داده و آدرس
machine ذخیره شده روی یک رسانه که مستقیما وارد کامپیوتر میشود
machine کامپیوتری که حاوی کمترین کد ROM است تا سیستم را ازدیسک راه اندازی کند. هر زبان مورد نیاز باید جداگانه بار شود
machine بیت اجرا میشود
machine دستوری که مستقیما CPU را کنترل میکند و بدون نیاز به ترجمه تشخیص داده میشود
machine شماره یا آدرس مطلق که نقط های در حافظه که کلمه داده قابل یافتن و دستیابی است را مشخص میکند
machine خطای ناشی از خرابی قطعه
machine ماشین شبیه سایز شده و عملیات آن
machine کامپیوتری که میتواند کد اصلی با کامپایل کند
machine فرمولی که کامپیوتر آنالوگ نوشته است تا حل کند
machine نرم افزاری که با سخت افزار سیستم به نزدیکی کار میکند
machine sensible قابل درک توسط کامپیوتر
two way machine ماشین دو راهه
d.c. machine ماشین جریان مستقیم ماشین جریان دائم
machine run رانش ماشین
machine welding جوشکاری ماشینی
punching machine دستگاه منگنه
mowing machine علف چین
multi way machine دستگاه چند راهه
machine ringing زنگ ماشینی
object machine ماشین مقصود
open machine ماشین باز
planer machine ماشین صفحه تراش
planing machine ماشین کندگی
machine run اجرای ماشین
machine word کلمه ماشین
milking machine ماشین قابل حمل که داده ماشینهای مختلف را می پذیرد و به کامپیوتر بزرگتر ارسال میکند
milling machine ماشین تراش
milling machine ماشین فرز
milling machine دستگاه فرز
molding machine دستگاه قالب گیری
mortising machine دستگاه کام کنی
machine translation ترجمه ماشینی
machine time زمان ماشین کاری
mowing machine ماشین علف چینی
machine time وقت ماشین
machine shop کارگاه محاسبات ماشینی
printer machine ماشین چاپ
printer machine دستگاه چاپ
punching machine ماشین سوراخکن
machine operating عملکرد ماشین
machine operator کارگردان ماشین
machine operator اپراتوردستگاه
machine operator اپراتور ماشین
machine operator متصدی ماشین
machine oriented ماشین گرا
machine readable خواندنی توسط ماشین
seaming machine ماشین درزگیری
seeding machine ماشین تخم کاری
sequential machine ماشین ترتیبی
shaping machine دستگاه صفحه تراش
smart machine ماشین هوشیار
machine oil روغن ماشین
scouring machine ماشین سمباده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com