English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
We must find a basic solution. باید یک فکر اساسی کرد
Other Matches
I racked ( cudgeled ) my brain to find a solution . به مغزم فشارآوردم تا راه حلی پیدا کنم
To find a clear field . To find no rivals . میدان را خالی دیدن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
find یابش
find به دست آوردن
I find it's ... به نظر [عقیده] من این ...
find چیز یافته مکشوف
find کشف کردن پیدا کردن
find جستن تشخیص دادن
find out <idiom> فهمیدن ،یادگرفتن
find یافتن
Can you find your way out? راهتان را به خارج می توانیدپیدا کنید ؟
find پیدا کردن
find یافتن بوی شکار
find برنامه کمکی در ویندوز که در همه دیسکها دنبال یک فایل یا پوشه یا کامپیوتر مشخص می گردد
find فرمان FIND
to find f.with گلدکردن از
to find in فراهم کردن
to find in تهیه کردن
to find out دریافتن
to find out ملتفت شدن فهمیدن
to find out پیداکردن
to find out کشف کردن
i did not find a there کسی را در انجا نیافتم
find out دریافتن
find out پی بردن
find out کشف کردن
find out مکشوف کردن
to find f.with عیب جستن از
solution حل
solution محلول
solution انحلال
solution پاسخ یک مشکل
solution حل محلول
solution تادیه تسویه
cn solution گازاشک اور مایع
solution شولش
solution چاره سازی
cn solution محلول گاز اشک اور
solution راه حل
to find satisfactionin any one از کسی خوشنودیاراضی بودن
to find satisfactionin any one از کسی رضایت داشتن
if i find an opportunity اگر فرصتی پیداکنم
site of the find چشمه [باستان شناسی]
who seeks will find جوینده یابنده است
site of the find منبع [باستان شناسی]
to find oneself بودن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
if i find an opportunity اگر مجالی باشد
if i find an opportunity اگر دست دهد
find fault with <idiom> ایراد گرفتن
to find fault with عیب جستن
to find fault with از ملامت کردن
to find fault with گله کردن از
to find one work کار برای کسی پیدارکردن
to find oneself نیازمندیهای خودرافراهم کردن
To find fault. بهانه گرفتن
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
To find fault with something ( someone ) . از چیزی ( کسی ) عیب گرفتن
What find bath. عجب حمام خوبی است
Sooner or later , he wI'll find out . دیر یا زود خواهد فهمید
If I find the time . اگر وقت کنم ( کردم )
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
Take things as you find them. <proverb> مسائل را همانگونه نه هستند بپذیر .
Can you find me a babysitter? آیا میتوانید برای من یک پرستار بچه پیدا کنید؟
Can you find me a porter? آیا میتوانید برای من یک باربر پیدا کنید؟
Help me find my keys. کمک کن کلیدهایم را پیدا کنم
normal solution محلول نرمال
solution of battery الکترولیت باتری
soap solution محلول صابون
soap solution اب صابون
shellac solution لاک الکل
saturated solution محلول سیر شده
iterative solution راه حل تکراری
metastable solution محلول شبه پایدار
optimal solution راه حل مطلوب
optimal solution راه حل بهینه
graph solution حل ترسیمی
fehling solution محصول فهلینگ
heat of solution گرمای انحلال
corner solution راه حل گوشهای
cutting solution محلول برش
solution gas گاز حل شده
ideal solution محلول ایده ال
endothermic solution انحلال گرماگیر
exact solution حل دقیق
caustic solution محلول سوزاور
buffer solution محلول بافر
danc solution نوعی محلول شیمیایی برای رفع الودگی عوامل تاول زا
benedict's solution محلول بندیکت
battery solution محلول باتری
exothermic solution انحلال گرماده
soda solution محلول جوش شیرین
soild solution محلول جامد
unique solution راه حل منحصر بفرد
unique solution جواب منحصر بفرد
unique solution راه حل یگانه
approximate solution حل تقریبی
antifreezing solution محلول ضد یخ
antifreezing solution ضد یخ
alkaline solution محلول قلیایی
acid solution محلول اسید
solution [process] راه حل
[procedure of] solution راه حل
supersaturated solution محلول ابر سیر شده
supersaturated solution محلول فوق سیر شده
solution polymerization بسپارش محلولی
solid solution کریستال مخلوط
solid solution محلول جامد
stock solution محلول ذخیره
standard solution محلول استاندارد
solution of a problem حل یک مسئله
solution to a problem راه حل یک مسئله
solution of continuity گسیختگی
to always look for things to find fault with همیشه دنبال یک ایرادی گشتن
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
fast bindŠfast find جای محکم بگذارتازودپیداکنی
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
I couldnt find the way back. نتوانستم راه بر گشت را پیدا کنم
There is no fault to find with my work. بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
Find demolition charges to قوطی مواد منفجره همه منظوره
solution heat treatment عملیات حرارتی محلول
differential heat of solution گرمای انحلال تفاضلی
A solution suddenly proffered itself. ناگهان راه حلی به نظر رسید.
total heat of solution گرمای کل انحلال
integral heat of solution گرمای کل انحلال
molar heat of solution گرمای مولی انحلال
substitutional solid solution محلول جامد جانشینی
to pick up somebody [to find sexual partners] بلند کردن کسی [زنی] [برای رابطه جنسی] [اصطلاح روزمره]
This would provide an obvious solution [to the problem] . این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
basic پایهای
basic course دوره مقدماتی
basic توابع سیستم که واسط بین دستورات زبان سطح بال و وسایل جانبی سیستم هستند که ورودی و خروجی وسایل را کنترل می کنند و اغلب شامل کنترل صفخه کلید و صفحه نمایش و دیسک درایوها است
basic روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basic سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
basic کد دودویی که مستقیماگ و فقط با استفاده از آدرس ها و مقادیر مطلق در CPU عمل میکند.
basic روش استاندارد ذخیره سازی داده روی دیسک تا سایر کامپیوتر ها هم بتوانند استفاده کنند
basic plus نوعی زبان برنامه نویسی گسترش یافته BASIC
basic حالت ابتدایی یا ساده شروع هر چیزی
basic مین دستیابی
basic به یک وسیله راه دور
basic بیسیک
basic یک زبان برنامه نویسی ساده از نظراموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات وقالبهای ساده
basic Symbolic sAll-Purpose"Beginner Instructioncode
basic بخشی از کنترل کننده ارتباطات که توابع ریاضی و منط قی را بررسی میکند
basic دستور تغییر نیافته برنامه که پردازش میشود تا دستور اجرا شدنی بدست آید
basic روش ذخیره و بازیابی بلاکهای داده به ترتیب
basic بخشی از سرویس ISDN که شامل دو کانال انتقال داده است . که داده را به صورت کیلو بایت در ثانیه ارسال میکند و یک کانال کنترلی دارد که میتواند اطلاعات کنترلی جانبی را به صورت کیلو بایت در ثاینه منتقل کند
basic نرم افزاری که اجرای سطح پایین و ابتدایی سخت افزار و مدیریت فایل را کنترل میکند
basic کنترل استاندارد خط وط ارسالی با استفاده از کدهای مخصوص
basic مقدماتی اساسی
basic بنیانی
basic بازی
basic قلیایی
basic اساسی مقدماتی
basic اولیه
basic ابتدایی
basic بنیادی
basic تهی بنیانی
basic اصلی
basic اساسی
basic capacity گنجایش مبنا
basic brick اجر قلیائی
basic branch رسته اولیه
basic anxiety اضطراب بنیادی
true basic تروبیسیک
basic allowance سهمیه اولیه ضریب حقوقی معاش
basic allowance شارژ انبار
basic capacity گنجایش پایه
basic circuit مدار ساده
basic communication گزارش یا مدرک اولیه مکاتبات اولیه
basic crops ذرت
basic crops جو
basic crops محصولات کشاورزی اساسی مانند گندم
basic cover عکسبرداری اولیه هوایی
tiny basic یک زبان برنامه سازی سطح بالا که زیرمجموعه BASICاست و برای ریزکامپیوترطراحی شده است
basic conflict تعارض بنیادی
Visual Basic ابزار برنامه نویسی ساخت ماکروسافت که باعث ساخت برنامههای کاربردی ویندوز به آسانی میشود
basic weaves رگباسلیق
basic price قیمت مبنا
basic agreement چهارچوب توافق [حقوق]
basic ground زمینه و متن اصلی فرش
basic dye رنگ قلیایی
basic training تعلیمات ابتدایی
basic research علم پایه
basic agreement توافق اولیه
basic research علم بنیادی
advanced basic بیسیک پیشرفته
airman basic سرباز ساده و بدون درجه نیروی هوایی
applesoft basic نوع توسعه یافته زبان برنامه نویسی BASIC که باریزکامپیوتر قابلیت پردازش اعداد اعشاری را هم دارد
basic price قیمت پایه
basic sciences علوم پایه
basic pay اصل حقوق
basic research تحقیقات مقدماتی
basic salt نمک بازی
basic size اندازه اولیه
basic shaft محور اصلی
basic hole سوراخ مقدماتی
basic gearing چرخ دندههای اصلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com