Dictiornary-Farsi | When the dust settles. | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 137 (7 milliseconds)

English	Persian
When the dust settles.	وقتی که خوب آبها از آسیاب افتاد


Other Matches

settles	جا دادن ماندن
settles	مقیم کردن
settles	ساکن کردن
settles	واریز کردن تصفیه کردن
settles	معین کردن
settles	ته نشین شدن
settles	تصفیه حساب کردن
settles	نشست کردن
settles	فرو کردن
settles	مستقر شدن یامستقر کردن استقرار
settles	واریز کردن
settles	تصفیه کردن سازش کردن
settles	قرار دادن
settles	نصب کردن
settles	تسویه
settles	واریز
settles	نشاندن
to let the saw dust out of	رسوا کردن
in the dust	مرده
dust well	گرد چال
in the dust	زیر خاک
dust-up	شکر آب
dust-up	بگومگو
to let the saw dust out of	را ثابت کردن
to let the saw dust out of	پوچی یا بی اساسی
to f. away the dust	گردگیری کردن
in the dust	درخاک
saw dust	خاک اره
dust-up	جنگ و دعوا
dust	تراب
dust	ارد
dust	ریختن پاشیدن
dust	گردگیری کردن گردگرفتن از
dust	غبار
dust	گرد
dust	خاکه ذره
dust	خاک
dust	گرد گوگرد
dust	گرد وخاک
to kick up dust	خاک بلندکردن
to kick up dust	خاک راه انداختن
to kiss the dust	به خواری وپستی تن دادن
to kiss the dust	پست شدن
to kiss the dust	کشته شدن
to dust the coat of	کتک زدن
to dust one;s jacket	کسیراکتک زدن
raise a dust	گرد و خاک بلند کردن
interstellar dust	غبار بین- ستارهای
to kiss the dust	باخاک یکسان شدن
saw dust concrete	بتن خاک اره
stone dust	گرد سنگ
to bite the dust	افتادن
to bite the dust	مردن
stone dust	خاک سنگ
raise a dust	داد و بیداد کردن
to dust one;s jacket	کسیراچوب زدن
to dust one's jacket	کسیرازدن
to lick the dust	بزمین خوردن
dust-ups	بگومگو
gold dust	گرد طلا
gold dust	خاک طلادار
dust receiver	مخزنگردوخاک
bite the dust <idiom>	از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
dust color	رنگ خاکی
to raise dust	گرد و خاک به پا کردن
to blow up dust	گرد و خاک به پا کردن
dust-ups	شکر آب
dust-ups	جنگ و دعوا
zinc dust	گرد روی
to make a dust	گردو خاک بلند کردن
to make a dust	گردکردن
to make a dust	هایهوکردن
to raise a dust	گردوخاک بلندکردن
to raise a dust	شلوق کردن
to raise a dust	اب راگل الودکردن حقیقت راپنهان کردن
to shake off the dust	گردگیری گردن
to shake off the dust	گرد گرفتن
to shake off the dust	تکاندن
dust-covers	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust bin	خاکدان
dust bin	خاکروبه دان
dust bowl	شن روان
dust box	گردپاش
dust brand	دوده
dust brand	لکهای ازدوده
dust brand	سخن زشت
dust brush	گردپاک کن
dust brush	گردگیر
dust catcher	گردگیر کوره بلند
dust coal	خاک ذغال
dust arrester	گرد گیر
dust arrester	واحد گردگیری
dust-covers	جلد کاغذی روی کتاب
dust-jacket	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust-jacket	جلد کاغذی روی کتاب
dust-jackets	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust jacket	جلد کاغذی روی کتاب
dust-jackets	جلد کاغذی روی کتاب
dust jacket	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
angel dust	گرد پریان
coal dust	خاکه زغال
cosmic dust	غبار کیهانی
diamond dust	خرده یاسوده الماس
dust coat	لباس روبرای گرفتن گرد جامه گردگیر
dust collection	گردگیری
dust removal	تخلیه گرد و خاک
dust removal	گرد گیری
dust respirator	ماسک تنفسی
glass dust	خرده شیشه
furnace dust	بخار کوره
dust respirator	ماسک ضد گردو غبار
dust separation	جداسازی گرد و غبار
flying dust	گرد
dust tight	خاک بند
flue dust	بخار گاز
dust mask	خاک گیر
dust laden	تجمع گرد وغبار
dust collection	غبارگیری
humbled to the dust	باخاک برابر
dust collector	جمع کننده گرد و خاک
dust collector	گردگیر
dust colour	خاکی
dust cover	سرپوش غبارگیر
dust devil	تنوره دیو
dust exhaust	تخلیه گرد و خاک
dust laden	خاک گرفتگی
dust cloud theory	نظریه غباری
Water lays the dust.	آب گرد وخاک رامی خواباند
To snake the dust off the carpet.	خاک قالی را تکان داد (تکاندن )
sandstorm or dust storm	طوفانخاکوشن
the dust panned out pootly	ان خاک زرد دادولی نه چندان زیاد
coal dust firing	اشتعال گردی
dust collection equipment	وسایل گردگیری
The dust was laid ( settled ) .	گرد وخاک نشست
Dust has accumulated [settled] on the chairs.	روی صندلی ها خاک نشسته
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb>	کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.