English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (7 milliseconds)
English Persian
Wipe your hands on a towel. دستهایت را با حوله پاک کن
Other Matches
towel دستمال کاغذی
towel ابچین
towel باحوله خشک کردن حوله
tea-towel حولهفرفشوئی
dish towel کهنه فرف خشک کنی
sanitary towel نواربهداشتی
towel rail میلهحوله
a bath towel حوله حمام
dish towel حوله فرفشویی
to throw in the towel لنگ انداختن
jack towel حوله بی سروته که دوراستوانه یاغلتکی باشد
throw in towel پرتاب حوله بمنظور تسلیم شدن
May I have a bath towel? ممکن است یک حوله حمام برایم بیاورید؟
towel horse زیرحولهای
turkish towel حوله مخمل نما
throw in the towel <idiom> تسلیم شدن
wipe out محو کردن
to wipe out موقوف کردن
wipe out افتادن خطرناک از روی تخته موج
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
wipe up خشکانیدن
wipe up پاک کردن
wipe out امحاء
wipe out سقوط کردن
wipe out شکست دادن حریف با امتیاز زیاد
wipe-out <idiom> اسف بار
wipe out <idiom> پاک کردن
wipe پاک کردن
wipe خشک کردن بوسیله مالش پاک کردن
wipe ازمیان بردن
wipe پاک کردن داده از دیسک
wipe زدودن
give it a wipe انراخشک کنید
wipe spark جرقه لغزشی
I wipe my face dry. من صورتم را خشک می کنم.
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
Take this handkerchief and wipe your eyes. این دستمال را بگیر اشکهایت را پاک کن
To wipe out ( efface ) a dishonor. لکه ننگه را پاک کردن
to make good a mistake [ to wipe a disgrace] <idiom> اشتباهی را جبران کردن
of all hands ازهرسو
of all hands ازهمه طرف درهرحال
on all hands ازهرسو
on all hands بهرطرف
on all hands ازهمه طرف
hands down <idiom>
to come to hands دست به یخه شدن
hands on <adj.> کارآمد
hands off <idiom>
off one's hands <idiom> از شر چیزی خلاص شدن
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
all hands همگی اماده همگی
hands-off دست نزنید
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands crew
hands down بدون احتیاط
hands down بدون کوشش بسهولت
hands قدرت توپگیری
second hands نیم دار
old hands ادم با سابقه و مجرب
second hands کار کردن
second hands مستعمل دست دوم
all hands کلیه پرسنل
hands-off دست زدن موقوف
hands on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
second hands عاریه
hands-on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands off دست زدن موقوف
hands off دست نزنید
To shake hands with someone. با کسی دست دادن
To seize with both hands. دودستی چسبیدن
deck hands ملوان ساده
It is in the hands of God . دردست خدا ست
someone's hands are tied <idiom> دستهای کسی بسته بودن [اصطلاح مجازی]
My hands are tied. <idiom> نمی توانم [کاری] کمکی بکنم.
hour hands عقربه ساعت شمار
all hands parade سان و رژه عمومی
My hands are tied. <idiom> دستهایم بسته اند.
To rub ones hands. دستها را بهم مالیدن
wash one's hands of <idiom> ترک کردن
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
If I lay my hands on him. اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
lay hands on someone <idiom> صدمه زدن
lay hands on something <idiom> یافتن چیزی
chafe of hands ساییدگی پوست دست ها
hands of Fatima طرح دستان فاطمه [نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
(one's) hands are tied <idiom>
all hands parade همگی به رژه
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
it injured his hands بدستهایش اسیب زد
to kiss hands دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to lay hands on دست زدن به
to lay hands on دست انداختن بر
to link hands دست بهم دادن
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
to shake hands دست دادن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
imposition of hands دست گذاری
to clasp hands دست یکی شدن
to clasp hands دست بهم زدن
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
lay hands one someone دست روی کسی بلند کردن
lay hands on something چیزی را یافتن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
lay hands on something بر چیزی دست یافتن
joint hands شریک شدن
open hands سخاوت
open hands دست باز بودن
join hands توحید مساعی کردن
he is short of hands کارگر کافی ندارد
duty hands نگهبانان
farm hands پالیزگر
farm hands کشتیار
farm hands کارگر مزرعه
deck hands جاشو
joint hands تشریک مساعی کردن
To wash ones hands of somebody (something). دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
change hands دست بدست رفتن
to change hands دست بدست رفتن
wash your hands دستهای خود را بشویید
duty hands گروه نگهبانان
clean hands بی الایشی
clean hands پاکی
by show of hands با نشان دادن دست
shake-hands grip طرزقرارگیریدست
standard poker hands استانداردبرهایدستی
I am busy . my hands are tied. دستم بند است
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
It changed hands a few times before I got it. چند دست گشت تا به من رسید
to read people's hands کف بینی کردن
ammunition in hands of troops مهمات موجود در دست یگانها
to get [lay] [put] your hands on somebody <idiom> کسی را گرفتن [دستش به کسی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
Those who agree,raise their hands. موافقین دستهایشان رابلند کنند
many hands make light work <proverb> یک دست صدا ندارد
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com