Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
You arrived in the nick of time.
درست بموقع رسیدی
Search result with all words
He arrived in the nick of time .
درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
Other Matches
in the nick of time
سر بزنگاه
nick of time
<idiom>
درآخرین لحظه
nick
دندانه
nick
شکاف
nick
چاک
nick
شکستگی
nick
شکاف دادن بریدگی
in the nick
سر بزنگاه
in the nick
بموقع
nick
موقع بحرانی
nick
دندانه دندانه کردن
nick
چاک دادن
nick
شکستن
nick
سربزنگاه
nick
ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
new arrived
تازه وارد شده
arrived
موفق شدن
new arrived
تازه رسیده
arrived
رسیدن
arrived
وارد شدن
Having hardly arrived you want to. . .
هنوز از راه نرسیدی می خواهی ...
He arrived just as I was about to go .
درست موقعیکه می خواستم بروم او آمد
Presumably she hasnt arrived yet .
از قرار معلوم هنوز واردنشده است
arrived in paris
وارد شدم
He left just before you arrived.
درست پیش پای شما رفت
arrived in paris
وارد پاریس شدم در پاریس
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
Has a letter arrived for me?
آیا برای من نامه ای رسیده است؟
I arrived as soon as he left ( went ) .
همین که رفت من آمدم
to nick a horse's tail
بیخ دم اسب را چاک زدن برای اینکه دم خود را بلند نگاه دارد
to have arrived
[expected moment]
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
The letter hasnt arrived yet.
نامه هنوز نرسیده است
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
many a time
بارها
at the same time
در عین حال
behind time
بی موقع
two-two time
نتدودوم
It's time
وقتش رسیده که
three-four time
نت
four-four time
چهارهچهارم
behind time
دیر
one at a time
یکی یکی
many a time
چندین بار
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
one-time
قبلی
one-time
پیشین
all-time
بالا یا پایینترین حد
all-time
بیسابقه
all-time
همیشگی
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out
مهلت
time out
تایم
time out
ایست
time out
وقفه فاصله
time out
ساعت غیبت کارگر
at any time
<adv.>
هر بار
one-time
سابق
against time
تایم گیری
time is up
وقت گذشت
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
for the time being
عجالت
from this time forth
ازاین پس
time and again
چندین بار
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
from this time forth
زین سپس
time in
ادامه بازی پس از توقف
from this time forth
ازاین ببعد
from time to time
گاه گاهی
from time to time
هرچندوقت یکبار
against time
رکوردگیری
At the same time .
درعین حال
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
off time
وقت ازاد
off time
مرخصی
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
mean time
ساعت متوسط
mean time
زمان متوسط
Our time is up .
وقت تمام است
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
on time
<idiom>
سرساعت
old time
قدیمی
on time
مدت دار
out of time
بیجا
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at another time
در زمان دیگری
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
out of time
بیگاه
out of time
بیموقع
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
once upon a time
روزی
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
once upon a time
روزگاری
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
once upon a time
یکی بودیکی نبود
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
in the mean time
ضمنا
time will tell
در آینده معلوم می شود
time
[s]
<adv.>
دفعه
time
فرصت موقع
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
specified time
وقت معین
time
وقت قرار دادن برای
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
in no time
خیلی زود
two time
دو حرکت ساده
time
تایم
time
فرصت
in the time to come
در
in the time to come
اینده
in time
بموقع
in time
بجا
just in time
درست بموقع
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
ثیر قرار میدهد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
some time or other
یک روزی
some time or other
یک وقتی
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
some time
مدتی
time
TIفرمان E
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
any time
<adv.>
هر بار
what is the time?
چه ساعتی است
what time is it?
چه ساعتی است
time
وقت معین کردن
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
some time
یک وقتی
time
وقت
time
زمان
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
time
گاه
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
at any time
<adv.>
همیشه
any time
<adv.>
همیشه
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
time
[s]
<adv.>
بار
what is the time?
وقت چیست
time
فرصت مجال
time
هنگام
i time
time Instruction
time
مرورزمان را ثبت کردن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d
هوشیاربودن
time and again
بکرات
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
to know the time of d
اگاه بودن
time
زمانی موقعی
time
ساعتی
time
مدت
time
زمانه
time
متقارن ساختن
time
ایام
time
روزگار
time
مدروز
time
عهد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com