Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 126 (7 milliseconds)
English
Persian
You really look like a million bucks in that dress.
در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
Other Matches
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
واقعا محشر به نظر آمدن
[اصطلاح روزمره]
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
بسیار زیبا بودن
[اصطلاح روزمره]
Full dress. Formal dress.
لباس رسمی
bucks
دولادولا رفتن سواره نظام
bucks
دروکردن
bucks
قوز کردن
bucks
گوزن نر
bucks
جنس نر اهو وحیوانات دیگر
bucks
قوچ
bucks
دلار
bucks
بالا پریدن وقوز کردن
bucks
ازروی خرک پریدن
bucks
مخالفت کردن با
bucks
جفتک
bucks
جفتک انداختن
million
هزار در هزار
the million
توده مردم
million
میلیون
bucks
[American E]
پول
[اصطلاح]
[اصطلاح روزمره]
look like a million dollars
<idiom>
پولدار به نظر رسیدن
million instructions per second
اندازه سرعت پردازنده که تعداد دستوراتی که در ثانیه اجرا میکند را مشخص میکند
million instructions per second
میلیون دستورالعمل در ثانیه
parts per million
قسمت در میلیون قسمت
A million is 1 with 6 zeros
[noughts]
after it.
یک میلیون عدد یک با شیش تا صفر پشتش است.
[ریاضی]
feel like a million dollars
<idiom>
احساس خوبی داشتن
parts per million
[ppm]
بخش در میلیون
[فیزیک]
[شیمی]
to look
[feel]
like a million dollars
بسیار زیبا
[به نظر آمدن]
بودن
[اصطلاح روزمره]
dress up
<idiom>
بهترین لباس خود را پوشیدن
to
[get]
dress
[ed]
جامه پوشیدن
in the f. of her dress
لای لباسش
to dress up
خودرا اراستن
to dress out or up
بالباس اراستن
to dress down
تادیب کردن
she is too p about her dress
زیاد درلباس دقت می گیرد
to dress down
سرزنش کردن
to dress up
لباس پوشیدن
dress
ترتیب دادن
dress
بستن
dress
پوشاندن
dress
لباس پوشیدن
dress
لباس مخصوص فرمان بایست در مشق صف جمع
dress
جامه بتن کردن
dress
درست کردن لباس
dress
لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
dress
پیراستن
dress
اهار زدن مستقیم کردن
dress
مزین کردن
dress down
ملامت سخت
dress down
سخت ملامت کردن
sheath dress
پیراهنیکسره
dress with crinoline
لباسپفی
This dress suits me .
این لباس به من میاید.
dress with panniers
لباستوری
She looks pathetic in that dress .
این لباس به تنش گریه می کند
house dress
لباسخانه
polo dress
پیراهنیقهمردانه
princess dress
پیراهنپرنسسی
to dress
[salad]
چاشنی زدن
[آرایش دادن ]
[سالاد]
shirtwaist dress
پیراهنکمردار
T-shirt dress
تیشرت
to dress
[food]
آماده کردن
[پختن]
[غذا یا دسرت]
to fit a dress on somebody
جامه ای را برای کسی اندازه کردن
full dress
لباس سلام
This dress is quite the thing.
این لباس چیز حسابی است
wrapover dress
راست
wrapover dress
پیراهنیقهچپ
types of dress
انواعپیراهن
tunic dress
بلوزبلندودامن
trapeze dress
پیراهنازبالاکلوش
dress with bustle
لباسپرچین
dress rehearsal
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
battle dress
لباس ضدگلوله
battle dress
جلیقه جنگی
canonical dress
لباس رسمی روحانیون
dress coat
جامه جلوبازمردانه که دامن ان درپشت است ودرمهمانیهای شب انرا
dress guard
اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
dress improver
لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند
dress left
از چپ نظام یا از راست نظام
dress making
زنانه دوزی
dress ship
پرچم جشن را افراشتن
dress goods
قماشهای زنانه
dress suit
لباس رسمی شب
battle dress
نیم تنه جنگی
dress shirts
پیراهن لباس رسمی
dress shirts
پیراهن عصر مردانه
dress rehearsals
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
full dress
بالباس تمام رسمی
fancy dress
لباس بالماسکه
evening dress
لباس ویژه شام یامهمانی شب
fancy dress
بالماسکه
dress circle
صندلیهای ردیف جلوتماشاخانه
dress shirt
پیراهن سفید مردانه
dress shirt
پیراهن عصر مردانه
dress shirt
پیراهن لباس رسمی
dress shirts
پیراهن سفید مردانه
dress uniform
لباس رسمی نظامی
dress uniform
انیفرم رسمی
plain dress
لباس غیر نظامی
print dress
جامه چیت
print dress
لباس چیتی
proper dress
جامه شایسته
proper dress
جامه زیبا
rational dress
نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
to panel a dress
جامه زنانه را با تیکهای ازرنگ دیگر اراستن
top dress
ازرو کود دادن
window dress
پشت ویترین گذاشتن
window dress
بنمایش گذاشتن
morning dress
جامهی رسمی صبحگاهی
coat dress
روپوش
night dress
جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
monkhood dress
راهبان
head dress
لچک ارایش سر یا مو
head dress
روسری
hog dress
بریدن گلوی شکار
fatigue dress
جامه بیگاری
monkhood dress
جامه
evining dress
لباس شب
head dress
پوشاک سر
drop waist dress
پیراهنازکمرکلوش
to top dress the eart
کود روی خاک پاشیدن
Plain food (dress).
غذا ( لباس ) ساده
to dress a salad with mayonnaise
مزین کردن
[ترتیب دادن ]
سالاد با مایونز
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) .
خیاط لباسم راخراب کرد
Clinging clothes. Tight-fitting dress.
لباس چسب تن
to dress
[put on your clothes or particular clothes]
لباس پوشیدن
[لباس مهمانی یا لباس ویژه]
[اصطلاح رسمی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com