Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
a life full of incidents
زندگی پر رویداد
Other Matches
life full
روح بخش
life full
باروح
life full
سر زنده
full of life
سر زنده
full of life
باروح
full of life
پر جمعیت
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself.
زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
incidents
لازم
incidents
ضمنی
incidents
فرعی
incidents
حادثه
incidents
شایع
incidents
روی داد
incidents
واقعه
incidents
حادثه ضمنی
incidents
حتمی وابسته
incidents
رویداد
incidents
تصادم یکانها
incidents
حادثه عملیاتی
incidents
اتفاقات
incidents
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents
تابع
incidents
ماوقع
no serious incidents
حوادثی که وخیم نیستند
The recent incidents.
اتفاقات (رویدادهای )اخیر
the incidents of a journey
رویدادهای یک مسافرت اتفاقات جزئی و گوناگون یک مسافرت
critical incidents technique
شیوه رویدادهای شاخص
The situation is fI'lled with impending troubles (incidents).
اوضاع آبستن حوادث است
full
کد فایل در آن ذخیره شده است
full
شرح محل یک دایرکتوری
full
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full
ارسال داده روی کانال در دو جهت
full
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full
که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full
کامل یا شامل همه چیز
full
پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full
پر
to the full
<idiom>
خیلی زیاد ،به طور کامل
full
کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full
ابوینی
full
تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full
تمام قدرت
full
تمام تکمیل
full
چرخش با پشتک کامل
full
سیر
in full
کاملا
full
فول اکنده
full
پرکردن پرشدن
full
سیری
full
پری
full
بالغ رسیده
full
کامل
full
پر لبریز
full
تمام
full
مملو
full
انباشته
full
چرخیدن ژیمناست
full and down
ناو پر بار و سنگین
full and by
پرونیمهپر
full up
پر- مملو - لبریز
full
صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
I'm full.
من سیر شدم
[هستم]
.
[اصطلاح روزمره]
to the full
کاملا
to the full
به منتهادرجه
in full
تمام وکمال
full well
بسیارخوب
full well
خوب خوب
full flavoured
بسیارخوش مزه
full justification
تطابق کامل
full hearted
مطمئن
full hearted
باجرات
full hand
اوچ وپس
full gainer
شیرجه وارونه با پشتک
full fashioned
کشباف چسبان ببدن
full fashioned
پارچه چسبان
full flavoured
تند
full frame
قاب کامل
the full of the moon
بدر
full length
تمام قد
full length
قدی
full moon
ماه تمام
full moon
ماه پر
full moon
بدر
full moon
ماه شب چهارده
full moon
قرص کامل ماه
full mobilization
تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
full mobilization
بسیج کامل
full majority
اکثریت تامه
full load
فرفیت کامل
full load
فرفیت تکمیل
full load
بار کامل
full load
بار خارجی اسمی
full length
نماینده تمام قدانسان
full moon
ایبک
full employment
اشتغال کامل
full blown
تمام کامل
full blown
کاملا افراشته
full bodied
تنومند
full bodied
عظیم الجثه
full bodied
پرمعنی مهم
full bore
حداکثر تلاش
full bottomed
دنباله دار
full bottomed
دارای دنباله دراز
full blown
پرباد
full blown
باز
full blood
همخون
full blood
نژاد خالص
full blood
از نژاداصیل
full blood
برادر ابوینی
full blood
برادر تنی
of full blood
تنی
full blooded
از نژاد اصیل
full blown
تمام شکفته
full bottomed
ته پهن
full bottomed
بزرگ
full duplex
کاملا دو رشتهای
full duplex
دو طرفه
payment in full
پرداخت کامل
full duplex
پروتکل دوسوی همزمان
the full of the moon
ماه تمام
full duplex
کاملا" دو رشتهای
full duplex
تمام دو رشتهای
full edged
چهار تراش کامل
full drive
بسرعت هرچه تمامتر
full drive
باشتاب هرچه بیشتر
full breasted
بزرگ پستان
full brimmed
لبالب
full brother
برادراصلی
full brother
برادرتنی
full charge
خرج کامل توپ
full command
کنترل کامل
full command
اداره کامل
full draw
کشیدن زه کمان بطور کامل
full back
مدافع پوششی
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
full summer
چله تابستان
full tilt
باسرعت زیاد
full tilt
بسرعت
full time
پیوسته کار
full time
پیوسته کاری تمام وقت
full power
اختیارات تام
full time
تمام روز
full time
زمان اشتغال بکار
full timer
شاگردتمام روز
full timer
بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full to repletion
پر
full to repletion
پرپر
full to repletion
انباشته
full toss
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full track
شنی دار کامل
full summer
عین تابستان
full subtractor
تمام کاهشگر
full step
گام کامل
full scale
تمام عیار
full sail
تبار مجهز
full sail
بابادبانهای گسترده
full rubber
حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full production
تولید در حداکثرفرفیت
full production
تولید کامل
full powers
اختیارات تام
full power
اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full scale
اندازه طبیعی
full screen
تمام صفحه
full section
برش کامل
full speed
سرعت کامل
full speed
حداکثر سرعت
full spinner
حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full step
یک قدم کامل
full track
تمام شنی خودرو تمام شنی
full tracked
خودرو تمام شنی
full tracked
تمام شنی
full pitch
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full pitch
گام پر
full pelt
با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full pay
مواجب تمام
full pay
حقوق تمام
full orbed
پر
full orbed
تمام روشن
full of years
سالخورده
full of resource
باتدبیر زرنگ
full of resource
کاردان
payment in full
پرداخت تمام
they are in full retreat
سخت عقب نشینی می کنند
full mouthed
پرصدا
full mouthed
دارای شماره کامل دندان
full mouthed
تمام دندان
to its full extent
<adv.>
بکلی
full deployment
تبدیلستونبهصفکامل
full board
هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full tracked
تمام زنجیر
full view
نمای تمام رخ
full view
نمای روبرو
full wave
تمام موج
full word
تمام کلمه
full word
کلمه کامل
To have full powers.
اختیارات کامل داشتن
full-throated
صدا یا فریاد بسیار بلند
in full fig
درلباس تمام
in full fig
اماده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com