English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
acceleration time زمان شتاب
Other Matches
acceleration شتاب
acceleration تعجیل
acceleration سرعت دادن
acceleration گاز دادن
acceleration تندی
acceleration سرعت
acceleration تعجیل افزایش
acceleration تسریع
acceleration جهش تحصیلی
educational acceleration جهش آموزشی
electron acceleration شتاب الکترون
resultant acceleration شتاب خالص
positive acceleration شتاب مثبت
longitudinal acceleration شتاب طولی
angular acceleration شتاب زاویهای
acceleration coefficient ضریب شتاب
centrifugal acceleration شتاب گریز از مرکز
centripetal acceleration نیروی جانب مرکز
centripetal acceleration شتاب مرکزگرا
normal acceleration شتاب عمودی
normal acceleration شتاب قائم
net acceleration شتاب خالص
net acceleration شتاب برایند
negative acceleration شتاب منفی
coefficient of acceleration ضریب شتاب اقتصادی
coefficient of acceleration ضریب شتاب
acceleration error اشتباه مسیر هواپیما دراثرتغییر سرعت
linear acceleration شتاب خطی
instantaneous acceleration شتاب لحظه ای
initial acceleration شتاب اولیه
acceleration principle براساس این اصل سرمایه گذاری متناسب است با تغییرات تولید که بارابطه زیر بیان می گردد : Y * A = I
acceleration principle اصل شتاب
acceleration of gravity شتاب گرانی
coriolis acceleration شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
impact acceleration شتاب ضربه ای
acceleration principle یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
acceleration of gravity شتاب گرانش
acceleration space فضای شتاب
acceleration lane خط سرعت گیری
acceleration lane خط شتاب
transverse acceleration شتاب عرضی
resultant acceleration شتاب برایند
acceleration of gravity شتاب ثقل
compass acceleration error خطای شتاب جهت یاب
compass acceleration error اشتباه قطب نما در اثر سرعت گرفتن کشتی یا هواپیما
acceleration of free fall شتاب ثقل
post deflection acceleration شتاب ثانوی
acceleration due to gravity شتاب ثقل
acceleration of free fall شتاب گرانی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
on time مدت دار
old time قدیمی
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
one at a time یکی یکی
once upon a time روزی
once upon a time یکی بودیکی نبود
for the time being <idiom> برای مدتی
off time وقت ازاد
off time مرخصی
once upon a time روزگاری
against time تایم گیری
against time رکوردگیری
behind time بی موقع
behind time دیر
time in ادامه بازی پس از توقف
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
It's time وقتش رسیده که
at a specified time در وقت معین یا معلوم
time is up وقت گذشت
out of time بیجا
out of time بیگاه
at another time در زمان دیگری
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
There is yet time. هنوز وقت هست.
take your time عجله نکن
out of time بیموقع
in time بجا
all-time بیسابقه
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
all-time بالا یا پایینترین حد
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
f. time روزهای تعطیل دادگاه
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
all-time همیشگی
what is the time? چه ساعتی است
in time بموقع
in the time to come در
in the mean time ضمنا
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
in no time خیلی زود
just in time درست بموقع
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
two time دو حرکت ساده
i time time Instruction
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
what time is it? چه ساعتی است
time will tell در آینده معلوم می شود
many a time چندین بار
many a time بارها
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
in the time to come اینده
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Our time is up . وقت تمام است
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
what is the time? وقت چیست
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
At the same time . درعین حال
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
time وقت معین کردن
time تایم
time فرصت
time فرصت موقع
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time TIفرمان E
time وقت قرار دادن برای
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time and again بکرات
time and again چندین بار
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
time ساعتی
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
specified time وقت معین
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
some time or other یک روزی
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
some time or other یک وقتی
some time مدتی
some time یک وقتی
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time فرصت مجال
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
time هنگام
time عهد
any time <adv.> هر بار
time مدروز
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time out تایم
time out مهلت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com