English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 141 (8 milliseconds)
English Persian
accessory objects لوازم اضافی جهت زینت بخشیدن به بافت مثل مروارید و پولک و غیره
Other Matches
accessory فرعی
accessory دعوای فرعی
accessory متعلقات
accessory وسیله یدکی
accessory لوازم کمکی
accessory لوازم یدکی لوازم اضافی
accessory معاون جرم
accessory وسیله جانبی
accessory که به یک کامپیوتر وصل است یا بوسیله آن استفاده میشود
accessory پیرامونی
accessory لوازم فرعی
accessory جانبی
accessory معین
accessory همدست
accessory معاون
accessory شریک
accessory نمائات و نتایج
accessory لوازم یدکی
accessory تابع
accessory منضمات
accessory لاحق
accessory فروع و ضمائم
accessory box جعبه لوازم یدکی
accessory cells یاخته های کمکی
accessory equipment تجهیزات یدکی
desk accessory لوازم رومیزی یا روزمره
machine accessory متعلقات دستگاه
accessory pouch کیسه کوچک لوازم
accessory shoe صفحه فلزی ضمائم
accessory stitches چرم دوزی، دوخت ها و بخیه های تزپینی فرش
to be an accessory to murder شریک در قتل بودن
to become an accessory to a crime در جرمی شریک شدن [قانون ]
desk accessory در یک سیستم Apple Macitosh امکان افزوده که سیستم را بهبود میبخشد
cable accessory وسایل کابل
cable accessory قطعات کابل
accessory equipment وسایل یدکی
accessory nerve عصب شوکی
accessory nerve عصب فرعی
desktrop accessory وسیله رومیزی
accessory of section قسمتی از موتور که متعلقات روی ان نصب شود
accessory punishment مجازات تبعی
accessory substances مواد فرعی
accessory to a riot همدست درفتنه
accessory to a riot معاون فتنه
accessory gear box جعبه چرخدنده فرعی
objects اعتراض کردن
objects دلیل اوردن
objects اعتراض داشتن
objects مورد
objects موضوع
objects شیئی
objects مخالفت کردن
objects چیز ماده خارجی
objects پانج کارت که حاوی برنامه است
objects داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objects نماش داده می شوند
objects که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
objects سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
objects فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
objects نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
objects زبان برنامه پس از ترجمه
objects برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
objects امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
objects OPERAND
objects کالا اعتراض کردن
objects مفعول
objects دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
objects چیز
objects مقصود
objects شی ء
objects موضوع منظره
objects هدف
direct objects دلیل اوردن
direct objects اعتراض کردن
direct objects اعتراض داشتن
direct objects مورد
direct objects پانج کارت که حاوی برنامه است
direct objects نماش داده می شوند
direct objects که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct objects سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
direct objects فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
direct objects نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
direct objects زبان برنامه پس از ترجمه
direct objects برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
direct objects امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
direct objects چیز ماده خارجی
hidden objects اشیاء پنهان
inanimate objects چیزهای بیجان
blocked [with objects] <adj.> <past-p.> غیر قابل عبور
blocked [with objects] <adj.> <past-p.> صعب العبور
direct objects چیز
direct objects مقصود
direct objects شی ء
direct objects موضوع منظره
direct objects هدف
direct objects مفعول
direct objects کالا اعتراض کردن
direct objects مخالفت کردن
direct objects شیئی
direct objects موضوع
quasistellar objects اجرام شبه ستارهای
means objects اشیاء وسیله
inanimate objects جمادات
blocked [with objects] <adj.> <past-p.> مسدود شده
direct objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
direct objects دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
indirect objects فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
indirect objects چیز ماده خارجی
indirect objects پانج کارت که حاوی برنامه است
indirect objects امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
indirect objects برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
indirect objects زبان برنامه پس از ترجمه
indirect objects نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
indirect objects سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
indirect objects که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
indirect objects نماش داده می شوند
indirect objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
indirect objects دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
indirect objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
indirect objects داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
indirect objects دلیل اوردن
indirect objects اعتراض کردن
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
direct objects OPERAND
indirect objects چیز
indirect objects مقصود
indirect objects شی ء
indirect objects موضوع منظره
indirect objects هدف
indirect objects مفعول
indirect objects کالا اعتراض کردن
indirect objects مخالفت کردن
indirect objects شیئی
indirect objects موضوع
indirect objects مورد
indirect objects اعتراض داشتن
indirect objects OPERAND
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com