Dictiornary-Farsi | active balance | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (9 milliseconds)

English	Persian
active balance	مانده فعال
active balance	موازنه مثبت
active balance	مانده مثبت


Other Matches

active	پرتحرک
active	کارگر
active	اکتیو
active	اژیر کنشی کاریک
active	فایلی که روی آن کار انجام میشود
active	دروازهای که برخلاف دروازه نافعال
active	اطلاعات را رد و بدل میکند
active	مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
self active	فاعل در نفس خود
active	موثر
active	یکان کادر
active	نظامی کادر
active	فعال
active	ساعی
active	کاری
active	دایر
active	تنزل بردار
active	باربح
active	معلوم
active	متعدی مولد
active	کنش ور
active	کنش گر
active	حاضر بخدمت
active	هدف فعال خط مشی فعال
active	عامل
active	فعال کنشی
active army	ارتش کادر
active a ccount	حساب متحرک یا جاری
active absorption	جذب فعال
active element	عنصر عمل کننده
active element	عنصر عامل
active aircraft	هواپیمای فعال
active aircraft	هواپیمای درگیر در رزم
active algolagnia	ازارگری جنسی
active analysis	تحلیل فعال
active area	ناحیه فعال
active emf	نیروی برق رانی موثر
active material	مواد عامل
active material	ماده موثر
active list	فهرست افراد اماده به خدمت فهرست سربازان
active lines	خطهای فعال
active installation	قسمت فعال
active installation	تاسیسات فعال
active index	شاخص فعال
active index	ایندکس فعال
active hydrogen	هیدروژن فعال
active file	فایل فعال
active file	پرونده فعال
active material	موادی که خاصیت تجزیه دارند
active army	ارتش پیمانی ارتش کادر ثابت
active avoidance	اجتناب فعال
active defense	پدافند عامل
active defense	دفاع عامل
active device	دستگاه فعال
active device	دستگاه کنشی
active duty	خدمت کادر ثابت
active duty	ارتش کادر
active element	مولفه موثر
active element	عنصر کنشی
active database	پایگاه دادههای فعال
active current	شدت موثر
active conductor	سیم برق دار
active capacity	گنجایش مفید
active storage	گنجایش مفید
active carbon	کربن فعال
active cell	سلول فعال
active cell	سل فعال
active cell	خانه کاری
active center	مرکز فعال
active centers	مراکز فعال
active component	مولفه موثر
active element	عنصر فعال
active mine	مین فعال
active force	نیروی فعال
an active volcano	اتشفشان در حال کار یاروشن
an active remedy	درمان کاری
an active remedy	چاره موثر
an active man	مرد ساعی
an active man	مرد کاری
an active debt	بدهی با ربح
active zone of well	حوزهای که چاه را تغذیه میکند
active zone of well	حوزه فعال چاه
active window	پنجره فعال
active vocabulary	واژگان فعال
optically active	فعال نوری
radio active	رادیواکتیو
radio active	دارای تشعشع اتمی
politically active	از لحاظ سیاسی پرتحرک
active service	خدمت زیر پرچم
active service	خدمت کادرثابت
active tracking	مولدردیاب
pro-active	گرایش به ایجاد وقایع
verb active	فعل متعدی
verb active	فعل معلوم
the active voice	فعل معلوم
active site	محل فعال
the active voice	معلوم
active therapy	درمان فعال
active stock	موجودی انبار که مورد استفاده قرارمیگیرد
active stock	موجودی فعال
active mine	مین منفجر شونده از طریق انعکاس امواج
active rope	طناب اصلی کوهنوردی
active program	برنامه دائر
active program	برنامه فعال
active power	توان موثر
active plate	صفحه موثر
active officer	افسر کادر ثابت
active officer	افسر کادر
active site	موضع فعال
active sonar	سونار فعال
active sonar	ردیاب فعال
active sodomy	لواطه
active sodomy	لواط
active sonar	رادار دریایی فعال
active sodomy	بچه بازی
active status	وضعیت خدمتی پرسنل کادرارتش وضعیت فعال
active status	خط مشی فعال توپخانه
active labor force	نیروی کار فعال
active participial abjective	صفت اسم فاعلی
active participial abjective	اسم فاعلی که بطورصفات بکار رود
active federal service	قسمت کادر
active homing guidance	هدایت خودکار با استفاده ازامواج ارسالی یا دریافتی
surface active agents	مواد فعال در سطح
active fiscal policy	سیاست مالی فعال
the active powers of the mind	قوای عامله متحر
active federal service	خدمت کادر
active fiscal policy	منظوردخالت فعالانه دولت درارتباط با تغییر مالیاتها ومخارج
active earth pressure	رانش کاری خاک
active earth pressure	رانش محرک خاک
active earth pressure	رانش موثر خاک
active earth pressure	فشار عامل خاک
active duty for training	اموزش زیر پرچم
active air defense	پدافند عامل هوایی
active acoustic torpedo	اژدر صوتی عامل
command active sonobuoy system	وسیله اکتشاف زیردریایی
balance	میزان
balance	تتمه
balance	بالانس کردن
balance	تراز کردن متعادل کردن بالانس
balance	هم وزن
balance	ترازش
balance	تعادل
out of balance	نامتعادل
balance	مانده
balance	موازنه
balance	توازن
balance	موازنه کردن تعادل
balance	متعادل کردن
balance	مانده برابرکردن
available balance	مانده موجود
balance	موازنه تتمه حساب
balance	تراز
balance	تراز شدن متعادل کردن ترازو
balance	ترازو
off-balance	فردیکهمتعادلنایستادهوهرلحظهامکانداردبرزمینبخورد
off balance <idiom>	فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
to balance out	میزان کردن [تنظیم کردن ]
balance	قرار دادن متن و تصویر در یک صفحه به یک روش جذاب
balance	برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
balance	برای همه خطاها یکسان است
balance	موازنه صورت وضعیت
balance	تراز همیاری
balance	روش اطمینان یافتن از هم سطح بودن در انتهای دو ستون
balance	روش استفاده از همه ریشههای شبکه به یک اندازه
balance	احتمال رویداد خطا
balance	مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
balance	خط ارتباطی که از هر سه توسط یک مدار متعادل بسته شده است تا از انعکاس سیگنال جلوگیری کند
dynamic balance	تعادل و توازن حرکتی
magnetic balance	تعادل میدان
mass balance	موازنه جرم
dymanic balance	تعادل پویا
negative balance	مانده منفی
electric balance	تعادل الکتریکی
demographic balance	توازن گروههای سنی
phase balance	تعادل فازی
positive balance	مانده مثبت
precision balance	ترازوی دقیق
pressure balance	فشارسنج
frog balance	بالانس قورباغهای
magnetic balance	تعادل مغناطیسی
hand balance	بالانس روی دست
heat balance	تعادل حرارتی
forearm balance	بالانس روی ساقهای دست
heat balance	توازن گرمایی
material balance	موازنه مواد
balance of payments	تراز پرداختها
heavy balance	قپان
idle balance	مانده راکد مانده غیرفعال
induction balance	تراز القا
letter balance	ترازوی نامه کشی
line balance	تعادل خط
idle balance	مانده بیکار
trade balance	موازنه تجارتی
roman balance	قپان
trade balance	موازنه تجاری
trial balance	ترازنامه ازمایشی
trial balance	تراز ازمایشی
hang in the balance <idiom>
visible balance	تراز مرئی
visible balance	تراز اشکار