Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
activity time
زمان هر فعالیت
activity time
مدت زمانی که شروع و ختم هرفعالیت در یک شبکه اجرائی مشخص میکند
Other Matches
activity
زنده دلی
activity
رکورد فعالیتهای انجام شده
activity
کار چابکی
activity
فعالیت
activity
بیشترین تعداد کارهایی که در یک سیستم چند منظوره قابل اجراست
activity
کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
activity
سازمان
activity
ماموریت عمل
activity
وفیفه
activity
اکتیوایی
activity
قسمت یکان
activity
بخش
activity
کنش وری
activity
چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
activity
کار
activity
روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند
activity
فعال یا مشغول بودن
self activity
فعالیت خود بخود
activity
تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
aman of activity
مردجدی
procuring activity
یکان تهیه کننده و تحویل دهنده اماد قسمت اماد کننده
class i activity
فعالیت امادی طبقه 1
class i activity
اجرای اماد طبقه 1
class ii activity
فعالیت امادی طبقه 2
optical activity
فعالیت نوری
class ii activity
اجرای اماد طبقه 2
critical activity
فعالیت بحرانی
collection activity
عملیات جمع آوری اخبار سازمان جمع آوری اخبار
business activity
فعالیت بازرگانی
auxiliary activity
فعالیت فرعی
random activity
فعالیت تصادفی
radio activity
خاصیت جسمی که از خودپرتو مجهول بیرون دهد
naval activity
یکان دریایی
aman of activity
مردکاری
activity wheel
گردونه فعالیت
naval activity
تاسیسات دریایی قسمت دریایی
major activity
قسمت عمده فعالیت عمده
activity ratio
نسبت فعالیت
activity rate
نرخ فعالیت
activity quotient
بهر فعالیت
activity of soil
فعالیت خاک
activity light
چراغ فعالیت
activity chart
نمودار فعالیت
transshipment activity
سیستم حمل و نقل سطح مملکتی سازمان حمل و نقل در سطح وزارت دفاع
activity catharsis
پالایش عملی
activity coefficient
ضریب فعالیت
activity cycle
چرخه فعالیت
activity designator
شاخص فعالیت یکان یا قسمت
major activity
شعبه اصلی
low activity
فعالیت پایین
activity analysis
تحلیل فعالیت
activity sampling
نمونه گیری از فعالیت
activity drive
سائق فعالیت
force activity designator
شماره ترتیب فعالیت یکان
gross motor activity
فعالیت حرکت عمده
file activity ratio
نسبت فعالیت پرونده
activity group therapy
درمان با فعالیت گروهی
army class manager activity
سازمان مدیریت طبقه بندی اماد در نیروی زمینی مدیریت طبقه بندی اماد
accountable supply distribution activity
سازمان نگهداری سوابق امادی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
take your time
عجله نکن
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at another time
در زمان دیگری
out of time
بیجا
time will tell
در آینده معلوم می شود
against time
تایم گیری
against time
رکوردگیری
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
at the same time
ضمنا"
at the same time
در ان واحد
at the same time
در عین حال
It's time
وقتش رسیده که
behind time
دیر
behind time
بی موقع
time in
ادامه بازی پس از توقف
time is up
وقت گذشت
what is the time?
وقت چیست
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
one-time
پیشین
one-time
قبلی
one-time
سابق
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
many a time
چندین بار
many a time
بارها
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
all-time
بالا یا پایینترین حد
all-time
بیسابقه
all-time
همیشگی
in time
بجا
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to know the time of d
اگاه بودن
to know the time of d
هوشیاربودن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
two time
دو حرکت ساده
i time
time Instruction
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
what time is it?
چه ساعتی است
what is the time?
چه ساعتی است
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
At the same time .
درعین حال
mean time
زمان متوسط
on time
<idiom>
سرساعت
off time
وقت ازاد
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
off time
مرخصی
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
old time
قدیمی
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
on time
مدت دار
once upon a time
روزی
once upon a time
روزگاری
once upon a time
یکی بودیکی نبود
one at a time
یکی یکی
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
mean time
ساعت متوسط
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
Our time is up .
وقت تمام است
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
time
مدت
time
تایم
time
فرصت
time
فرصت موقع
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
وقت قرار دادن برای
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
وقت معین کردن
time
متقارن ساختن
time
مرورزمان را ثبت کردن
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
time
زمانی موقعی
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
time
ساعتی
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
specified time
وقت معین
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
TIفرمان E
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
some time or other
یک روزی
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
some time
یک وقتی
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
ثیر قرار میدهد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com