Dictiornary-Farsi | administration of justice | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 80 (5 milliseconds)

English	Persian
administration of justice	اجرای عدالت
administration of justice	احقاق حق


Other Matches

administration	ادارهء کل
administration	سرپرستی
administration of a will	اجرای وصیت نامه
administration	اجرا کردن
administration	اداره کردن
administration	اداره امور یکانها
administration	سوگند دادن
administration	اجرا الغاء
administration	تصفیه
administration	وصایت
administration	تقسیمات جزء وزارتخانه ها درشهرها
administration	فرمداری
administration	اجرا
administration	مدیریت
administration	حکومت
administration of estate	اداره ترکه
administration building	قسمت اداری
administration building	ساختمان اداری
tax administration	اداره امور مالیات
letters of administration	قیم نامه
letters of administration	اختیارنامه قیمومت
letters of administration	سند مدیریت ترکه
letters of administration	حکم انتصاب امین ترکه سندی است که به موجب ان سمت مدیر یامدیره ترکه بلاوارث احراز میشود و به وی اختیار قیام به امور راجع به اداره ترکه را میدهد
special administration	اداره قسمت خاصی از ترکه
tax administration	مسائل اجرایی مالیات
educational administration	مدیریت اموزشی
general administration cost	هزینه عمومی اداری
in the name of justice	بنام عدالت
To do justice to something.	حق مطلبی را ادا کردن
to d. justice	عدالت کردن
to a justice	عدل گستردن
to a justice	عدالت کردن
justice	داد
justice	عدالت
justice	قسط
justice	انصاف
justice	درستی دادگستری
the chief justice	قاضی القضات
ministry of justice	وزارت عدلیه
preventive justice	قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد
to impinge on justice	از عدالت تجاوز کردن بیعدالتی کردن
Justice of the Peace	قاضی صلحیه
Justice of the Peace	امین صلح دادرس دادگاه بخش
Justice of the Peace	رئیس دادگاه بخش
administer justice	اجرای عدالت
Justice of the Peace	امین صلح
This photo does not do you justice.	خودتان از عکستان بهتر هستید
administer justice	احقاق حق کردن
poetic justice	جزا
poetic justice	سزا
poetic justice	کامیابی خوبان و شکست بدان
to impinge on justice	کار ناحق کردن
preventive justice	حقوق تامینی
plead of justice	دادخواستن
dispense justice	دادگستردن
court of justice	دادگاه
borough justice	عضو خانه اصناف
an outrage upon justice	پایمال سازی حق دیگران
Chief Justice	رئیس دادگاه
Chief Justice	قاضی اعظم
Chief Justice	قاضی القضات
Chief Justice	رئیس دیوان عالی
miscarriage of justice	اشتباه قضایی
house of justice	عدالتخانه
immanent justice	عدالت طبیعی
miscarriages of justice	اشتباه قضایی
plead for justice	دادخواهی کردن
an outrage upon justice	بیعدالتی
ministry of justice	وزارت دادگستری
military justice	قوانین جزایی ارتش
military justice	دادرسی نظامی
military justice	دادسرای نظامی
Injustice is the opposite of justice.	ظلم ضد عدل است
To trample upon justice. To be unfair.	پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
To trample on justice . To be unfair.	پا روی حق گذاشتن
lord chief justice	رئیس کل محکمه استیناف انگلستان
justice of supreme court	مستشار دیوان عالی کشور
international court of justice	دیوان دادگستری بین المللی رکن قضایی سازمان ملل متحد که وفیفه اش رسیدگی به دعاوی مطروحه دول عضو علیه یکدیگر است