English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 117 (2 milliseconds)
English Persian
adopted child فرزند خوانده
Other Matches
adopted گرفته
adopted پذیرفته
adopted اختیار شده
adopted son پسر خوانده
adopted types انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
adopted items of material اقلام مورد قبول از نظرعملیاتی
i would i were a child ای کاش بچه بودم
from a child ازهنگام بچگی
he is my only child فرزند یگانه من است
only child تک فرزند
with child ابستن حامله
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
to get with child ابستن کردن
with child <idiom> حامله شدن
child بچه
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child کودک
child طفل
child فرزند
child ولد
child ionship relat child parent
child parent
to beat a child کتک زدن بچه
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
elf child بچه عوضی
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
natural child بچه نامشروع
natural child طفل حرامزاده
rejected child کودک مطرود
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child فرزند مسئله دار
problem child کودک مشکل افرین
nurse child فرزند رضائی
nurse child فرزند خوانده
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
wolf child کودک گرگ پرورده
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Watch the child ! مواظب بچه باش !
poor child بیچاره بچه
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play بچه بازی
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
child prodigy بچهبا استعداد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
lost child طفل لقیط
backward child کودک عقب مانده
big with child حامله
child psychology روانشناسی کودک
child psychiatry روانپزشکی کودک
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed بچه زن دوم
child law حقوق کودک
child abuse بهره کشی از کودک
child adoption فرزند خواندگی
big with child ابستن
unborn child حمل
child centered کودک محور
child custody حضانت
child development رشد کودک
child in the womp حمل
child study کودک پژوهی
child window پنجرهای در پنجره اصلی
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
in child birth درحال زایمان
illegitimate child طفل نامشروع
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
an abortive child بچه سقط شده
gutter child بچه موچه گرد
grand child نوه
god child فرزندتعمیدی
god child بچه تعمیدی
foster child فرزند خوانده
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
an abortive child فگانه
feral child کودک وحشی
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
female slave with a child master her from child witha
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
child labor laws قوانین کار کودکان
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
female slave with a child ام ولد
parent child relationship رابطه پدر و پسر
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
blood money of an unborn child غره
blood money of an unborn child دیه جنین
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com