Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
advance point
گروه نوک
advance point
قسمت سر جلودار
advance point
قسمت نوک
Other Matches
in advance
<idiom>
سرساعت
advance
پیشرفت پیشروی
advance
پیش افتادن پیش افتادگی
advance
پیش رفتن
advance
راندن
advance
پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advance
اعتبار
advance
پیش پرداخت
advance
حرکت به جلو
advance
حرکت دادن چیزی به جلو
advance
پیشرفت
advance
ترفیع رتبه دادن
advance
بهبود
advance
پیشروی
in advance
<adv.>
پیشاپیش
in advance
<adv.>
از قبل
advance course
دوره عالی
advance
پیش برق
advance
پیش بردن
advance
مساعده
advance
مساعده دادن
advance
پیشروی
advance
ترقی دادن
advance
طرح کردن
advance
پیشنهاد کردن
advance
اقامه کردن
advance
تسریع کردن
advance
جلو رفتن
advance
جلوبردن
advance
پیشرفت
advance
ازپیش فرستاده شده
advance
پیش پرداخت
advance
مقدم
advance
جلو
advance
پیشروی پیشروی کردن
advance
ترقی کردن پیش پرداخت
advance
عالی
advance
وام
advance
پیشرفت طولی ناو
advance
ترقی مساعده
advance
پیشرفت
advance
قبلا تهیه شده
advance
قبلا تجهیز شده
advance sign
علامت اوانس
advance officer
افسر جلودار ستون
advance base
پایگاه مقدم صحنه عملیات
advance organizer
پیش سازمان دهنده
advance party
گروه پیشرو
advance party
قسمت پیشرو
advance by bounds
حرکت خیز به خیز
axis of advance
محور پیشروی
announce in advance
از پیش اعلام کردن
money in advance
بیعانه
money in advance
پیش پرداخت مساعده
advance variation
واریاسیون پیشروی پیاده دردفاع فرانسوی
advance to contact
پیشروی برای اخذ تماس
advance section
قسمت جلویی
advance section
قسمت مقدم در منطقه مواصلات
advance purchase
خرید سلف
advance observer
دیدبان مقدم
advance base
پایگاه جلو
advance payment
پیش پرداخت
advance observer
دیدبان جلو
advance march
پیشروی حرکت به جلو
advance detachment
قسمت سرجلودار
advance detachment
قسمت پیشرو
advance cracking
ترکهای عمیق
payment in advance
پیش پرداخت
advance by echelon
پیشروی رده به رده
advance by echelon
حرکت رده به رده
advance force
نیروی پیشروی
advance march
فرمان پیش
advance gruard
جلودار
advance guard
طلایه
advance guard
پیشرو
advance guard
پیش لشکر پاسدار
advance guard
پیش قراول
advance gruard
طلایه
advance gruard
پیش قراول
advance freight
پیش پرداخت کرایه حمل
advance gruard
یکان جلودار
advance by bounds
پیشروی خیز به خیز
advance force
نیروی جلودار اب خاکی
velocity of advance
تندی پیشرفت
paper advance
جلو رفتن کاغذ
pay in advance
پیش قسط دادن
bank advance
وام بانکی
pay in advance
پیش پرداخت کردن
payable in advance
قابل پیش پرداخت
hand advance
میزان کردن دستی
speed of advance
سرعت پیشروی
payment in advance
پیش پرداخت کردن
buy in advance
پیش خرید کردن
advance of defensive line
در جلو خطوط پدافندی
semi automatic advance
میزان کردن نیم خودکار
advance individual training
آموزش تکمیلی انفرادی
spark advance & retard
میزان کردن جرقه
automatic spark advance
میزان کردن خودکار
synchronous phase advance
خازن همزمان
to advance the hand of a clock
عقربه ساعت را جلو کشیدن
advance command post
پاسگاه فرماندهی جلو
advance command post
پاسگاه رده جلو
film advance mode
دکمه رد کردن فیلم
paper advance setting
جایگاه پیشرفته ورق
automatic timing advance
تنظیم کننده خودکار
To make advance
[overtures]
منت کشیدن
[برای آشتی]
advance resistance wire
سیم ادونس
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point out
<idiom>
توضیح دادن
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
The point is that…
چیزی که هست
point to point
نقطه به نقطه
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
far point
برد بینایی
three point
فن 3 امتیازی کشتی
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point
بطور نامربوط
off the point
بطور بی ربط
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
zero point
نقطه صفر
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four
اصل چهار
near point
نقطه نزدیک
to come to a point
بنوک رسیدن
to come to a point
باریک شدن
to the point
مربوط بموضوع
to the point
بجا
in point
در خور
in point
بجا
in point
مناسب
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
point
امتیاز
point
تیزکردن
point
پایان
point
مرحله قله
point
نقطه
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
مسیر
point
گوشه دارکردن
point
نوکدار کردن
point
نوک گذاشتن
point
هدف
point
اشاره کردن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
متوجه ساختن
point
نشان دادن
point
خاطر نشان کردن
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
point
نمره درس پوان
to point to something
به چیزی متوجه کردن
on the point of going
در شرف رفتن
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
point
قطبهای باطری یاپلاتین
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
to point to something
به چیزی اشاره کردن
point
نوک
not to point
بیرون از موضوع
not to the point
خارج از موضوع
not to point
پرت بیجا
point
درجه امتیاز بازی
point
جهت
point
موضوع
point
ماده اصل
point
نکته
point
سر
point
راس
point
نقطه گذاری کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
محل شروع چیزی
point
درصد
point
اصل
point
محل یا موقعیت
point
پوینت
point
مرکز راس حد
point
نقطه نوک
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
مقصود
point
محل
point
نقط ه
point
محل مرکز
point
دماغه
point
حد
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
نشان میدهد
point
رسد نوک
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
جهت مرحله
point
هدف گیری کردن
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com