English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
advanced work استحکامات اصلی ساختمان
Other Matches
Arrears of work . Back log of work . کارهای عقب افتاده
advanced پیشرفته
advanced course دوره عالی
advanced Protocol CommunicationControl Dataپروتکل پیشرفته کنترل ارتباطات
advanced بسیار پیچیده و مشکل برای یادگیری
advanced پروتکلهای IBM که امکان اتصال Peer-to-Peer را بین ایستگاههای کاری متصل به شبکه SNA فراهم می کنند که LU هم نامیده می شوند
advanced برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
advanced یک نوع واسط استاندارد برای CD-ROMها
advanced که به سیستم عامل اجازه میدهد سخت افزارهای مناسب را خودکار تشخیص دهد
advanced سیستم نرم افزاری
advanced ترقی کرده پیش افتاده
advanced جلوافتاده
advanced پیشرفته
advanced عالی
advanced جلویی مقدم
advanced روش ذخیره سازی داده روی دیسک سخت که سریع تر و کاراتراز RLL است
advanced level پایه مهارت عالی در سطح عالی
advanced level پیشرفته
advanced ignition اوانس احتراق
advanced countries کشورهای پیشرفته کشورهای توسعه یافته
advanced capitalism سرمایه داری پیشرفته
advanced basic بیسیک پیشرفته
advanced pawn پیاده پیش رفته
advanced pawn پیادهای که از نیمه صفحه گذر کرده باشد
advanced rigging ملوانی پیشرفته
advanced timing ادوانس
Advanced Technology Attachment واسط واسط استاندارد که به ROM-CD را درایو نوار اجازه میدهد به پورت ATA متصل شود
advanced individual training اموزش تکمیلی انفرادی
The date of the meeting has been advanced. تاریخ جلسه جلو افتاده است
advanced unit training اموزش تکمیلی واحد اموزش تکمیلی یکان
Advanced Technology Attachment حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
Advanced Technology Attachment مگابایت دار ثانیه دارد
Advanced Technology Attachment خصوصیتی در ATA توسعه یافته توسط Quantum Lorp که حاوی واسط استاندارد سریع برای ارسال چندین مگابایت داده است
Advanced Technology Attachment واسط استاندارد برای اتصال دیسک سخت یا CD-ROM به کامپیوتر
advanced landing field پایگاه فرود مقدم
advanced landing field پایگاه هوایی مقدم
advanced fleet anchorage لنگرگاه مقدم ناوگان
advanced progressive matrices test ازمون ماتریسهای مدرج پیشرفته
To go to work . to start work . سر کار رفتن
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
work into <idiom> آرام آرام مجبور شدن
work in <idiom> قاطی کردن
he is at work سر کار است
he is at work مشغول کاراست
work in <idiom> ساییدن
i am through with my work کارم به پایان رسید
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
to work out زیادخسته کردن
to work out پیداکردن
To work on someone کسی را پختن [از نظر فکری وذهنی آماده کردن]
work up عمل اوردن
work up ترکیب کردن ساختن
work off <idiom> اجبار چیزی به حرکت
get to work مشغول کارشوید
to work with a will بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن
to work it <idiom> روی چیزیی کارکردن و حل کردن
get to work دست بکار زدن
to work out منتهای استفاده را کردن از
do your own work کارخودتانرابکنید
to work someone up <idiom> تو جلد کسی رفتن
work out خوب پیش رفتن
work up <idiom> برانگختن
work over <idiom> کتک زدن برای اخاذی
work out <idiom> تمرین کردن
work out <idiom> برنامه ریزی کردن
work out <idiom> موثر بودن
work on/upon <idiom> تفثیر گذاردن
get down to work بکار پرداختن
work up بتدریج برانگیختن
work up کم کم فراهم کردن
they have done their work را کرده اند
they have done their work کار خود
work in با فعالیت و کوشش راه بازکردن
work in مشکلات را از میان برداشتن
work in داخل کردن
work in وفق دادن
new work عملیات نوسازی قطعات عملیاتت تجدید قطعات یا تجدیدبنا
work out برنامه یک جلسه تمرین
work out تمرین امادگی
work out تمرین
work out تدبیرکردن
work out تعبیه کردن
work out حل کردن
work out در اثرزحمت وکار ایجاد کردن
wonder work معجزه استادی عجیب
to keep at some work د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن
near work کاری که نگاه نزدیک می خواهد
to work out دراوردن
to work off مصرف کردن دست کشیدن از
to work off بفروش رساندن اب کردن
to work off خالی کردن
work out از کار کاردراوردن
to work in داخل کردن
to work in جادادن
useful work کار مفید
useful work کار سودمند
we have done our work ما کار خود
we have done our work را کردیم
to look for work عقب کارگشتن
to look for work پی کار گشتن
work off از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
work انتقال انرژی برابرحاصلضرب نیرو در جابجایی نقطه اثر ان
by work کار فرعی
by work کار غیر مقرر
work قطعه کار
work فضای حافظه که اپراتور اشغال کرده است
work کوشش
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
to work out something چیزی را حل کردن
work عمل کردن
to work together باهم کارکردن
work موثر واقع شدن عملی شدن کار
at work دست درکار
at work سر کار
work کار کردن
at work مشغول کار
to work together همیاری کردن
to work together دست به دست هم دادن
to work together تعاون کردن
work عملی شدن
work کارکردن
work نوشتجات
work کار
all work and no p درکارامدن
work زیست عمل
work عملکرد
work کار [فیزیک]
work وفیفه
work شغل
work اثارادبی یا هنری
out of work بیکار
work کارخانه
work استحکامات
all work and no p بکارافتادن
work موثر واقع شدن
work load مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
work incentive انگیزه کار
work load فرفیت کار
work interval کار متناوب
work sheet کار در کلاس برگ کار
work load کاربار
work into rage خشمناک شدن
work into place کارگذاشتن
work sheet برگ کار
work interval کار فاصلهای تمرین فاصلهای
work load مقدار کار در واحد زمان
work load حجم کار
work part قطعه کار
work people کارگران طبقه کارگر
work ratio نسبت کار به استراحت
work relief استراحت توام با کار
work request برگ درخواست انجام کار برگ کار
work order برگ کار
work sample نمونه کار
work schedule برنامه کار
To do the donkey work خرحمالی کردن
work sheet پیش برگ
work order درخواست انجام کار حکم کار
work in progress کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work camp اردوی کار
work breakdown روش تقسیم یک عمل به اجزای مشخص و کوچک
work breakdown روش تقسیم کار
work area ناحیه کاری
wicker work روزنه درنصفه
wicker work سبد جگن بافته ترکه بافته دریچه در بچه
welfare work امورخیریه
welfare work کارهای عام المنفعه
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
vicarious work کاری که کسی به جای دیگری بکند
up to the eyes in work سخت مشغول کار
tut work کارمقاطعه
tut work کاری که مزد ان از روی کارکرد داده میشود
trestle work پایههای مشبک
to work wonders اعجاز کردن
to work for peanuts <idiom> برای چندرغازی کار کردن [اصطلاح]
work camp محل کار زندانیان
work curve منحنی کار
alexanderian work معرق اسکندرانی
work in process کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work hardening سخت گردانی سرد
work hardening سخت کاری فلزات
work function تابع کار
work function انرژی ازاد در ترمودینامیک
work function انرژی خروج
work force تعداد کارگر
work force نیروی کار
work file فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
work file نوار مغناطیسی که برای فایل خراب شده به کارمی رود
work farm اردوی کار اجباری زندانیان
work effort تمایل به کار
work effort عرضه کار
work drawing نقشه یاتفصیل مشخصات فنی که بکارخانهای فرستاده میشود
work decrement کاهش بازده کار
work day روز کار ساعت کار روزانه
to let the ball do the work توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
where work is concerned اگر مربوط به کار بشود ...
to have one's work cut out [for one] <idiom> کار خیلی زیاد و سخت داشتن
work against the clock بکوب کار کردن
work team دسته
work team گروه کار
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com