Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
air force component
نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
air force component
نیروی هوایی شرکت کننده در عملیات
Other Matches
Force is the answer to force.
<proverb>
جواب زور را زور مى دهد .
d.c. component
مولفه دی سی
component
جزء سازنده
component
عضو قسمت
component
قطعه
component
خطای ناشی از یک وسیله مشکل دار ونه برنامه نویس نادرست
component
تعداد اعضای الکترونیکی در واحد مسافت در روی یک PCB
component
1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
component
جزء ساختمانی
component
عنصر
component
همنه
component
مولفه
component
جزء
component
ترکیب دهنده
component
ترکیب کننده
component
اجزاء
component
قسمت
component
عضو
component
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
component
همنهند
component
جسمهای ترکیب کننده
component
سازا
component
جزء در شیمی
component
سازنده
component
مولفه بردار
component forces
نیروهای تشکیل دهنده یک یکان یکانهای تابعه قسمتهای تابعه یک عملیات مشترک
component forces
نیروهای مولفه
component life
عمر قانونی یک وسیله
component operation
عناصر عملیاتی
three component theory
نظریه سه مولفهای
task component
بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
tangential component
مولفه مماسی
component efficiency
میزانی برای اندازه گیری بازده یک قسمت از یک ماشین
component drawing
رسم قطعات
component drawing
رسم جزیی
army component
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
building component
اجزای ساختمان
wind component
مولفه مربوط به باد
wind component
شاخه سمتی باد
wattless component
جریان کور
wattless component
جریان هرز
component part
جزء ساختمان
component command
قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
discrete component
با مولفههای گسسته
discrete component
مولفه گسسته
active component
مولفه موثر
out of phase component
مولفه بیرون از فاز
one component system
سیستم یک جزیی
navy component
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
national component
هر کدام از نیروهای مسلح مربوط به هر ملت در عملیات چند کشوری
magnetic component
قطعه مغناطیسی
frequency component
اجزای فرکانس
homopolar component
مولفه همقطب
zero sequence component
مولفه همقطب
idle component
اجزاء کور
plain component
متن یا قسمت کشف یک پیام رمز
service component
نیروی مسلح
range component
عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
reactive component
جریان هرز
service component
نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات
electric component
قطعه الکتریکی
deflection component of trail
شاخه سمتی معبر حرکت
single component gases
گازهای تک جزیی
solid state component
مولفهء حالت جامد
deflection component of trail
شاخه سمتی مسیر
inductance component of spark
پخش القایی جرقه
component end item
قطعات و اقلام تجهیزات عمده
component change order
دستورالعمل تغییر یک نیروی شرکت کننده در عملیات
integrate electronic component
قطعه الکترونیکی مجتمع
capacity component of spark
بخش فرفیتی جرقه
component change order
دستور تغییر قطعات یک وسیله
component of a symmetrical system
مولفه دستگاه متوازن
to come into force
مجرایامعمول شدن
in force
دارای اعتبار
in force
مجری
p force
نیروی جلوبرنده یاپرت کننده
by force of
بضرب
by force
بزور
by force
جبرا
came into force
مجری شدن
by force
عنفا
by force
بجبر
force
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force
تحمیل کردن
force
نیروی نظامی
force
زور
force
نیرو
force
مجبور کردن
force
جبر
force
بازور جلو رفتن تحمیل
force
بیرون کردن
force
راندن
force
مجبورکردن
force
فشار دادن
force
پاس بی هدف
force
تکرار ضربه برای به دفاع کشاندن حریف
force
وادار کردن
force
ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
force
بی عصمت کردن
force
قوا
force
کد توکار که شروع صفحه جدید را نشان میدهد
force
خشونت نشان دادن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
force
نافذ
force
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
force
یکان قسمت نظامی
force
قدرت
force
بردار نیرو
force
شدت عمل
force
عده
force
شروع به عمل یا کار
force
مجبورکردن بزورگرفتن
force
نفوذ
force
مسلح کردن
force
عنف
force
بزور بازکردن
psychic force
قوه روحی
repulsion force
نیروی دافعه
psychic force
نیروی روحی
measure of one's force
میزان نیروی شخص
reserve force
نیروی احتیاط
reflex force
نیروی عکس العمل
put in force
به موقع اجرا گذاشتن
resistive force
نیروی مقاوم
restoring force
نیروی بازگرداننده
normal force
نیروی عمودی
peace force
نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد
reaction force
نیروی عکس العمل
osmotic force
نیروی راند
reconnaissance in force
شناسایی با رزم
redistribution of force
تقسیم مجدد نیروها
pound force
پوند نیرو
propelling force
نیروی پیشران
reflex force
فشارعکس العمل
reflex force
نیروی ضربتی هوایی در حال اماده باش فوری
osmotic force
نیروی اسمزی
operating force
نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
residual force
نیروهای ته مانده یاباقیمانده در محل
resistance force
جنبش مقاومت یا جنبش ازادی بخش انقلابی
life force
نشاط حیات
line of force
خط نیرو
line of force
خط قوه
to cease to be in force
ازکارافتاده شدن
to enter into force as from
قابل اجرا
[قانونی]
شدن از زمان
line of force
خط میدان
lines of force
خطوط قوا
life force
زیست نیرو
land force n
نیروی زمینی
labor force
نیروی کار
internal force
نیروی داخلی
internal force
نیروی درونی
intramolecular force
نیروی درون مولکولی
irregular force
قوای غیر نظامی
irregular force
قوای چریکی
to cease to be in force
نامعتبر شدن
joint force
نیروی مشترک
lines of force
خطوط نیرو
london force
نیروی لاندنی
moment of a force
گشتاور یک نیرو
moment of force
گشتاور نیرو
generalized force
نیروی تعمیم یافته
net force
نیروی برایند
net force
نیروی خالص
resutant force
نیروی برایند
resutant force
نیروی خالص
nonaxial force
نیروی غیرمحوری
mechanized force
نیروی مکانیزه
magnetomotive force
نیروی محرکه مغناطیسی
magnetizing force
شدت مغناطیس کنندگی
lorentz force
نیروی لورنتس
m day force
نیروهای تشکیل شونده درهنگام بسیج
magnemotive force
نیروی مغناطیسرانی
conservative force
نیروی پایستار
[فیزیک]
magnetic force
نیروی مغناطیسی
magnetizing force
نیروی مغناطیسی کننده
magnetizing force
شدت میدان مغناطیسی
normal force
تلاش عمودی
resultant of force
برایند نیرو
tour de force
شیرین کاری
tour de force
نمایش استادی و زبردستی
tour de force
هنرنمایی
force-feeds
واخوراندن
force-feeds
به زور به خورد کسی دادن
force-feeds
به زور خوراندن
force-feeding
واخوراندن
force-feeding
به زور به خورد کسی دادن
force-feeding
به زور خوراندن
force-feed
واخوراندن
force-feed
به زور به خورد کسی دادن
force-feed
به زور خوراندن
force-fed
واخوراندن
force-fed
به زور به خورد کسی دادن
force-fed
به زور خوراندن
work force
تعداد کارگر
tour de force
کار دشوار
labour force
مردمیکهتوانائیکارکردندارند
active force
نیروی فعال
to exert force
[on]
نیرو وارد کردن
[بر]
the force of the explosion
شدت انفجار
fictitious force
نیروی خیالی
[فیزیک]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com