English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
an anxious time مرحله پر اضطراب
Other Matches
over anxious اشفته مضطرب
We were all so anxious about you. ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
over anxious زیاد دل واپس
anxious مضطرب
anxious بیم ناک
anxious مشتاق اندیشناک
anxious ارزومند
anxious دلواپس
to be anxious about somebody دلواپس کسی بودن
one anxious week of waiting یک هفته انتظار با نگرانی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
any time <adv.> درهمه اوقات
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
four-four time چهارهچهارم
It's time وقتش رسیده که
at a specified time در وقت معین یا معلوم
time in ادامه بازی پس از توقف
three-four time نت
time is up وقت گذشت
two-two time نتدودوم
time will tell در آینده معلوم می شود
take your time عجله نکن
many a time بارها
many a time چندین بار
behind time بی موقع
behind time دیر
f. time روزهای تعطیل دادگاه
for the time being عجالت
against time رکوردگیری
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
time out تایم
time out ایست
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.> هر بار
any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
against time تایم گیری
from this time forth ازاین پس
from this time forth زین سپس
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
from this time forth ازاین ببعد
one-time سابق
one-time قبلی
from time to time گاه گاهی
from time to time هرچندوقت یکبار
one-time پیشین
on time <idiom> سرساعت
all-time بالا یا پایینترین حد
at any time <adv.> درهمه اوقات
mean time ساعت متوسط
about time <idiom> زودتراز اینها
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
At the same time . درعین حال
mean time زمان متوسط
Our time is up . وقت تمام است
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
out of time بیموقع
out of time بیگاه
out of time بیجا
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
one at a time یکی یکی
There is yet time. هنوز وقت هست.
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
in the time to come اینده
once upon a time یکی بودیکی نبود
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
on time مدت دار
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
once upon a time روزی
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
once upon a time روزگاری
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
in time بموقع
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
in time بجا
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
some time مدتی
some time یک وقتی
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time روزگار
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time متقارن ساختن
time وقت معین کردن
time مدت
time عهد
time مدروز
time ایام
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
time [s] <adv.> بار
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time وقت قرار دادن برای
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
time فرصت
time تایم
time ساعتی
time [s] <adv.> دفعه
time and again بکرات
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
what time is it? چه ساعتی است
i time time Instruction
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
there is a time for everything هرکاری وقتی
there is a time for everything دارد
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
specified time وقت معین
in the time to come در
in no time خیلی زود
time and again چندین بار
just in time درست بموقع
in the mean time ضمنا
two time دو حرکت ساده
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
to bide ones time منتظرفرصت شدن
time trouble کمبود وقت
time trial مسابقه دوتمرینی
to fool away ones time وقت خودراتلف کردن
time priority اولویت زمانی
time perception ادراک زمان
time path مسیر زمانی
to gain time دست بدست کردن
time schedule برنامه زمانی
to beat time ضلاب یافاصله ضربی گرفتن
to watch one's time منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
to time a race وقت مسابقهای را نگاه داشتن
to take time by the forelock را ازدست ندادن
time trouble ضیق وقت
time policy بیمه نامه دریایی با مدت محدود
time utility استفاده از زمان
toa one the time ساعت راازکسی پرسیدن
time policy بیمه نامه مدت دار
training time زمان تمرین
to take time by the forelock فرصت راغنیمت شمردن فرصت
time preference ترجیح زمانی
time preference رجحان زمانی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com