English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 70 (6 milliseconds)
English Persian
an out match مسابقهای که بیرون از زمین بازی خانگی برپا کنند
Search result with all words
Test match مسابقه ازمایشی
Test match مسابقات قهرمانی کریکت انگلیس واسترالیا
Test match مسابقه بین المللی کریکت
match point اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
match point اخرین امتیاز
match points اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
match points اخرین امتیاز
match حریف
match همتا
match نظیر
match لنگه همسر
match جفت
match ازدواج زورازمایی
match وصلت دادن حریف کسی بودن
match جور بودن با
match بهم امدن
match مسابقه کبریت
match چوب کبریت
match تطبیق تطابق
match مطابقت
match همتا کردن
match جور کردن
match مسابقه
match رویارویی بازیهای دو جانبه
match علامت دوبدو گذاشتن چوب
match جستجو در پایگاه داده برای اطلاع مشابه
match تنظیم ثبات معادل با دیگری
match تطبیق
match تطابق
match مطابقت کردن
ballistic match تطابق شرایط بالیستیکی خورند بالیستیکی
match box قوطی کبریت
brimstone match کبریت گوگردی
cable match رویارویی تلگرافی شطرنج
discounting match ادامه ندادن به مسابقه کشتی
friction match کبریتی که با اصطکاک ومالش روشن میشود
love match عروسی ای که پایه اش عشق باشد و بس
match fishing مسابقه ماهیگیری درانگلستان
match foursome مسابقه بین دو تیم دونفره بایک گوی برای هر تیم
match maker ترتیب دهنده مسابقه
match mark جفتن و جور کردن قطعات
match penalty خطای اسیب رساندن عمدی واخراج
match play مسابقه گلف بین دو نفر یا دوتیم مسابقه بولینگ بین دونفر
match race مسابقه دو بین دو نفر
match up یارگیری
postal match مسابقهای که در محل انجام میشود و نتیجه ان با پست نزد داوران ارسال می گردد
quick match فتیله توپ یا ترقه
radio match رویارویی رادیویی
rugby test match مسابقه بین المللی رگبی
safety match کبریت بی خطر
slow match کبریت کند سوز
sparring match مبارزه تمرینی بوکس
telex match رویارویی تلکسی
to strika a match کبریت زدن
to strike a match or light کبریت زدن
winner of a match برنده مسابقه
wresthing match مسابقه کشتی
wrestling match مسابقه کشتی
return match بازیبرگشت
shouting match بحثوجدلپرسروصدا
slanging match بزنبزن کتککاری
To win the match(race,contest). مسابقه رابردن
The craps should match the curtains. پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
To strike a match. کبریت زدن
The football players are warming up before the game ( match) . هنوز درگرما گرم موضوع است ( کاملا" متوجه نیست ؟ هنوز گرم است )
These gloves do not match . این دستکشها لنگه به لنگه است
match قرینه سازی در طرح یا بافت
a good match زن و شوهری که خوب بهم بخورند
international match مسابقه بین المللی [ورزش]
Partial phrase not found.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com