English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
annual average score میانگین نمره سالیانه تعرفه خدمتی
Other Matches
average annual precipitation متوسط بارندگی سالینه
annual سالانه
annual یک ساله
annual سالیانه
annual precipitation بارندگی سالیانه
annual payment قسط سالیانه
annual payment پرداخت سالیانه
annual leave مرخصی سالانه
annual increase افزایش سالانه
annual increase رشد سالانه
annual income درامد سالانه
annual earnings عواید سالانه
annual earnings درامد سالانه
annual budget بودجه سالانه
semi annual ششماهه
annual preciptation ریزش سالانه
annual rainfall بارش سالانه
annual wage دستمزد سالانه
annual ring حلقهیکساله
annual report گزارش سالانه
annual report گزارش سالیانه
annual storage مخزن سالانه
annual training اموزش سالیانه
annual financial statement گزارش مالی سالانه
annual efficiency index شاخص کارایی سالانه خدمتی
annual accumulation of sediment ته نشست سالانه
annual accumulation of sediment سال اورد ته نشست
annual food plan برنامه غذایی سالیانه
annual general inspection بازدید عمومی سالیانه
annual general meeting مجمع عمومی سالیانه
annual patent fee حق الامتیاز سالانه
annual payment factor ضریب بازپرداخت سالیانه
annual rate of growth نرخ رشد سالانه
annual general meeting مجمع عمومی سالانه
What is the score? چند به چندیم ؟ ( امتیاز شما ری در بازی )
To keep the score. حساب امتیاز رانگاهداشتن
on this score از این بابت
He knows the score . سرش توی حساب است
on this score از این حیث
score it under زیر ان خط بکشید
score out خط زدن
score خط زدن
t score نمره T
to keep score بازی رانگاهداشتن
what is the score حساب برد و باخت چقدراست
what is the score هر کدام چند بازی داریم
to keep score حساب
He knows the score . سرخوردن ( واخوردگی ویأس )
to know the score <idiom> سری توی حساب داشتن
score پیروزی
score نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
score نشان
score فاصله ازنقطه اغاز تا خط امتیازگاوبازی
score گرم کردن اسب ثبت حرکات
score خط افتادن
score چوب خط نمره
score امتیاز
score امتیاز گرفتن حساب امتیازات
score حساب کردن بحساب اوردن
score تحقیر کردن ثبت کردن
score مارک
score نمره
score حساب
score خط
score نشان معدل
score پوان اوردن
score رتبه تیر بخال زدن رتبه بندی کردن
score بریدگی
score نمره اوردن
score شیار
total score نمره کامل
set the score افزودن بر طول بازی افزودن بر طول بازی اسکواش
true score نمره حقیقی
on the score of neglect ازاین حیث
unweighted score نمره غیروزنی
weighted score نمره وزنی
observed score نمره مشاهده شده
real score نمره واقعی
time score نمره زمانی
score off a person از کسی پیش بردن
score a person بر کسی پیش دستی کردن
score a person از کسی پیش بردن
run up a score قرض بهم رساندن
raw score نمره خام
predicted score نمره پیش بینی شده
perfect score امتیاز کامل
percentile score نمره صدکی
score off a person بر کسی پیش دستی کردن
score keeper منشی
three score and ten هفتاد
test score نمره ازمون
stanine score نمره نه بخشی
standardized score نمره بهنجار شده
standard score نمره معیار
sigma score نمره معیار
score sheet برگ امتیاز
score out that word روی ان واژه خط بکشید
score out that word ان واژه را خط بزنید
evaluation score نمره ازمایش
error score نمره خطا
deviation score نمره انحراف
corrected score نمره اصلاح شده
composite score نمره مرکب
box score جدول امتیازها
additional score نمره اضافی
accuracy score نمره دقت
box score حساب بازی
box score نتیجه برد وباخت بازی
blind score امتیاز اضافی به تیمی که عضو ان غایب یا اخراج شده و جانشینی ندارد
To score points. امتیاز آوردن ( ورزش )
He told us what the score was. جریان را برایمان تعریف کرد ( گفت )
To score a goal . گل زدن ( درفوتبال وغیره )
settle a score with someone <idiom> عین چیزی را به کسی پس دادن
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
evaluation score نمره ارزیابی
transmuted score نمره تبدیل شده
score-console صفحهنمایشامتیاز
derived score نمره اشتقاقی
on the score of neglect بعنوان غفلت ازاین بابت
normalized score نمره هنجار شده
main score نمره اصلی
lie score نمره دروغگویی
ipsative score نمره نسبی
gain score نمره افزوده
gross score نمره خام
graphic score نمره نگارهای
grade score نمره کلاسی
foot score line خط امتیاز انتهایی
segment score number بخششمارهامتیاز
hog score line خطامتیازپایانی
army standard score نمرات استاندارد و اندازههای بدنی افراد
sweeping score line خطکمکنندهامتیاز
I know my job ( stuff ). Iknow the score ( ropes ) . درکارم واردهستم
particular average خسارات جزئی
particular average خسارت خاص
average value مقدار میانگین
average value میانگین
average value مقدار متوسط
average value ارزش میانگین
above-average <adj.> بیش از حد متوسط
above average <adj.> بیش از حد متوسط
over-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
above-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
above average <adj.> بیشتر از حد متوسط
above-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
above average <adj.> بالاتر از حد متوسط
on average [on av.] در میانگین
on average [on av.] در حالت کلی
over-average <adj.> بیش از حد متوسط
particular average خسارت جزئی
over-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
with average شامل خسارات خصوصی وجزئی
with particular average مشمول خسارات خاص
on average [on av.] روی هم رفته
average out میانگین در نظر گرفتن
average خسارت
average معدل میانگین
average مقدار متوسط
average میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
average میانگین حسابی متوسط حسابی
average particular خسارت وارده بر کشتی
average میانگین موفقیت
average عدد بدست آمده از جمع چندین عدد تقسیم آنها را بر تعداد این اعداد
average ایجاد میانگین
average متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
average متوسط زمانی لازم از وقتی که تقاضا فرستاده میشود و داده برگردانده میشود
average میانگین ناشی از محاسبه چندین عامل که ارزشی بیشتر از سایرین دارد
average در حالت کلی
average معدل گرفتن
average خسارت بحری
average رویهمرفته بالغ شدن
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average پیدا کردن
average درجه عادی میانگین
average میانه متوسط
average حد وسط
average معدل
average متوسط خسارت در بیمه
average میانگین
average متوسط
average روی هم رفته
average حد متوسط
average میانگاه
average cost میانگین هزینههای تولیدی هر واحد
average cost میانگین هزینه
average cost هزینه متوسط
average costs معدل هزینه کل محصولات
average depth عمق متوسط
average deviation انحراف متوسط
simple average میانگین ساده
average deviation انحراف میانگین
average discharge بده میانگین
average discharge بده متوسط
average error خطای میانگین
average revenue درامد متوسط
average conditions شرایط متوسط
weighted average میانگین وزنی
weighted average میانگین موزون
free of all average معاف از هرگونه خسارت
average adjuster کارشناس تعیین خسارت بیمه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com