English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
appeal play تقاضای بازیگر برای اعلام رای داور نسبت به خطای حریف
Other Matches
appeal جذبه
appeal پژوهش
appeal رجوع
appeal توسل
appeal تشبث کردن استیناف دادن
appeal چنگ زدن
appeal درخواست
appeal التماس
appeal جاذبه
appeal فرجام
appeal استیناف
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
appeal [to] or [for] درخواست [برای] [استیناف در دادگاه]
courts of appeal محکمه استیناف دادگاه پژوهشی
court of appeal دادگاه استان
court of appeal دادگاه استیناف
court of appeal دادگاه پژوهش
consumer appeal تاثیر محصول روی مصرف کننده
courts of appeal دادگاه پژوهش
sex appeal جاذبه جنسی
courts of appeal دادگاه استیناف
court of appeal دادگاه عالی محکمه استیناف
courts of appeal دادگاه استان
courts of appeal دادگاه عالی محکمه استیناف
lodge an a appeal شکایت کردن
object of appeal فرجام خواسته
lodge an a appeal عرضحال دادن
court of appeal محکمه استیناف دادگاه پژوهشی
object of appeal پژوهش خواسته
fear appeal توسل به ترس
To appeal (turn)to someone for help. دست به دامن کسی شدن
to forfeit an appeal درخواست تجدید نظر را از دست دادن [قانون]
appeal for tenders درخواست مزایده
threat appeal توسل به تهدید
appeal to arbitration رجوع به حکمیت
appeal to arbitration توسل به داوری
object of appeal مستانف عنه
petition to court of appeal عرضحال استینافی
appeal to the supreme court فرجام خواستن
his appeal met no response پاسخی پدر خواست که اوترسید
person aganist whom appeal court supreme the madeto been has ممیزعنه
person aganist whom appeal فرجام خواه
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
to play at d. تخته نرد بازی کردن
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play at وانمود کردن
play away به بازی گذراندن
play away باختن
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
play by play پخش رادیویی
play by play پخش رادیویی مسابقه
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play upon گول زدن
to play one f. بکسی ناروزدن
to play off سنگ رویخ کردن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play up درست و حسابی بازی کردن
to play first f. پیش قدم بودن
to play first f. ویولون اول
to play upon سو استفاده کردن از
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
play down بازی در وقت اضافه
to play the d. شیطنت کردن
play up to پشتیبانی کردن از
play up تاکید کردن
play up اطمینان دادن به
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play out خسته کردن ماهی
play out بپایان رساندن
play out تا اخر بازی کردن
play out تا اخرایفا کردن
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
by-play کار یا نمایش ثانوی
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
play for one حفظ توپ
to play at داخل شدن در
to play at شرکت کردن در
we used to play there .......
play off مسابقه را باتمام رساندن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
play off از سر خود واکردن
play on سوء استفاده کردن از
play out تا اخر ایستادگی کردن
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play اداره مسابقه
to play itself out اتفاق افتادن
play نمایش نمایشنامه
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
to play itself out رخ دادن
out of play توپ مرده
come into play روی کار امدن
play خلاصی بازی
play خلاصی داشتن
play بازی کردن
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play رقابت
play بازی
play شرکت درمسابقه انفرادی
all play all مسابقه دورهای
play کیفیت یاسبک بازی
play حرکت ازاد
play رل بازی کردن
in play به شوخی
in play در شرف ضربه زدن به توپ
in play بطور غیر جدی
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play ضربه به توپ
play تفریح بازی کردن
play تفریح کردن ساز زدن
let us play بازی کنیم
play الت موسیقی نواختن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
play زدن
play up <idiom> پافشاری کردن
play-acted تو بازی رفتن
play-acted بازی کردن
play-acted نقش داشتن
play-acted وانمود کردن
child's play بچه بازی
play-act بازی کردن
play-act نقش داشتن
child's play بازی کودکان
play-act وانمود کردن
play-act تو بازی رفتن
play-act ادا در آوردن
play-acted ادا در آوردن
child's play هر کار بسیار آسان
what instrument can you play? کدام ساز را ...
to play the man مرد بودن
to play the man مردانگی کردن
to play the game رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the fool احمقانه رفتارکردن
to play the fool مسخرگی کردن
to play the fool لودگی کردن
to play the deuce with خراب کردن
to play the deuce with ضایع کردن
to play the truant از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play the truant ازاموزشگاه گریز زدن
what instrument can you play? چه سازی میتوانیدبزنید
to represent a play داستانی را نمایش دادن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
to play the fool ابلهی کردن
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to play up to another actor بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to play the woman گریه کردن ترسیدن
to play the woman جرامدن
play-acting بازی کردن
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play music آهنگ ساختن
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
play footsie <idiom> باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie <idiom> از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play by ear <idiom> توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
To play cards . ورق بازی کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love . عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
play hooky <idiom> از مدرسه یا کار دررفتن
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play with fire <idiom> بازی باجان خود
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
play on words <idiom> بازی با کلمات
as good as a play <idiom> مثل فیلم
to play with fire آتش روشن کردن
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
to play with fire با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
play music موسیقی ساختن
play music موزیک ساختن
foul play <adj.> ناجوانمردی
To play ones last card آخرین تیر ترکش رارها کردن
play key کلیدپلی
play button دکمهشروع
on/play button کلیدشروعبهکار
play-acts ادا در آوردن
play-acts تو بازی رفتن
play-acts وانمود کردن
play-acts نقش داشتن
play-acts بازی کردن
play-acting ادا در آوردن
play-acting تو بازی رفتن
play-acting وانمود کردن
play-acting نقش داشتن
play/pause دکمهنمایشوایست
foul play ناجوانمردی
to play football فوتبال بازی کردن
All work and no play. کار بدون تفریح
A 4-cat play. نمایش در 4 پرده
Do you know how to play this game ? این بازی رابلد هستید ؟
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com