Dictiornary-Farsi | arms control measures | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
arms control measures	مقررات کنترل جنگ افزار اقدامات کنترلی جنگ افزار


Other Matches

control measures	مقررات کنترلی
control measures	اقدامات کنترلی
control measures	پیش گیریهای کنترلی
arms control	کنترل سلاح
arms control	کنترل جنگ افزار
measures	اقدامت
to take measures	اقدامات بعمل اوردن
to take measures	اقدام کردن
measures	پیشگیریها
measures	پیش بینیها
to take measures	اندازه گیری کردن
Precautionary measures.	اقدامات احتیاطی
protective measures	تدابیر احتیاطی
tape measures	مترمخصوص اندازه گیری
tape measures	نوارمتر
tape measures	متر نواری
conciliatory measures	معیارهای مصالحه
denial measures	اصول ممانعت
denial measures	تدابیرممانعتی
denial measures	تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
suppression measures	اقدامات برای جلو گیری
security measures	اقدامات تامینیه
to set measures to anything	برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
coal measures	طبقات زغال خیز
connected measures	اقدامت پیوسته
collateral measures	اقدامت متوازی
connected measures	اقدامت متوازی
counter-measures	چارهجویی
counter-measures	اقدام جبران کننده
counter-measures	پادکار
counter-measures	پیشگیری
precautionary measures	اقدامات احتیاطی
weight and measures	سنگ و اندازه
it measures two metres	دومتر است
collateral measures	اقدامت پیوسته
counter-measures	اقدام متقابل
measures of central tendency	اندازههای گرایش مرکزی
central tendency measures	اندازههای گرایش مرکزی
We don't do things by half-measures.	کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by half-measures.	کاری را ناقص انجام ندادن
in arms	مسلح
to take up arms	مسلح شدن
up in arms <idiom>	آماده حمله
take up arms <idiom>	آماده جنگیدن
all arms	کلیه نیروها
to take arms	جنگ اغاز کردن
up in arms	مسلح واماده جنگ
under arms	مجهز باسلحه سبک و انفرادی
under arms	تحت سلاح
in arms <idiom>	آماده جنگیدن
arms	نشان دولتی نیرو
arms	جنگ افزار
passage of arms	جنگ
passage of arms	زد و خورد
to trainb arms	تفنگ رابایک دست وتقریباموازی بازمین نگاه داشتن
combat arms	یکان رزمی یکان درگیر در رزم
king of arms	متصدی تشخیص وتعیین نشانهای خانوادگی
carry arms	دوش فنگ
passage of arms	رزم
passage of arms	نبرد
passage at arms	نبرد مواقعه
passage at arms	پیکار
passage at arms	زدو خورد
orders arms	پافنگ
right shoulder arms	فرمان دوش فنگ
right shoulder arms	فرمان ازراست نظام
order arms	فرمان بجای خود در حال مسلح بودن با تفنگ
profession of arms	شناخت رسته ها اشنایی با رسته ها
profession of arms	تخصص نظامی گری
present arms	پیش فنگ فرمان پیش فنگ
comrades in arms	همخدمت
port arms	پیش فنگ
present arms	پیش فنگ
present arms	سلام درحال پیش فنگ
bear arms	تحت سلاح رفتن
bear arms	سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
comrades in arms	سرباز
comrade in arms	همخدمت
comrade in arms	سرباز
with open arms	بااغوش باز بابازوهای گشاده
with the arms crossed	دست بسینه
with folded arms	دست بسینه
with arms folded a	دست بسینه
to bear arms	خدمت نظام کردن
inspection arms	سلاح برای بازدید حاضر بازدید اسلحه اسلحه رابازدید کنید
present arms	پیش فنگ کردن
order arms	پافنگ
oder arms	پافنگ
side arms	جنگ افزارکمری
to cross the arms	دست بسینه گذاشتن
to carry arms	سلاح برداشتن
sling arms	حالت بند فنگ
to carry arms	سربازشدن
spiral arms	بازوهای مارپیچی
to bear arms	سربازی کردن
suspension of arms	اتش بس
suspension of arms	اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
stack arms	فرمان چاتمه فنگ
stack arms	چاتمه کردن تفنگها
stack arms	تفنگها راچاتمه کنید
suspension of arms	اتش بس موقت
master at arms	درجه دار انتظامات ناو درجه دار ارشد ناو
supporting arms	نیروی پشتیبانی کننده یکانهای پشتیبانی کننده
supply arms	یکانهای تدارکاتی یا ادارات وقسمتهای امادی
port arms	فرمان پیش فنگ پیش فنگ کردن
to fling out ones arms	بازوهاراناگهان گشادن
side arms	اسلحه کمری
shoulder arms	دوش فنگ
sergeant at arms	مامور اجرا
to present arms	نشانه روی کردن
to present arms	پیش فنگ کردن
to pile arms	چاتمه زدن
to lay down ones arms	سلاح خودرا بزمین گذاشتن
sergeant at arms	فراش
to lay down arms	ترک جنگ کردن
combat arms	رسته رزمی
to keep at arms length	اشنائی نکردن با
combined arms	رستههای مرکب
combined arms	یکان مرکب
sergeant at arms	مامور اجرا و انتظامات
combined arms	مرکب
to keep at arms length	دوری کردن از
to fold in ones arms	دراغوش گرفتن
to fly to arms	سلاح برداشتن
to fly to arms	اماده جنگ شدن
man at arms	سرباز
order arms	فرمان پافنگ
fire arms	اسلحه ی گرم
arms race	مسابقه تسلیحاتی
achievement of arms	مجموعه ای از نشان های زرهی
To lay down ones arms .	اسلحه رابزمین گذاشتن
coats of arms	نشان یا علامت دولت یاخانواده وامثال ان
with open arms <idiom>	با گرمی استفاده کردن
small arms	سلاحهای کالیبر کوچک
to keep at arms length <idiom>	رو ندادن
to call to arms	اعلام دست به اسلحه کردن
coat of arms	نشان یا علامت دولت یاخانواده وامثال ان
with folded arms	دست به سینه
small arms	سلاحهای سبک
small arms	جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
roller board and arms	بازوهاوبردغلتک
combat support arms	رسته پشتیبانی رزمی
arms material position	شغل همه رستهای
combat support arms	یکان پشتیبانی رزمی
to pinion the arms of a person	کت کسیرا بستن
The jacket is too tight in the arms.	این ژاکت بازوهایش تنگ است.
combined arms team	تیم رستههای مرکب
combined arms team	تیم مرکب
combined arms army	ارتش مختلط ارتش متشکل از نیروهای مرکب
combined arms army	ارتش مرکب
To fling ones arms round some bodys neck .	دست را دورگردن کسی انداختن
drastic times call for drastic measures <idiom>	[زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
electronic counter counter measures	اقدامات ضد ضد الکترونیکی
control	توپزن دقیق
control	کنترل
self-control	خودداری
self-control	خودگردانی
control	کنترل بازبینی
self-control	خویشتنداری
control	مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control	اطمینان از بررسی و آزمایش کردن چیزی
control	واپاد
control	فرمان
control	وسیله تغییرسمت و مسیر هواپیما دستگاه هدایت موشک
control	سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
control	کنترل کردن مهار کردن
control	مهار
control	نظارت
control	کاربری
control	بازرسی
control	نظارت کردن تنظیم کردن
control	نظارت و ممیزی کردن
control	نظارت کردن
control	بازدید
control	بازرسی نظارت جلوگیری
self control	قوه خودداری
self control	کف نفس
self control	مسک نفس
self control	خودداری
control	اختیار
control	کنترل کردن فرمان
control	بازرسی کردن
control	کنترل کردن
to keep under control	تحت نظارت نگه داشتن
I cant help it. It is beyond my control.	دست خودم نیست
flight control	سیستم کنترل هواپیماها
geodetic control	نقاط کنترل ژئودزی
organization control	کنترل سازمانی
output control	تنظیم انرژی خروجی
geodetic control	نقاط کنترل نقشه برداری عمومی
inventory control	کنترل موجودی
intensity control	کنترل شدت
intensity control	پیچ رنگ
government control	نظارت دولتی
inventory control	کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
flood control	سیل بندی
flow control	کنترل جریان
fly control	برج کنترل
lateral control	کنترل در عرض جبهه
lateral control	کنترل جانبی