Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
army ready material program
برنامه بهبود امادگی رزمی اماد
Other Matches
army material program
برنامه تهیه اماد نیروی زمینی
army material command
فرماندهی اماد نیروی زمینی
army training program
برنامه اموزش نیروی زمینی
army program memorandum
لایحه برنامههای نیروی زمینی
army program memorandum
لایحه برنامههای ارتشی
army training program
برنامه اموزش نظامی
army training and evaluation program
برنامه اموزش و ارزیابی یکانهای نیروی زمینی
air target material program
برنامه تهیه اماد برای تک به هدفهای هوایی
ready
خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
ready
اماده کردن
ready
که منتظر است تا قابل استفاده شود
get ready
<idiom>
آماده شدن از
When will they be ready?
چه وقت آنها حاضر میشود؟
ready
مناسب برای استفاده از یا فروش .
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
Are you ready to go?
حاضرید برویم ؟
ready
قبضه حاضر
ready
حاضر به کار
ready
اماده
ready for use
اماده بهره برداری
ready for use
اماده مصرف
get ready
حاضر شدن
ready
مهیا کردن حاضر کردن
get ready
اماده شدن حاضر کردن
get ready
اماده کردن
ready use
دم دستی
get ready
حاضر کردن یا شدن
ready use
اماده مصرف
Since you are not ready ...
چونکه هنوز آماده نیستی...
As you are not ready ...
چونکه هنوز آماده نیستی...
ready money
پول موجود
ready money
پول فراهم شده
ready wit
حاضر جوابی
ready witted
بافراست
ready position
وضعیت حاضربه حرکت هلیکوپتر
ready position
حاضربه تیراندازی
ready reservist
جزو احتیاط اماده به خدمت
ready witted
تیز هوش
ready position
حالت حاضر به تیر
ready reserve
ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
ready-made
اماده
ready made
اماده
ready room
اطاق توجیه
ready rack
قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
rough and ready
سریع العمل
rough and ready
خشن
ready reckoner
کتابچه یاجدولی که حسابهای عمل شده واماده دران موجوداست
ready service
اماده به کار
ready service
اماده به استفاده فوری
ready to die
اماده مردن
ready to die
اماده برای مرگ
ready money
پول نقد
not operationally ready
غیر اماده ازنظر عملیاتی
He has a ready pen.
قلم شیوا وروانی دارد
combat ready
دارای امادگی رزمی
rough and ready
<idiom>
زبروخشن ولی موثر
Please have my bill ready.
لطفا صورتحسابم را آماده کنید.
not operationally ready
از کار افتاده
mission ready
اماده پرواز
mission ready
هواپیمای اماده برای پرواز
mission ready
اعلام امادگی هواپیما برای پرواز
make ready
حاضر شدن
dinner is ready
است
make ready
اماده شدن حاضر کردن
make ready
اماده کردن
he is ready at excuses
اماده است
he is ready at excuses
برای بهانه انگیزی
I am ready to compromise.
کارها روبراه است
operationally ready
حاضر به کار
I am always ready to help my friends.
همیشه حاضرم بدوستانم کمک کنم
combat ready
اماده به رزم
ready missile
موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
ready line
صف پشت خط اتش
ready line
خط انتظار
ready for operation
اماده کار
ready for duty
اماده خدمت
ready for duty
اماده انجام وفیفه
ready for duty
اماده کار
ready for assembly
اماده جهت نصب
ready cap
حالت انتظار هواپیمای جنگنده برای پرواز
what a ready welcome i found!
چه حسن استقبالی از من کردند !
ready acceptance
حسن قبول
operationally ready
حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
operationally ready
حاضر به عملیات
dinner is ready
ناهاراماده
data set ready
امادگی مجموعه داده ها
data terminal ready
امادگی ترمینال داده
ready solubility in water
امادگی برای زودحل شدن دراب
ready mixed paints
رنگهای مخلوط اماده
ready mixed concrete
بتن اماده
camera ready copy
کپی اماده تکثیر
Cash . Ready money .
وجه نقد
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
to give a ready consent
زود
heat ready indicator
چراغتعینگرما
to give a ready consent
رضایت دادن
to give a ready consent
بی درنگ رضایت دادن
ready-mix truck
تراک میکسر
[ساخت و ساختمان]
[حمل و نقل]
to stand ready to
[+ verb]
آماده بودن برای
ready-mix truck
کامیون مخلوط کن
[ساخت و ساختمان]
[حمل و نقل]
to stand ready for
[+ noun]
آماده بودن برای
ready for cinnection to the mains
اماده جهت اتصال به شبکه
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
ready to pay at any moment
دست به کیسه
ready-mix truck
کامیون بتون مخلوط کن
[ساخت و ساختمان]
[حمل و نقل]
army
نیرو زمینی
army
جیش
the a of the army
پیشرفت ارتش
army
ارتش نیروی زمینی
army
جمعیت
army
دسته
army
سپاه گروه
army
لشگر
army
ارتش
army
صف
army troops
عدههای ارتشی یکانهای نیروی زمینی
army troops
یکانهای رده ارتش
army helicopter
چرخبال ارتشی
[نظامی]
[حمل و نقل هوایی]
department of the army
وزارت نیروی زمینی
field army
ارتش
field army
ارتش صحرایی
field army
ارتش رزمی
army helicopter
هلیکوپتر ارتشی
[نظامی]
[حمل و نقل هوایی]
army terminals
باراندازهای نظامی سکوهای نظامی باراندازهای نیروی زمینی
theater army
نیروی زمینی صحنه عملیات
the main army
بخش عمده ارتش
the losses of the army
تلفات ارتش
regular army
ارتش منظم
standing army
ارتش کادر ثابت
standing army
ارتش منظم
secretary of the army
وزیر نیروی زمینی
right wing of army
پهلوی راست میمنه
right wing of army
جناح یمین
regular army
ارتش دائمی
the red army
ارتش سرخ
theater army
ارتش مستقر در صحنه عملیات
to lead an army
لشکر کشیدن
conscript army
ارتش سربازان وفیفه
active army
ارتش پیمانی ارتش کادر ثابت
to join the army
به سربازی رفتن
to serve in the army
درارتش خدمت کردن
standing army
ارتش دائمی
Territorial Army
ارتشتحتآموزشبریتانیا
to outflank an army
گرد سپاهی گشتن و از پهلوبدان تاخت کردن
regular army
ارتش کادر ثابت
army stores
فروشگاه ارتش
army reserve
قسمت احتیاط نیروی زمینی
army aircraft
هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
army commander
فرمانده نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات فرمانده قسمت زمینی
army commander
فرمانده ارتش
army base
پادگان نیروی زمینی
army base
پایگاه نیروی زمینی
army aviator
خلبان هوانیروز نیروزفر
army aviator
خلبان نیروی زمینی
army aviation
هواپیمای نیروی زمینی هوانیروز
army attache
وابسته زمینی
army attache
وابسته نظامی
army artillery
توپخانه نیروی زمینی
army artillery
توپخانه ارتش
active army
ارتش کادر
army regulation
نظام نامه ارتشی
army regulation
مقررات ارتشی
army reserve
احتیاط نیروی زمینی
army corpa
سپاه
army corpa
ستون
army corps
سپاههای ارتش
army of occupation
نیروهای اشغالی
army staff
ستاد نظامی
Salvation Army
تشکیلات مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است
army staff
ستادارتش
army component
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
army staff
ستاد نیروی زمینی
army in the field
نیروی زمینی درصحنه عملیات
army in the field
ارتش مستقر در صحنه عملیات
army group
گروه ارتش
army forces
نیروهای ارتشی یکانهای ارتشی
army depot
امادگاه نیروی زمینی
army of occupation
ارتش فاتح ارتش اشغالگر
army of occupation
نیروی اشغالگر
army of occupation
نیروی اشغال کننده
army forces
نیروهای زمینی
army of observation
عده دیدبانی
army corps
سپاههای نیروی زمینی
material
اسناد
material
ماده کار
material
جنس مصالح
material
مادهای که برای استفاده اتمام محصول به کار می رود
material
مواد
material
قوا
material
جنس
material
مقتضی
material
مربوط جسم
material
ماتریال
material
مادی
material
کالا
material
چیز
material
مصالح ساختمان
material
ماده
material
اصولی مناسب
material
نیرو
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com