English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 155 (8 milliseconds)
English Persian
as poor as a church mouse مثل گدای شب جمعه [فقیر]
Search result with all words
to be [as] poor as a church mouse <idiom> بیش از اندازه تنگدست بودن
Other Matches
church کلیسا
church کلیسایی درکلیسامراسم مذهبی بجااوردن
the church e. سازمان قانونی کلیسا
Church of England کلیسای انگلستان
Coptic Church کلیسای قبطی
Coptic Church کلیسای بومی مصر و اتیوپی
Episcopal Church کلیسائیدرآمریکاواسکاتلند
the orthodox church کلیسای ارتودوکس
church goer کلیسارو
church text یکجورحروف سیاه قلم که بیشتربرای نوشتن لوحههای گورستان بکارمی رود
church warden متصدی دارایی کلیسا
established church کلیسای قانونی و شرعی
facing the church روبروی کلیسا
the orthodox church کلیسای خاور
the church militant همه کسانی که در راه دین مسیحی می جنگند
greek church کلیسای خاور
the church militant قاطبه مسیحیان جهان
greek church کلیسای شرقی
ambulatory church [کلیسایی که حرم و نمازخانه آن با رواق جدا شده است.]
ante-church پیش ناو کلیسا
Collegiate church کلیسای وقف ایتام
cross-church کلیسای صلیبی
double church کلیسا دو طبقه
fortified church [کلیسایی دارای استحکامات نظامی]
hall-church [کلیسایی با چندین راهرو اما بدون پنجره بام]
High Church فرقهای که سخت پابند اداب ورسوم کلیسایی ومناجات وتسبیحات مرسوم درکلیساهستند
The Catholic Church springs [comes] to mind as an obvious example. کلیسای کاتولیک به عنوان یک نمونه بارز به ذهن می آید.
mouse مقابل حساسیت Mouse
mouse برنامهای که داده محل ارسالی را از mouse به مختصات استاندارد تبدیل میکند تا توسط نرم افزار قابل استفاده باشد
mouse موش خانگی
mouse موش گرفتن
mouse جستجو کردن
mouse ماوس
mouse موش
mouse که از mouse و نه صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند
mouse فلش کوچک ری صفحه نمایش که با حرکت mouse
mouse حرکت میکند
mouse نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse esuoM ای که به کارت مخصوص وصل شده به باس کامپیوتر وصل است
mouse esuoM ای که به پورت سری PC وصل است و داده مختصات را از طریق پورت سریال منتقل میکند
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
mouse خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
mouse بند پیچ کردن
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
mouse button دکمه ماوس
mechanical mouse mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
as timid as a mouse <idiom> مثل موش [ترسو]
mouse trap نوعی جنگ افزار ضدزیردریایی
mouse trap تله موش
mechanical mouse وسیله چاپ که با حرکت دادن آن روی سطح صاف ایجاد میشود
serial mouse ماوس ترتیبی
cordless mouse ماوس بی سیم [کامپیوتر]
cordless mouse موشی بی سیم [کامپیوتر]
cordless mouse موشواره بی سیم [کامپیوتر]
meadow mouse موش پنسیلوانی
flying mouse موش خرمای پرداراسترالیایی
harvest mouse یکجورموش که درساقههای گندم لانه میکند
mouse ear گل مرا فراموش مکن
bus mouse ماوس خطی
bus mouse ماوس گذری
harvest mouse موش خرمن
mouse deer اهوی ختا
field mouse موش صحرائی
flitter mouse شبکور
flitter mouse شب پره
play cat and mouse with someone <idiom> موش و گربه بازی کردن
The mouse was unable to get into the hole , yet it. <proverb> موش توى سورخ نمى رفت جاروب هم به دمش بست .
left handed mouse تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
The cat ate the whole mouse. گربه تمام موش راخورد ( گوشت ،استخوان وغیره )
He poked the mouse with his finger to see if it was still alive. او [مرد] با انگشتش موش را سیخونک زد تا ببیند که آیا هنوز زنده بود یا نه.
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like. <proverb> گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
Two cas and a mouse , two wives in one house , two. <proverb> دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
poor بینوا
poor مسکین
poor d. بیچاره
the poor فقرا
the poor بی نوایان
the poor تهیدستان
poor فقیر
poor تهیدست
poor f. بیچاره
poor بی پول مستمند
poor ضعیف
poor لاغر
poor بی قوت
to become poor بینوا شدن
poor دون
poor پست نامرغوب
poor مفلس
poor ناچیز
poor معدود
poor بد
poor d. بدبخت
poor fellow ای بیچاره
poor fellow بیچاره
poor gas گاز کم مایه
poor child بیچاره بچه
poor house گدا خانه
poor house نوانخانه
poor house مسکین خانه
poor law قانون نگهداری از تهیدستان
dirt-poor <adj.> بیش از اندازه تنگدست
That's a poor comparison. این مقایسه ای نا مناسب است.
poor farm مزرعه اردوی کار
poor countries عقب مانده
poor soul بنده خدا
land poor زمین دار بی پول
land poor دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
Do you still remember how poor we were? آیا هنوز یادت میاد، که چقدر فقیر بودیم.
in my poor opinion بعقل ناقص من
in my poor opinion بعقیده ناقص من
of poor quality بد
of poor quality نامرغوب
overseer of the poor ماموری که رسیدگی به بی نوایان و برخی کارهای دیگریک ناحیه میکند
poor box صندوق اعانه
poor countries کشورهای فقیر
poor lime اهک کم مایه
poor lime اهک بی برکت اهک کم ریع
poor relation مربوطبهچیزینامرغوب
poor rate مالیات برای نگاهداری بی نوایان
poor rate زکات
casual poor کسیکه گاه گاهی نیازمند اعانه میشود
visibility was poor چیزها درست دیده نمیشد
poor pay ادم بدحساب
poor rate زکوه
poor spirited جبون
poor spirited ترسو
poor spirited بزدل
rich and poor توانگرودرویش
poor lime اهک ضعیف
poor lime اهک رقیق
poor house دارالمساکین
rich and poor دولتمندوفقیر
poor spirited دارای روحیه ضعیف
poor pay ادم بدبده
poor thing ! بیچاره
to play a poor game ناشی بودن مهارت نداشتن
to play a poor game بدبازی کردن
He has poor (bad)eyesight. چشمش خوب نمی بیند
He is in a bad way (poor circumstances). وضع وحالش چندان تعریفی ندارد
pale [poor] imitation بدل قلابی
poor men's lawyers وکلای تسخیری
She is no stranger to poverty . She knows what it is to be poor . مزه فقروبدبختی را چشیده است
Poor fellow , he has good name behind . بیچاره توی این کار مانده
poor prospects for the steel industry دورنمای ضعیف برای صنعت پولاد
The poor fellow ( guy ) is restless. بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
to be too poor to afford a telephone line بیش از اندازه تهیدست بودند که بتوانند یک خط تلفن تهیه بکنند.
I have poor ( short ) memory nowadays . این روزها پول نقد کم است
He has a poor service record in this company. دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
The poor fellow is suffering from hallucination . بیچاره طرف خیالاتی شده
Poor eyesight is a handicap to a scientists progress . ضعف بینایی مانع پیشرفت یک دانشمند است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com