Dictiornary-Farsi | as pretty as a picture | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 129 (7 milliseconds)

English	Persian
as pretty as a picture <idiom>	مثل ماه شب چهارده


Other Matches

pretty	تاحدی
She is a pretty of it .	دختر قشنگی؟ است
pretty	قشنگ
pretty	شکیل
pretty	خوش نما
pretty	بطور دلپذیر قشنگ کردن
pretty	اراستن
pretty pretty	زیادازحدجویای قشنگی
my pretty	قشنگم
my pretty	خوشگلم
pretty	خوب
pretty much	تقریبا
joly and pretty	شوخ وقشنگ
iam pretty well	نسبه حالم بد نیست
iam pretty well	بد نیستم
pretty to look at [to watch]	زیبا [خوشگل] برای نگاه کردن
pretty good	نسبه خوب
sitting pretty <idiom>	درشراط دلخواه بودن
pretty fellow	ادم خود ساز
things have come to a pretty	کاربجای باریک رسیده است کارو بار خراب است
pretty fellow	جلف
pretty fellow	کج کلاه
pretty good	نه چندان بد
pretty pretties	چیزهای قشنگ و نادان فریب
pretty good privacy	یات پرداخت در اینترنت به کار می رود
it is a pretty kettle of fish	بد وضعی است
he played a pretty trick	خوب حقهای زد
it is a pretty kettle of fish	عجب وضعی است
he played a pretty trick	خوب حیلهای زد
things have come to a pretty pass	کار بجای باریک رسیده است
to be in a nice [pretty] pickle <idiom>	بدجور در وضعیت دشواری بودن [اصطلاح روزمره]
what a pretty mess he made	خوب سرهم بندی کرد
It is pretty(fairly)second rate.	همچنین چیز مهمی نیست
She was pretty when I saw her at close quarters .	از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby.	ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
To play ducks and drades with someone. To stall someone . To lead somebody a pretty dance.	کسی را سر دواندن
To be in the know . To be in the picture .	وارد بودن ( مطلع وآگاه )
self picture	خودانگاره
to picture	شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
picture	حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
picture	دیدن شی یا صحنه
picture	تصور وصف
picture	تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture	و یا تغییر شدت آن طبق سیگنال دریافتی
picture	مجسم کردن
picture	که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture	الگوریتم فشرده سازی تصویر در سیستم ویدیوی DVI شرکت Intel
picture	آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
picture	ارسال تصویر روی خط تلفن
picture	عکس
picture	نقاشی کردن
picture	تصویر
picture	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture	نمایش [فیزیک] [ریاضی]
picture	منظره
picture	سینما با عکس نشان دادن
picture	روشن ساختن
to picture to oneself	مجسم کردن
string picture	روزنه کمان
Heisenberg picture	نمایش هایزنبرگ [فیزیک]
to picture to oneself	تصور کردن
the picture of joy	خوشی مجسم
the picture of joy	مظهر خوشی
The picture is not straight .	عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
word picture	بیان یا شرح روشن
picture rail	قابعکس
sharp picture	تصویر شفاف
clear picture	تصویر شفاف
clear picture	تصویر واضح
snowy picture	صفحه نمایش پر از پارازیت
picture noise	پارازیت روی تمام صفحه نمایش
picture postcard	کارت پستال
the picture on the wall	این عکس روی دیوار
put someone in the picture <idiom>	شرایط را شرح دادن برای کسی
sharp picture	تصویر واضح
You have come out well in this photo(picture).	ازمد افتادن
moving picture	سینما
picture element	عنصر تصویر
picture frequency	بسامد تصویر
picture gallery	نگارخانه
picture gallery	اطاق نقاشی
picture graph	نمودار تصویری
picture hat	کلاه زنانه لبه پهن
picture palace	جایگاه سینما
picture palace	نمایش گاه تصاویر متحرک
picture element	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture element	سازه تصویر
picture book	کتاب عکس دار
motion picture	سینما
transter picture	عکس برگردان
fancy picture	عکس خیالی
folded picture	تصویر تا خورده
living picture	پرده نقاشی
living picture	نمایش یاتصویر برجسته
noisy picture	تصویر همهمهای
moving picture	فیلم سینما
picture palace	سینما
picture point	نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
picture frequency	فرکانس تصویر
picture tube	لامپ تصویر
picture to oneself	پیش خود مجسم کردن
picture window	پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
picture theatre	جایگاه سینما
picture writing	تصویر نگاری
picture writing	خط تصویری
picture signal	سیگنال تصویر
picture signal	علامت تصویر
picture frame	قاب عکس
picture screen	صفحه تصویر
picture theatre	سینما نمایش گاه متحرک
picture processing	پردازش تصویری
picture postcard	کارت پستال عکس دار
slow motion picture	تصویر با حرکت اهسته
magnetic picture recording	ضبط تصویر مغناطیسی
three gun picture tube	لامپ تصویر سه لولهای
picture arrangement test	ازمون تنظیم تصویرها
tricolor picture tube	لامپ تصویر سه لولهای
picture interpretation test	ازمون تفسیر تصاویر
picture completion test	ازمون تکمیل تصویر
to paint a rosy picture of something	امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
To draw a check ( picture ) .	چک ( عکس ) کشیدن
I am in the dark. Iam not in the picture.	من در جریان نیستم
picture frustration test	ازمون ناکامی سنج تصویری
symonds' picture study test	ازمون تفسیر تصاویرسایموندز
healy picture completion test	ازمون تکمیل تصاویر هیلی
rozenzweig picture frustration study	ناکامی سنج مصورروزنزوایگ
make a picture story test	آزمون داستان سازی مصور
peabody picture vocabulary test	ازمون واژگان مصور پی بادی